گفت و گو با محسن عرب زاده / نمایش استانه به دلم چسبید
محسن عربزاده در اصفهان بهدنیا آمد و از سال 71 وارد هنرستان هنرهای زیبا شد. وی که یکی از هنرمندان مطرح در زمینه کارگردانی تئاتر اصفهان بهشمار میآید با کارگردانی نمایشهایی همچون، وضعیت همیشه قرمز، هولستر فرزند اصفهان، آستانه، شبزدهها و… جهت فکری خود را در راستای توسعه فرهنگ تئاتر اصفهان مشخص کرد. عربزاده در رابطه با روند فعالیت خود در زمینه تئاتر میگوید: هنگامی که وارد هنرستان هنرهای زیبا شدم، ازآنجاییکه این هنرستان هر فردی را مجذوب زیبایی هنر میکند، من نیز گرایش به گونههای مختلف هنری را در خود دیدم. مجموعه هنرهای تجسمی، ترسیمی، موسیقی، نمایشی و بسیاری دیگر را تجربه کردم؛ اما بهواسطه اینکه شغل پدری من نجاری است وارد این حوزه شدم و تزئینات و ظریفکاریهای روی چوب را آموختم. هنگام تحصیل کلاسهای مختلف در رشتههای گوناگون هنری را دنبال میکردم تا اینکه با مرکز تئاتر دانشگاه اصفهان آشنا شدم. با بچههای دانشگاه اصفهان و علوم پزشکی اولین نمایش را در سال 73 روی صحنه بردم. در آن زمان جشنواره آتشکار در اصفهان برگزار میشد و من هم با توجه به جایگاهی که در اجرا داشتم از فعالیت در حوزه تئاتر لذت میبردم. بهمحض ورود به دانشگاه سوره در ترم اول نمایش «نقش زن» را روی صحنه بردم که در جشنوارههای متعدد دانشگاهی و غیردانشگاهی مورد استقبال قرار گرفت. در حوزه کار با چوب، نمایشگاهی با عنوان روشناییهای شب را که مجموعه کارهای من در حوزه نورپردازی و چراغهای خانگی بود برگزار کردم و درحالحاضر نمایشگاهی از مبلمانهای ساختهشده با چوب را در خانه صفوی واقع در خیابان خاقانی تا دهم اسفندماه برای بازدید علاقهمندان آماده پذیرایی دارم.
گفت و گو با محسن عرب زاده / نمایش استانه به دلم چسبید
آشنایی با مژگان نوایی
عربزاده درباره آشنایی با مژگان نوایی گفت: در سال 78 قبل از اینکه وارد دانشگاه سوره شوم با مژگان نوایی در مرکز تئاتر حوزه هنری و اجرایی از ناصر کوشان آشنا شدم تا اینکه در سال 80 تصمیم به ازدواج گرفتیم. در همان سالها نمایشنامهای از محمد رحمانیان به نام ژاندارک را روی صحنه بردم که مژگان نوایی موفق شد جایزه بهترین بازیگر جشنواره فجر را از آن خود کند.
درباره چگونگی تشکیل گروه تئاتر دیگر برایمان توضیح دهید.
باید به این نکته اشارهکنم که تئاتر تنها با فعالیتهای گروهی است که شکل میگیرد و بنابر همین جهت فکری در دانشگاه یک گروه پنجنفره تشکیل دادیم و آن را دیگر نامیدیم. از همان دوران ابتدای شکلگیری این گروه تعدادی به پایتخت مهاجرت کردند و از آنجایی که من معتقد بودم یک گروه باید دارای نمایشنامهنویس خوب، دارماتورژ خوب، روابط عمومی خوب و… باشد هنرمندان زیادی وارد این گروه میشدند و تعدادی از آنها پس از مدتی فعالیت گروه را ترک میکردند. آشنایی من با محسن رهنما به سال 86 برمیگردد، هنگامیکه حوزه هنری از من خواست یک کار سفارشی را بهرغم میل باطنیام روی صحنه ببرم و من با اصرار زیاد برای بررسی نمایشنامههای خریداریشده آنها را مطالعه کردم. نمایشنامه «وضعیت همیشه قرمز» نوشته محسن رهنما برای من بسیار خاص بود؛ بهدلیل نگاه خاصی که به حوزه دراماتیک و نمایشنامهنویسی داشت و این آشنایی سبب شد تا بیشتر فعالیتهای گروهی داشته باشیم و فکر میکنم از سال 86 به بعد بیشتر کارهایی که روی صحنه بردهام از نوشتههای محسن رهنما بوده است.
از «هولستر فرزند اصفهان» تا «شبزدهها»
ادامه کاری من با محسن رهنما علاوهبر رفاقت یک نوع همسویی فکری را نیز در بر داشت؛ ازاینرو از سالهای تحصیل در دانشگاه طرحی را در دست داشتم که به زندگی هولستر عکاس معروف آلمانی مربوط میشد. این طرح را به محسن رهنما ارائه کردم و او یک نمایشنامه خوب برای آن نوشت. اجرای این نمایش همزمان شد با ورود تئاتریهای فرایبورگ به اصفهان و انتخاب یک نمایش برای جشنواره 100 سالگی تئاتر. از میان طرحهای ارائهشده سه نمایش اجرا شد و شهردار آلمانی نمایش ما را برگزید که به همکاری دوم من با محسن رهنما تبدیل شد؛ اما نمایشی که خیلی به دلم نشست چه بهلحاظ اجرا و چه بهلحاظ رویکرد تاریخی و دراماتیکی و محسن رهنما با مهارت دست روی آن گذاشته، نمایش «آستانه» است؛ چراکه قصهای را از دوران انقلاب تعریف میکند که تابهحال شنیده نشده و ممکن است از این به بعد شنیده نشود. شبزدهها در حقیقت یک کار پیشنهادی از سوی شهرداری به هنرمندان شهر بود که از میان طرحهای ارائهشده محسن رهنما قصه رفتهگری را انتخاب کرد که یک پلاستیک زباله را پشت ماشین پرتاب میکند، سرنگی وارد دستش میشود و او را آلوده به هپاتیت c میکند و پس از مدتی میمیرد. خُب محسن رهنما روی این کار یک درام خوب نوشت و خوشبختانه اجرای شبزدهها نیز با استقبال خوبی مواجه شد. قصه بعدی که به آن پرداختهشده روایت ارنست کریستوفر است. او اولین مدرسه نابینایان خاورمیانه را در اصفهان تأسیس میکند. بچههای نابینا را پیداکرده و به آنها خط بریل را آموزش میدهد. جالب است بدانیم بنیاد کریستوفر سالهای زیادی است که در تمام جهان فعالیت میکند؛ اما تمام عمرش را در اصفهان میگذراند و سالهای زیادی را با بچههای نابینا کار میکند.
همواره رویکرد نمایشهای شما تاریخی بوده است. دلیل آن را برایمان بگویید.
معتقدم همانطور که در شیراز حکومت زندیه پر از قصههای ناب برای روایت است و بخش عمدهای از بناهای باستانی به دست این حکومت ساختهشده است در اصفهان هم حکومت صفویه و قاجاریه برای گسترش فرهنگ و تکنولوژی فعالیتهای مثبتی را انجام دادند؛ البته نمیتوان منکر این واقعیت شد که این حکومتها برای مردم به غول چند سر خیانت و وحشت تبدیلشده بودند؛ اما در کنار آن امروز اگر ما اصفهانیها و ایرانیها زودتر از دیگر مناطق دنیا فناوری عکاسی و فیلمبرداری را در اختیار داریم بهواسطه علاقهای بوده که آنها به هنر و تکنولوژی داشتهاند؛ ازاینرو همواره معتقدم روایت تاریخ به جهت مثبت میتواند در اشاعه فرهنگ تاریخنگاری و به همان نسبت شناسایی ریشههای بومی به ما یاری رساند. اصفهان در این زمینه قصه نگفته بسیار دارد و به همین دلیل است که این هیجان در وجود من جاریشده تا تاریخ را بهصورت نمایش روی صحنه ببرم. حتی اجرای جدیدی که در دست تمرین و پیشتولید دارم روایتی تاریخی دارد و جالبتر اینکه این بار لوکیشن پلاتو و صحنه تئاتر نیست و فضایی تاریخی و باز را برای اجرای این نمایش انتخاب کردهام.
ما آدمهای اهل نقد و اهل رشد نیستیم
محسن عربزاده که همواره یکی از کارگردانان خوشاخلاق و خوشسابقه در زمینه تبادل تفکر نمایشی میان مخاطب و گروه سازنده بوده درباره رویکرد نقادی تئاتریهای شهر اصفهان اینگونه گفت: بگذارید خیالتان را راحت کنم. بهطور کل ما آدمهای اهل نقد و اهل رشد نیستیم؛ چراکه تنها چیزهایی که بهصورت مکتوب و مدون پس از اجرای یک نمایش برای مخاطبان و گروه سازنده باقی میماند چندخطی است که منباب نقد درباره آن نمایش نوشتهشده و تعدادی عکس و دیگر هیچ. در این زمینه باید به این نکته اشارهکنم که نقد در همه جای دنیا باعث رشد هنر و معرفت میشود و از سوی دیگر نقدی که بر هنر وارد میشود باعث شکافتهشدن زیرلایههای متنی موضوع آن خواهد شد؛ ما متأسفانه از این لحاظ یک جامعه عقبافتادهایم و باید بگویم در تهران هم چیزی بهعنوان نقد علمی هنر نمایش و دیگرگونهها وجود ندارد؛ درصورتیکه پایتخت ممکن است شبانه بالای 90 اجرا در سطح شهر داشته باشد؛ اما نقد کاربردی که به پیشرفت ماهیت وجودی تئاتر کمک کند وجود ندارد. در اصفهان وضعیت بهمراتب تأسفبارتر است و چیزی بهعنوان تئاتر وجود ندارد. در بعضی شبها میشود که هیچ اجرایی روی صحنه نداریم و اینیک فاجعه است برای شهری که خود را پایتخت فرهنگی میداند. از سوی دیگر باید به این نکته اشارهکنم که هنرمندانی را در این شهر میشناسم که بهعنوان پیشکسوت تئاتر شناخته میشوند؛ اما سالهاست هیچ اجرایی را روی صحنه نبردهاند و تنها این لقب را به دوش میکشند. همانطور که اگر جراح پیشکسوتی هرروز جراحی نکند پس از دورهای دیگر نمیتواند بهعنوان یک جراح در حوزه پزشکی شناخته شود، فعالیت در هنر باید مستمر و پایدار باشد. از سوی دیگر جلساتی هم که بهعنوان جلسه نقد برگزار میشود تبدیل به یک نزاع فرهنگی میشود که واقعاً جای تأسف دارد. میتوان اینگونه گفت: کسی که نقد میکند شیوه بیان درست آن را بلد نیست و کسی هم که موردنقد قرار میگیرد تحمل شنیدن حرف مخالف را ندارد؛ درنتیجه عملاً گزینه نقد در حوزه هنر ازبین میرود. در این سالهایی که من در شهرهای مختلف مانند تهران، انزلی، رشت، اصفهان و… اجرا داشتم نوشته مکتوبی بهعنوان نقد علمی تئاتر ندیدم؛ درهرصورت امیدوارم رویکرد نقادانه به تئاتر در کشور بهصورت جدی و علمی دنبال شود.
فضای آکادمیک تئاتر شهر را چگونه میبینید؟
متأسفانه باید گفت اصفهان ازنظر تحصیل آکادمیک در حوزههای نمایشی و گونههای مختلف هنری در فقر مطلق بهسر میبرد. باید دانشگاهی بهطور ویژه به تدریس تئاتر و دیگرگونههای نمایشی بپردازد. باید دانشگاهها و مراکز عالی فراوانی در این زمینه فعالیت کنند. باید این نکته را یادآور شوم که آموزشگاههای بازیگری و فیلمنامهنویسی نمیتوانند بهطور ویژه و درست تحصیلات آکادمیک را به هنرجو و علاقهمندان تدریس کنند. زمانی که وارد دانشگاه سوره شدم خیلی از همدورهایهایم را میدیدم که در جشنوارههای مطرحی مانند فجر فیلمبردار و دستیار کارگردان بودند و امروز همانها یکی از بهترینهای ایران هستند. متأسفانه دیگر دانشگاهی مانند سوره در اصفهان وجود ندارد که خروجیهایی اینچنین داشته باشد. این شهر پتانسیلهای فراوانی در تمام زمینههای هنری دارد که اگر برای هرگونه هنری آن یک دانشگاه تأسیس کنیم بازهم کم است؛ پس مشکل هنری شهرمان ریشهای و آکادمیک است.
درباره نمایشگاه و علاقه خود به چوب برایمان بگویید.
من در خانوادهای بزرگ شدم که همه بهنوعی با چوب سروکار داشتند و خواسته و ناخواسته بهسمت این کار کشیده شدم؛ البته در دوران تحصیل و دانشگاه فرصت فعالیتهای نجاری را به آن شکل کارگاهی نداشتم؛ اما از جایی به بعد برای نمایشهای خود مجبور به ابزاردستگرفتن شدم. جالب است به این نکته اشارهکنم که میزانسنهایی مانند نمایش شبزدهها علاوهبر طراحی از ساختههای خودم با چوب است. کار با چوب همواره من را به آرامش میرساند. هنگامیکه تئاتر بهشدت فکرم را در همه ابعاد مشغول میکند کار با ابزار و ساخت یک وسیله چوبی آرامش درونیام را تضمین میکند. کمکم حوزه فعالیتم در کار با چوب از ساخت دکور یک نمایش فراتر رفت و در این مسیر حرکت کردم که چیزهایی برای زندگی خودم و دیگران تولید کنم و به یکدفعه دیدم دارای یک کارگاه کوچک هستم. در سال گذشته نمایشگاهی به نام روشناییهای شب را برگزار کردم که در آنجا با نور و چراغها بازیهایی را انجام داده بودم و امسال نیز نمایشگاه مبلمانی برگزار کردم که مبلمانهای دوران صفویه را بازسازی کردم و تا به اینجا از استقبال خوبی برخوردار شده است.
در یک جمله تئاتر را برایمان تعریف کنید.
باید بگویم که ترجیح میدهم در یک جمله تئاتر را تعریف نکنم؛ چراکه تئاتر مجموعهای کامل از هنرهای مختلف نمایشی است که نمیتوان بهطور دقیق تعریفی را در یک جمله برای آن متذکر شد؛ اما برای من تئاتر بخشی از زندگی است و فکر میکنم تئاتر برای هر مخاطبی بخشی از زندگی را متصور شود. این بخش میتواند یک دوره تاریخی باشد یا بهطورکامل بر اساس تخیل نویسنده شکل بگیرد. باید به این نکته اشاره کرد که ما با عناوین مختلفی از یک تئاتر روبهرو هستیم و میتوان بهعنوانمثال از تئاتر مستند، تئاتر اجتماعی، آیینهای نمایشی و… نام برد که هرکدام کارکرد بهخصوصی را در این زمینه برای مخاطب خاص خود دارند. درواقع تئاتر تمام ابعاد زندگی انسان را در برمیگیرد.
هنرمند واقعی
گفتوگو با محسن عربزاده یک تجربه دلچسب بود؛ چراکه ازنظر شخصیتی یک هنرمند قبل از اینکه توانایی بروز هنر خود را داشته باشد باید شخصیت هنریاش را به مخاطب ثابت کند و در این رابطه باید اعتراف کرد که عربزاده بیشتر از اینکه هنرمند قابلستایشی باشد، دارای شخصیتی مثالزدنی است که میتواند الگوی خوبی برای تئاتر شهرمان باشد که از بیشخصیتی رنج میبرد.
نویسنده علی رفیعی وردنجانی