داستان سکوت شب قسمت اول

داستان سکوت شب قسمت اول چراغ ها پشت سرهم قرمزمی شد ،بنزین کمی داشتم ومی خواستم سریعتربه پمپ برسم. امابه ترافیک خوردم.چشمانم سونداشت. خسته وکلافه بودم .خوشبختانه راه بازشد وپایم راروی گازفشردم. امادرهمین حین ماشین خاموش شد ،پیاده شدم وکنارماشین ایستادم.تاکسی ها برایم بوق می زدند وجوابی تکراری رامی دادم. پس ازچنددقیقه صدای آقایی در … ادامه خواندن داستان سکوت شب قسمت اول