حوادث

خواستگاری مرد متاهل و فریب دختر ساده به خاطر مشکل جسمانی

خواستگاری مرد متاهل و فریب دختر ساده به خاطر مشکل جسمانی

آن‌قدر این ارتباط برایم شیرین و دلنشین بود که اصلا تفاوت‌ها ومشکلات و عیب‌های او را نمی‌دیدم. ناصر، فردی 47 ساله دارای زن و فرزند بود و من ….

پای لنگم باعث شد تا خواستگاری نداشته باشم

درحالی‌که پایش را به‌سختی روی زمین می‌کشید، وارد اتاق مشاوره شد آرام روی اولین صندلی نشست ونگاهی به دور و برش انداخت، نفس عمیقی کشید و گفت: اسم من لیلاست، 27 سال پیش دریک خانواده نسبتا شلوغ به دنیا آمدم 5 خواهر و 2 برادر دارم. فرزند آخر خانواده هستم. ما دریکی از محله‌های پایین‌شهر زندگی می‌کنیم. چهارتا خواهر و یکی از برادرانم ازدواج کردند؛ ازنظر مالی در شرایط مناسبی نیستیم. من و مادرم قالی‌بافی می‌کنیم، رابطه خوبی با پدرم ندارم او همیشه بدخلق، عصبی و خسته است. در سن 15 سالگی با موتور تصادف کردم و دچار آسیب از ناحیه پاشدم، همین قضیه باعث شد که نتوانم خواستگار خوبی داشته باشم.
هرکسی برای خواستگاری می‌آمد، تا من را با این پای لنگ می‌دید، می‌رفت و پشت سرش را هم نگاه نمی‌کرد. همین قضیه من را در پیش چشم پدر و مادرم خوار کرده بود و باعث شده بود که هر روزدرتیرس آماج نیش و کنایه‌های آنان قرار بگیرم. احساس حقارت و نفرت، تمام وجودم را پرکرده بود. برای پر کردن تنهاییم، برای خودم با پول قالی‌بافی که مخفیانه و به‌دوراز چشم مادرم پس‌انداز کرده بودم، یک گوشی خریدم و در لحظات تنهایی، دائم سرم توی گوشی بود تا اینکه با فردی به نام ناصر از طریق شبکه‌های مجازی آشنا شدم. کارم شده بود هرروز صحبت و درد دل کردن با او و روزبه‌روز این ارتباط عاطفی بین ما بیشتر و بیشتر شد؛ به‌طوری‌که آن‌قدر این ارتباط برایم شیرین و دلنشین بود که اصلا تفاوت‌ها و مشکلات و عیب‌های او را نمی‌دیدم. ناصر فردی 47 ساله دارای زن و فرزند بود من با فرزند اولش همسن و سال بودم. چهره جذاب و زیبایی هم نداشت؛ البته این را بگویم که من‌بعد از سه ماه رابطه تلفنی و  ایجاد یک رابطه احساسی عمیق، متوجه شدم که زن و بچه‌دار است. وقتی‌که چهره او را دیدم، آنقدر وابسته‌اش شده بودم که دیگر این چیزها برایم مهم نبود و احساس می‌کردم جدا شدن از وی برایم سخت و مساوی با مرگ است.
خلاصه بعد از چندین بار ملاقات حضوری ودادن وعده‌های بسیار توانست اعتماد من را به خودش جلب کند. یک روز با من تماس گرفت و گفت در موقعیت بدی قرارگرفته و چکی دارد که اگر پاس نشود، حتما به زندان می‌افتد، گفت: اگر می‌خواهی به خواستگاریت بیایم و بامن ازدواج کنی، باید به من کمک کنی چون اگر به زندان بیفتم، دیگر من را نمی‌بینی، نمی‌دانستم چه کار کنم پول زیادی بود 20 میلیون از من می‌خواست من که از حرفش ناراحت شده بودم ، به خاطر علاقه‌ای که به او داشتم گفتم، من فقط 10 میلیون پس‌انداز دارم که از کار قالی‌بافی جمع کرده‌ام تا برای خودم جهیزیه‌ای تهیه کنم!! ناصر گفت: اشکالی ندارد همان را بده بقیه را از جای دیگر فراهم می‌کنم! در ثانی من که از تو جهیزیه نمی‌خواهم به تو قول می‌دهم که بهترین زندگی را برایت فراهم کنم با بهترین وسایل و تجهیزات منزل اصلا نگران نباش!!

هر بار از آمدن به خواستگاریم طفره می‌رفت

من که فریب حرف‌های او را خورده بودم، سریع به بانک رفتم و پول را به حسابش واریز کردم. چند هفته از این ماجرا گذشت و هر بار که به او می‌گفتم پس چرا به خواستگاریم نمی‌آیی، هر بار از قضیه طفره می‌رفت و می‌گفت صبر کن تا در وقت مناسب قضیه را با همسرم درمیان بگذارم کم‌کم تماس‌های تلفنی‌ و ملاقات‌هایش کمتر و کمتر شد،وقتی‌که اعتراض می‌کردم، می‌گفت من خیلی درگیرم، چرا درکم نمی‌کنی تا اینکه یک‌هفته‌ای از او خبری نبود هر چی به گوشی اش زنگ زدم، خاموش بود هیچ آدرس و شماره تلفن دیگری هم ازاو نداشتم، او من را فریب داد و همه پول‌هایم را برد، می‌دانم مقصر اصلی خودم بودم ولی خیلی ناراحت و پریشانم کمکم کنید خیلی به کمک شما نیاز دارم.

فریب دختر ساده دل
خواستگاری مرد متاهل و فریب دختر ساده به خاطر مشکل جسمانی

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا