اجتماعی

داستان سکوت شب قسمت دوم

داستان سکوت شب قسمت دوم

 

داستان سکوت شب قسمت اول

 

امروزنسبت به روزای قبل حجم کارم کمتربود ،لباسام رو پوشیدم واماده رفتن شدم . نیلوفرهمکارم که همیشه مثل جن ظاهرمیشد و حضور فعال داشت پرید جلوم وبالحن شیطونش گفت :
_ هی خانم کجاکجا؟
_ عجله دارم دیرم شده
_ کلا سرجهازیتم ، بخوای نخوای هستم دیگه …..
ازبودنش انرژی می گرفتم ،گفتم :
_ سرجهازی بدوبدوکن که خیلی کاردارم
_ اطاعت قربان شماامرکنین ، کیه که اطاعت کنه ؟
وغش غش خندید، ازخنده اش خنده گرفتم .
درراه که بودم گرم صحبت بانیلوفرشدم واتفاقات رو جالب وبامزه تعریف می کرد، دیشب خواستگاری برادرش بوده :
_ عروس خانم خوش تیپ وقشنگ بود ، دلم میخواس بوسش کنم
اخماش رفت توی هم وازمهدی پرسید:
_ حقوقت چقدره ؟
مهدی که انگارعمارتی روی سرش هوارشده بود باتعجب نگاش کرد :
_ جانم ؟
عروس که ازجواب مهدی عصبانی شده بود ،سوالشو تکرارکرد:
_ مگه گوشات دنبالت نیس ؟؟؟
مثل پسربچه ای که هول کرده وزبونش توان حرکت نداره با مکث گفت :
_ 800 می گیرم .
مادر عروس که ازعصبانیت کم ازعروس نداشت ولپ هاش روسرخ وسفید کرده بود گفت :
_ با800 تومن که نمیشه زندگی کرد
مامانم خیلی ناراحت شد وگفت :
_ اکثرجووناحقوقا شون درهمین حد هستش
وبلندشدیم اومدیم بیرون ،چهره زیبایی داشت اما اصلابرخورد خوبی نداشت ، دنبال شاخای روی سرم می گشتم .
نتونستم جلوی خندم روبگیرم .قش قش خندیدم ، نیلوفرکه تعجب کرده بود :
_ به چی می خندی ؟
_ قیافت دیدن داشته زمانی که دنبال شاخات می گشتی
_ بی مزه
دخترخانم فکرکرده، دختره صمصام السلطنه انگور آفتاب کنه ومهدی بیچاره نوکره بی جیر ومواجبه باباشه. نیلوفر ادبیات جالبی داشت وازهم کلام شدن باهاش لذت می بردم درهمین حین گوشیم زنگ زد ، جواب دادم .
_ بفرمایید ؟
_ سلام خانم ، مدارکتونو چیکارمی کنین ؟
تازه یادم اومد که باید بابت مدارکم زنگ می زدم وقرار میزاشتم.
_ عذرمی خوام الان میام همون خیابونی که بنزین تموم کردم
_ باشه خداحافظ
_ خداحافظ
نیلوفرکه ازفوضولی داشت می ترکید:
_ کی بود لیلا ؟
_ میگم واست صبرکن
_ منووصبر؟جوک میگیا ، دارم خفه میشم .
_ وقتی گیرمیدی ول کن نیسیا ، مدارکم گم شده دارم میرم بگیرمشون ،افتاد؟
_ اهان اینطوریاس
_ بله اینطوریاس
ازماشین پیاده شدم وبه اون سمت خیابان رفتم
_ سلام
_ سلام عذرمیخوام باید تماس  می گرفتم که مشغله زیاد نزاشت
_ خواهش می کنم پیش میاد مدارکتون ، بفرمایید
_ ممنون نمیدونم باچه زبونی ازتون تشکرکنم
_ بازبون بی زبونی ….
پوزخندی زد وادامه داد:
_ چک کنین مدارکتون رو
_ اختیاردارین این چه حرفیه ؟
_ خانم ، مردم پولم که ازروزمین پیدامیکنن می شمارند، دیگه اینکه مدارکه
مدارکم رو چک کردم وتشکرکردم وبه سمت ماشین رفتم که صدایش سبب شد برگردم وسرجایم بایستم :
_ خانم ، امری داشتین درخدمتم
_ لطف دارین
نیلوفرکه کارگاه بازیش گل کرده بود ،جلویم سبزشد ازترس زهره ام ترکید وباصدای بلند گفتم :
_ ترسیدم چه خبرته ؟_
این آقا خوش تیپه کی بود؟_
مدارکم رورفتم بگیرم ، همین
_ مدارک ؟ نه بابا ، گوشام درازه؟
_ الان که تاریکه بذارببینم ، وای چه گوشای مخملی خوش آب ورنگی داری ، کلک حالا باید رو کنی ؟
نیلوفرکه کارد میزدی خونش درنمیومد گفت:
_ یخ کنی اگه منم که بالاخره می فهمم
_ باشه خانم کاراگاه ، بایه بستنی موافقی ؟
_ مفت باشه فشنگ جفت جفت باشه
_ کلا باهات کیف میکنم ، بشین توماشین الان میام
روز پرازاسترسی روتجربه کردم امادرکنارش خیلیم خندیدم . به خانه که رفتم کسی نبود مرصاد روی مبل خوابش برده بود بغلش کردم ازخواب پرید :
_ مامان جونم اومدی؟
_ بله پسرخوشگلم ، بیابریم شام بخوریم
_ باشه مامانی .
غذای حاضری درست کردم وبامرصاد مشغول خوردن غذابودیم که ایفون زنگ زد . مرصاد دوید که ایفون رو برداره منم پشت سرش رفتم وگفتم :
_ پسرم بذارببینم کیه ؟
افسون بود بایه قابلمه غذا، دررو زدم واومد بالا
_ سلام
_ سلام
_ خوبی ؟
_ خیلی منتظرت بودیم شام بیای اون طرف که نیومدی ، برات اوردم مهمون ناخونده نمیخوای؟
_ بفرمایین من ومرصاد داشتیم شام می خوردیم
_ من که غذا خوردم خوابم میاد خواب
_ توهم که یا می خوری یا می خوابی.
_ کاریه که ازدستم برمیاد دیگه
باگفتن این حرفش صدای خندمون بلند شد …..
پایان قسمت دوم .

داستان سکوت شب قسمت دوم

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا