مصاحبه خانوادگي رضا داوودنژاد و همسرش، غزل بديعي درباره بيماري و پيوند عضو رضا
مي خواهم هزار سال زندگي کنم
رضا داوودنژاد. نه الان، شش ماه پيش، در اوج بيماري… وقتي مي ديده دوستان نزديك و بچه هاي شر مهماني هاي دور همي تا چشمش را باز مي كرده، چشمانشان قرمز مي شود، در همان عالم خواب و بيدار و خيال و وهم، پيش خودش ميگفته حتما عمرم به اين دنيا نيست. اما قهرمان قصه ما آن لحظات، با آخرين قسمتهاي يك كبد سوخته، سعي كرده بخندد. حالا هرقدر كمرنگ و زوركي… خب، شايد همين روحيه بوده كه بعد از آن همه خبر منفي و «دور از جان» نگهش داشته؛در حالي كه همه چيز به تار مويي بند بود.
شخصا عاشق چاقي ام
واقعيت اين است كه هرطور كه باشي يك حرفي درميآيد. وقتي لاغر شدم همه دوروبريهايمان ميگفتند بس كن بگذار كمي چاق شوي. آن موقع به 76 كيلو رسيده بودم و در كار «فراموشي» مشغول بودم. مردم كه من را ميديدند ميگفتند وقتي چاق بودي بانمكتر بودي، در حالي كه وقتي هم كه وزنم بالا بود همه به من گفتند چهكار ميكني داري ميتركي. من هم دركل دائم دنبال يك خط تعادل هستم كه يكجايي آن را پيدا كنم.
من زماني كه به بيمارستان رفتم 110 كيلو وزن داشتم. در حال حاضر هم بعد از اين همه خانهنشيني 94 كيلو هستم. البته مردم به من ميگويند رضا چاق شدهاي منظورم اين است كه اين جمله چاق شدي، لاغر شدي هميشه با آدمهايي كه اضافهوزن دارند، هست.
البته خود من شخصا عاشق چاقي هستم. حتي وقتي لاغر شدم دلم براي وزن زياد تنگ شده بود. احساس ميكنم وقتي چاقم بامزهتر هستم. به هرحال حجم و ابعاد زيادم را بيشتر دوست دارم.
آنقدر نخوردم که افتادم
اصل داستان اين است كه من 10سال پيش معدهام را كوچك كردم و اين جراحي مشكلات زيادي برايم به وجود آورد. بعد از آن سيستم گوارشيام دچار اختلالاتي شد و مجبور به تحمل بايپس رودهام شدم و بايد بعد از اين جراحي، خيلي مسائل را رعايت ميكردم. بايد آمپول و سرمهايي ميزدم، اما من وقتي روي دور لاغر شدن افتادم هيچكدام از مسائل پزشكيام را رعايت نكردم. اين بيخيالي باعث شد كه بدنم تحليل برود به همين دليل هم بعد از پيوند بهبود من خيلي طول كشيده. معمولا بعد از پيوند اعضا افراد خيلي سريع مرخص ميشوند اما من چون ضعف شديد جسمي داشتم جراحيام خيلي سنگينتر انجام شد. من يك جنگي با نخوردن پيدا كرده بودم، طوري شده بودم كه از غذا خوردن فرار ميكردم. غزل (همسرم) متوجه شده بود به محل فيلمبرداري ميآمد و مجبورم ميكرد روبهرويش بنشينم و غذا بخورم. قبلتر يواشكي و دور از جمع غذا ميخوردم الان بايد جلوي چشمها غذا بخورم كه ديگران ببينند.
هيچ وقت به روي خودم نياوردم
از واكنش اطرافيانم بو بردم كه وضعيتم خطرناك است. من هرروز نسبت به روز قبلم ضعيفتر شدم طوري كه روزي 17ساعت ميخوابيدم. وقتي بيدار ميشدم و غزل و پدرم را بالاي سرم با يك حالت خاص ميديدم يا دوستانم را ميديدم؛ آدمهايي كه هميشه تو سر و كله هم ميزديم و شوخي ميكرديم ولي حالا گريان بودند متوجه شدم اوضاع خوب نيست. تنها فكري كه به سرم زد اين بود كه خودم به روي خودم نياورم چون اگر به رویم ميآوردم اوضاع روحي خانوادهام بدتر ميشد. در اين مدت اصلا خودم را نباختم. فكر كردم اگر خودم هم حالم بد باشد وضعيت بدتر خواهد شد. معمولا در طول بيماري هم مريض خوبي هستم. روحيهام را از دست نميدهم. اگرچه بايد اعتراف كنم يكي از دلايلي كه آمپولها و سرمهاي ويتامينم را نميزدم ترس بود.
غزل مي گفت جنس تو چيني است!
زماني كه من و غزل آشنا شديم درست بيشترين وزن زندگيام را داشتم، آن موقع 187 كيلو بودم. از همه هم اعتمادبهنفسم بيشتر بود. من كلا با چاقيام مشكل نداشتم، شايد دليل بالا رفتن وزنم هم همين مسئله بود.
بعد از دوران آشنايي و نامزديمان تصميم گرفتم وزنم را پايين بياورم. اتفاقا غزل شاكي بود كه وزنم را پايين آوردم به بابام ميگفت رضا را به من قالب کرده… اين چيني است. من كه ديدمش چاق بود.
نفر اول فهرست اهداي كبد
دوره انتظار براي پيوند بدترين قسمت بيماريام بود چون هيچ آرزويي نميتواني داشته باشي بهخصوص كه گروه خوني من هم جزء گروه خونيهاي كم است و نميشود از خدا خواست كه كسي از دنيا برود تا كبد اهدایی پيدا شود تا به من برسد. يعني يك وضعيت خيلي بد داشتم كه هيچكدام از افراد خانوادهام نميتوانستند دعا كنند و فقط انتظار بود و انتظار. يكدفعه به كما رفتم از كما كه بيرون آمدم مرخص شدم گفتند در خانه بمان كبد پيدا شد كه شد اگر هم كه نه كاري از ما برنميآيد و اين سختترين دوراني بود كه ما در شيراز گذرانديم. حال جسميام هم هرروز بدتر مي شد.
غزل: براي خيليها اين انتظار ممكن است به يك سال و 2سال هم برسد شرايط رضا خيلي حاد بود چون وقتي ما به شيراز رسيديم بين تمام كساني كه در ليست پيوند كبد بودند رضا هم به دليل سنش و هم به دليل شرايط خيلي حادي كه داشت و هم به دلیل بيلي روبيني كه همه زير 20 بودند و رضا 2ماه بود كه با بيلي روبين 39 زندگي ميكرد به واسطه بيلي روبين خطرناكش نفر اول فهرست شد؛ يعني جزو كساني شد كه اولين كبد به دست آمده را بايد به او پيوند ميزدند. دكتر رضا گفت اگر تا 3 روز ديگر پيوند كبد نداشته باشد فوت ميكند، به همين راحتي. بنابراين روند پيوند رضا سريعتر انجام شد.
رضا ديگر شرايط ماندن نداشت. همين شرايط حاد هم باعث پخش شدن اين شايعه شد كه چون رضا بازيگر بوده، زودتر به او كبد رسيده است؛ شايع هاي كه حيثيت بيمارستان نمازي را تهديد ميكرد. آنها قبل از اينكه شايعات منتشر شود يك دكتر خارج از بيمارستان را آوردند كه انجام اين پيوند اورژانسي را تاييد كرد. چون آنهايي كه وضعيت حاد اورژانسي دارند را به خارج از بيمارستان ميبرند تا تاييديهاي تهيه كنند كه ثابت كند حال بيمار وخيم است و بايد به اول ليست اضافه شود. به هر حال قبل از پخش شدن اين شايعه، اين اقدامات انجام شده بود. خيليها ميگفتند چرا داوودنژاد را به اول ليست اضافه كرديد؟ كساني هستند كه 3 سال در ليست انتظارند اما خودشان با پاي خودشان مي آيند و ميروند. در واقع درصدي كبد براي ادامه زندگي داشتهاند اما رضا هيچ شانسي نداشت.
منبع:مجله ایده ال
لطفا نظر خود را در مورد مطلب بالا در قسمت اعلام نظرات ذکر کرده و نوع مقالات و اخبار مورد علاقه خود را بیان کنید به بهترین نظرات هدایای نفیسی تعلق خواهد گرفت . باتشکر