عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
چند روز قبل از اینکه به بهانه گفت و گو به دفتر استاد بروم و رو در روی ایشان بنشینم، به این نکته فکر میکردم که چه زمانی برای اولین بار نامشان را شنیدم؟ تقریباً ده سال قبل یکی از بستگانم که آن روزها مهندسی فعال در یکی از کارخانههای اصفهان بود، از استاد به عنوان یکی از بهترین عکاسان صنعتی ایران نام برد که در واقع سرآغاز آشنایی یک جانبه بنده با استاد بود.
اما به مرور وقتی خودم درگیر عکاسی شدم، با ایشان دورادور و بیش از پیش آشنا شدم و به جایگاه رفیعشان پی بردم. از آن سالها تا کنون، کمتر جمع تخصصی عکاسی را به یاد دارم که در آن نامی از استاد به میان نیامده باشد؛ گویی که نام ایشان با هنر عکاسی این سرزمین گره خورده است.
*اصالتا اهل کجا هستید؟
نیم بختیاری و نیم اصفهانی هستم. پدرم بختیاری بودند و ملک ایشان در بروجن بود و مادرم اصفهانی و از خانواده «صدری» بودند.
*پدر و مادر شما تحصیلات دانشگاهی داشتند؟
مادرم سواد خواندن و نوشتن داشتند؛ اما پدرم به کالج انگلیسیها و بعد از آن کالج آمریکاییها رفتند که بعدها نامش «البرز» شد. پدر زبان انگلیسی، فرانسوی و فارسی را خوب میدانستند و کتاب میخواندند.
*استاد درباره نام و نامخانوادگیتان کمی توضیح دهید ؛چون ممکن است خیلی از مخاطبین نامخانواگی شما را به اشتباه «نوربختیار»بدانند.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
این امر تقصیر من نیست تقصیر پدر بنده است. نامخانوادگی من «بختیار» است و پسوند و پیشوندی ندارد؛ ولی اسم بنده را به جهتی «رضانور» گذاشتند. پدرم اسم «رضا» را برایم انتخاب میکنند گویا یکی از اقوام هم همین نام را داشتند در نتیجه نامم را «رضانور» میگذارند.
*کجا به دنیا آمدهاید؟
شهر اصفهان، خیابان شمسآبادی.
*منزل شما تا زمان حیات پدر در خیابان شمسآبادی بود؟
خیر. ما به منزل پدربزرگ مادری رفتیم که باغ بزرگی بود در خیابان صائب، روبه روی پل شیری که الان دیگر وجود ندارد.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*دوران قبل از مدرسه را به خاطر دارید؟
بله. ابتدا انسان خاطرات کوچکی را به یاد میآورد و بعد از آن این خاطرات به هم پیوسته میشوند. چون منزل ما نزدیک چهارباغ بود کمی از بودن لهستانیها در آنجا را به خاطر میآورم.
*در دوران مدرسه به عنوان کودکی شیطون و بازیگوش شناخته میشدید؟
خیر. من گوشهگیر و خجالتی بودم و هر دو سال یک بار مدرسهام را عوض میکردم. دو سال در مدرسه دخترانه منیژه در خیابان عباسآباد میرفتم که الان نام آن محبوبة دانش است و سال بعد به مدرسه شمس رفتم. دو سال بعد هم به مدرسه دو کلاسه «صائب» رفتم که تازه تأسیس بود؛ اما شش سال دبیرستان را در مدرسه سعدی بودم که برای همنسلهای من جای درجi یکی بود که تا سال 1340 پابرجا بود و من در سال 40-1339 دیپلم گرفتم و بعد از آن به خارج از کشور رفتم. آدمهایی که در آن مدرسه بودند، آدمهای متعارفی نبودند و همه آنها به یک جایی رسیدند. کیفیت خروجی آن مدرسه بیشتر از خروجی تمام دانشگاههای آزاد کل ایران است.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*متولد چه سالی هستید؟
بیست و پنج دی ماه 1320 میشود پانزدهم ژانویه 1942.
*چه زمانی احساسکردید به عکاسی علاقهمند هستید؟
از همان سالهای اول دوران دبیرستان، سیکل اول کلاس نهم بودم. تابستان عکاسی کردم و گمان میکردم کاری است گذرا همان کاری که بچهها میکنند؛ اما با من ماند و بعدها به جای اینکه مانند بچههای اصفهان دوچرخه بخرم دوربین 35 میلیمتری خریدم که مدتها عاشقانه پشت ویترین عکاسی به نام «لئون آکاریان»آن را میدیدم که عکاسخانهاش روبه روی مدرسه چهارباغ بود. به گمانم الان مغازه گز فروشی شده باشد. این دوربین را خریدم و شروع به عکاسی کردم و به آموزش خود و یادگرفتن پرداختم، آن زمان هم دسترسی به اطلاعات محدود بود و نمیشد جست وجو کرد، آی پد و آیفون نبود. اما آن نسل با تمام فقر فرهنگی و اقتصادی بیشتر از این نسل بسیار ثروتمند، از هر لحاظ آموختند.
*چه زمانی به استعدادتان در زمینه عکاسی پی بردید؟ چون یک بحث علاقه هست و یک بحث استعداد و زمانیکه این دو مبحث همدیگر را قطع میکنند نتیجه آن یک اتفاق بزرگ میشود. نتیجه آن به وجود آمدن فردی میشود که میتواند تأثیرگذار باشد. استعدادتان را قبل از خرید دوربین عکاسی و قبل ازآشنا شدن با آقای لئون کشف کردید؟ یا بعد از خرید دوربین؟
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
من اصلا متوجه نشدم و بعدها وقتی به گذشتهام فکرکردم متوجه شدم؛ نسبت به بقیه انسانها با دقت بیشتری به جهان اطرافم نگاه میکنم.
*چه زمانی احساس کردید وقت مهاجرت است؟ چرا یک کشور اروپایی را برای ادامه تحصیل انتخاب کردید؟
در آن زمان عکاسی در ایران جایگاهی نداشت، یک سری مهاجر از اروپای شرقی بین دو جنگ به اینجا آمده بودند و برای ارتزاقشان عکاسی هم میکردند. عکاسان خود اصفهان هم اعتقادی به این کار نداشتند و از بد حادثه وارد این حرفه شده بودند، حتی پدرم با یکی از عکاسیهای خیلی معروف آن زمان «آقای طریقی» مشورت کرد. گفتند: شما که آدم حسابی هستید پسرتان میخواهد عکاس شود؟!
و گفتند: دیپلم بگیرید و به دانشگاه بروید بهتر است دکتر یا مهندس حسابی شوید.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*اما شما مقاومت کردید.
بله، واقعا مقاومت کردم. خودم هم نمیدانستم چه اتفاقی میافتد ولی دیگر رفتم. آن زمان هم وقتی میرفتید دیگر رفته بودید. مانند الان نبود که بتوانید هر روز زنگ بزنید، در اینترنت همدیگر را نگاه کنید، داخل یاهو با هم صحبت کنید. نامههایی مینوشتیم که شاید شش ماه بعد به دست خانوادههایمان میرسید. نه آنها از دنیای من اطلاعی داشتند نه من از دنیای آنها. تلفنی هم نبود، اگر میخواستند پیغامی بدهند باید تلگراف میزدند. حتی در انگلیس هم مکانهایی که دانشجوها اسکان داشتند تلفن نداشت.
*در کل نظر خانواده درباره عکاس شدن شما چه بود؟ آیا با مقاومت خانواده روبه رو شدید؟ سعیکردند نظر شما را عوض کنند؟
همینطوره. مقداری مقاومت کردند، امیدوار بودند من درس درست و حسابی بخوانم، از آنجا هم ارتباطمان با هم زیاد نبود. من هم دنبال کار خودم را گرفته بودم. رفتن به مدرسه عکاسی هم ساده نبود و شما باید از گزینههایی رد میشدید و دیپلم ما را هم قبول نداشتند و هنوز هم قبول ندارند و باید دیپلم خودشان را میگرفتم من هم این کار را کردم. چون کلاسهای آخر انجمن ایران – آمریکا و ایران – انگلیس را میرفتم و انگلسیام بد نبود در نتیجه پنج می 1961 در فصل بهار وارد انگلیس شدم. اتفاق عجیبی که برای شما اتفاق نمیافتد؛ اما برای من اتفاق افتاد این است که من از یک مملکت قرون وسطایی وارد ابَر شهری شدم که تا بهحال چنین سیستمهایی ندیده بودم؛ قطار زیرزمینی، قطار رو زمینی، فرودگاههایی مثل؛ هیترو.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*پس رفتن به خارج از کشور در سن هجده سالگی خیلی برای شما سخت بوده؟
بله. من تنها با پدر دو بار به تهران و دو بار به مشهد رفته بودم و این تمام جهانبینی من بود.
*به ذهنتان فکر برگشت به ایران خطور نکرد؟ با غربت چه کردید؟
اولش چرا اذیت شدم؛ اما بعد از مدتی با آن جامعه کاملا اخت شدم.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*چون صرفا دنبال هدفتان بودید و تنها به هدفتان فکرمیکردید؟
بله. من حداکثر استفاده را از معلمهایم میکردم و آنها هم واقعا خیلی خوب بودند.
*استاد چرا بین کشورهای مختلف کشور انگلیس را انتخاب کردید؟
چون زبان انگلیسی را بلد بودم یا باید به آمریکا یا به انگلیس میرفتم. پذیرشی از طرف یک مدرسه زبان بود. زمانی که رئیس مدرسه ما به انگلیس رفته بودند، برای من آن پذیرش را آوردند. من هم نگهش داشتم و گاهی نگاهی به آن میانداختم بالاخره از آن استفاده کردم. البته آن زمان ساده میتوانستیم مسافرت کنیم. پرسان پرسان سفارت انگلیس را در خیابان فردوسی پیدا کردم، یک آقایی دم در سفارت بود و پرسید چهکار دارید؟ گفتم ویزا برای انگلیس میخواهم گفت: بروید بالا پیش موسیو. رفتم پیش موسیو. هم فارسی و هم انگلیسی با من صحبت کرد. برگه پذیرش را دادم و گفتم: میخواهم فعلازبان بخوانم و او هم مهرش کرد و به من داد.
*دوران تحصیل خود در انگلستان را چگونه روایت میکنید؟ آیا پیشنهاد میکنید به آرتیستها که برای تحصیلات آکادمیک خود به کشور خارجی سفر کنند؟
بله. به عنوان معلم این رشته که البته مدتهاست که درس نمیدهم، این روزها میبینم که جوانها نمیآیند که مطلبی یاد بگیرند و فقط میخواهند مدرک بگیرند.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*فرمودید جوانان امروز خیلی دنبال یادگرفتن نیستند؛ یعنی نیامدهاند که مطلبی یادبگیرند، شاید صرفاً به صورت اتفاقی رشتهای را انتخاب کردهاند و وارد دانشگاه شدهاند.
درست است آنها امتحانها را میدهند و بعد از آن استاد را تحت فشار قرار میدهند که نمره با آنها بدهد. لیسانس و فوقلیسانس و بعد هم دکتری پژوهش هنر میگیرند و استادان بیسواد همان دانشگاه میشوند.
*دقیقا همینطور است. کاملا با شما موافق هستم.
و اما فضای غرب چقدر توانسته در کار شما کمک کند؟ چون حضرتعالی در سن پایین به یک کشور غربی رفتید و بحثی هست مبنی بر اینکه شاید انسان در سنین پایین به آن تکامل و شناخت کافی نسبت به فرهنگ و جامعه خود نرسیده باشد و شاید فضای غرب بتواند روی او تأثیر بگذارد از این باب که فرد فکرش نسبت به کشورش عوض شود. شما تأثیر فضای غرب را به چه صورتی دیدید؟ و چقدر به روند عکاسی شما و چقدر در اینکه بتوانید به عنوان عکاس نام ایران را در عرصه بینالمللی بالا ببرید کمک کرده است؟
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
جواب شما را باید در دو قسمت بدهم. یکی اینکه تحصیلات ما در دبیرستان سعدی با تحصیلات معمول که امروز هست خیلی فرق میکرد. ما استادان بسیار خوبی داشتیم و همان زمان با فرهنگ و ادبیات ایران و اروپا آشنا شدیم و استاد ادبیات ما را با چهارمقاله نظامی عروضی، سعدی و حافظ آشنا کرد. شاید هم ما را مجبور میکرد ولی ما هم سعی میکردیم با علاقه چهارمقاله را بخوانیم و گلستان و بوستان را حفظ کنیم. الان در کدام دانشکده ادبیات فارسی یک نفر میتواند چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی را از حفظ و از رو بخواند؟ بعد هم نمیدانم چطور شد که افراد خاصی آنجا جمع شدند؛ یکی از آنها «فرشید مثقالی» بود که همکلاسی ما بود، دکتر «ضیاء موحدی» استاد فلسفه هم همکلاس ما بود، مرحوم «احمد میرعلایی» یکی از بهترین مترجمها بود. همان زمان ما درباره ادبیات غرب و کتابهایی که آمدهبود، کتابهایی که ترجمه شده بود و دربارة اولین شعرهای شاملو صحبت میکردیم.
*در واقع شما نسبت به فرهنگ و جامعة خودتان شناخت پیدا کردهبودید. استاد من جواب این سؤالم را نگرفتم که تأثیر غرب در پیشرفت عکاسی شما چگونه بود؟
بسیار زیاد بود. بعد از اینکه در تابستان زبان را تمام کردم، به دنبال پیشنیازهایی رفتم که برای ورود به مدرسه عکاسی نیاز داشتم. گفتند: باید دیپلم انگلیسی بگیرید، بنابراین به کالجی رفتم که نزدیک آنجا بود؛ در شهر کَنتِربِری و ثبتنام کردم. با رئیس قسمت صحبت کردم و گفتند: ترجمه دیپلم را بیاورم. بعد از آن هم سر کلاس نشستم و متوجه شدم باید انگلیسیام بهتر شود. من دوست ایرانی که با هم بشینیم و گریه کنیم و آبگوشت بخوریم و آه بکشیم هیچوقت قبول نکردم. برنامه «بفرمایید شام» را که میبینم حالم بد میشود، تحقیرآمیز است اینها برای چه رفتند؟
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
اتفاق دیگری که افتاد این بود که من هر تابستان کار میگرفتم و کار میکردم. همان سال اول، تابستان به مزرعه رفتم و گیلاس میچیدم و با عامه مردم در تماس بودم و دست تقدیر ما را با آدمهای دیگری هم آشنا کرد منجمله: خانم و آقایی که آقا وکیل و خانم تحصیلکرده بود و من را پذیرفتند و به منزل آنها میرفتم و همینطور خانواده دیگری بود که آدمهای خاصی بودند.
*در حال حاضر خبری از آنها ندارید؟
در لندن چندباری آن آقای وکیل را بر حسب تصادف دیدم و یک بار هم با هم نهار خوردیم فکرکنم آنها مرده باشند چون سن و سالشان از من خیلی بیشتر بود.
من برای پذیرش عکاسی به دانشگاههای مختلفی نامه نوشتم که از دوتای آنها جواب گرفتم. یکی از آن دانشگاههایی که قبول شدم و با من مصاحبه کردند در شهری به نام (ناتینگهام) در شما انگلیس بود که تیم فوتبال معروفی هم دارد) باشگاه فوتبال ناتینگهام فارِست. (یکی از همکلاسیهایم، راجِر پسری انگلیسی بود که به انگلیسی بودن خودش افتخار میکرد البته اصالتا ایتالیایی بود که برای خواندن شیمی آمدهبود و بعد وارد عکاسی شد مدتی با هم همخانه بودیم و بعد به دلایلی جداشدیم. او همیشه فکرمیکرد که باید نسبت به من به عنوان یک خارجی که در واقع خودش هم یک خارجی بود تعصب داشتهباشد. البته خود انگلیسیها تعصب نداشتند و کمک هم میکردند. یکی از افرادی که روی من تأثیر گذاشت خانمی به نام «مک دِرمِنت» بود که تاریخ هنر تدریس میکردند فارغالتحصیل آکسفورد بودند و سال اولی بود که به آنجا میآمدند (خانواده معروف اسکاتلندی هستند) با اینکه من شبها کارمیکردم و صبح ساعت 9 کلاس شروع میشد، همیشه اولین نفری بودم که در کلاس او حاضر میشدم و جلو مینشستم در حالی که خانم مک دِرمِنت حاضر-غایب نمیکردند و همه به کلاس نمیآمدند. او همیشه به من توجه میکرد و به صورت ناخودآگاه فهمیدم برای هنرمند بودن باید فعال و منضبط بود.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*چه سالی برگشتید؟
من در آنجا خیلی جا افتاده بودم و کارمیکردم، زیاد هم غم غربت نداشتم. من برای همیشه در «ناتینگهام» نماندم چون استادی داشتم که میگفت: اگر میخواهی همان عکاسی که مدنظرت هست بشوی باید به مدرسهای بروی که من در آن درسخواندم. مدرسه ای به نام London School Printing and Graphic Art. در قرن 19 مدرسهای در لندن تأسیس شد به نام مدرسة چاپ لندن که بعدها با اختراع عکاسی این رشته هم به آن اضافه شد. آن زمان به ساختمان جدیدش آمده بود در محلی که توسط آلمانها بمباران شده بود و در حال بازسازی آن بودند. ساختمان بسیار فاخری ساخته بودند که یک برج سیزده طبقه و یک سری کارگاههای هشت طبقه داشت. در بهار سال دوم من به همراه همان دوستم که به انگلیسی بودنش افتخار میکرد برای آنجا درخواست دادیم. او با اعتماد به نفس کارهایش را زیر بغل گذاشته بود و به همراه یکدیگر راهی شدیم. اول نوبت من بود، داخل شدم نگاه سرسری به کارها انداخت و سؤالهای خیلی پیچیدهای درباره فرهنگ و ادبیات و دانش بصری کرد و برای هرعکسی توضیحی خواست. در انتها با من دست داد و گفت: سپتامبر شما را میبینم. بیرون آمدم نوبت «راجر» شد و بعد از بیرون آمدنش به من نگاهی کرد و گفت: به تو چه گفت؟ گفتم: به من گفت سپتامبر تو را میبینم. گفت: نژادپرستهای فلان فلان شده، خارجی پرستهای فلان. دو ساعتی که برمیگشتیم داخل قطار با من اصلا صحبت نکرد. بعد از آن وارد دانشگاه شدم، دانشگاه درجه یکی بود و معلمهای بینظیری داشت. مهمتر اینکه؛ استادانی آنجا کارمیکردند که در آن حرفه آدمهای شاخصی بودند و به عنوان استاد مهمان میآمدند. یک روز رئیس دیپارتمان آقای کوک را دیدم و از او پرسیدم؛ چرا پسری راجر را که از ناتنگهام آن روز همراه من بود، قبول نکردید؟ پاسخ داد: چون این کاره نبود، ما برای انتقال دانش و فرهنگ هزینه میکنیم و هر کسی ارزش این هزینه را ندارد. گذشت و سالها بعد در انگلیس برای تعمیر دوربین «پنتاکس» رفته بودم در آنجا همسر آن پسر) راجر(را دیدم سراغش را گرفتم و مطلع شدم در یک شرکت ساختمانی کارمیکند. گمان میکردم برای شرکت، عکاسی میکند که از حرفهای همسرش متوجه شدم در آنجا بولدوزر میراند!
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
این ماجرا به گونهای وصف حال عدهای از هنرمندنماهای ماست که تا یک جایی میآیند و بعد سر از کار و شغل دیگری در میآورند.
آنگونه که من برداشت کردم شما بعد از دوسال وارد دانشگاه شدید بعد از چهار سال…؟ ) استاد سخن را قطع میکنند(
خیر. من خیلی وقت تلف نکردم. من تابستانی که رفتم زبان انگلیسی خواندم. ترم که باز شد به مدت یک سال از کالج فارغ التحصیل شدم. دو سال به ناتینگهام رفتم و دو سال هم در لندن بودم که مجموعا پنج سال میشود.
*یعنی بعد از پنج سال تصمیم به برگشتن گرفتید؟
خیر. وسط کار یعنی سال آخر School Printing یک بلیت به مقصد ایران برایم آمد که ظاهراً از طرف خانواده بود. خیلی متعجب شدم. به ایران آمدم برای خودمم جالب بود و همه هم با تعجب میخواستند بدانند داستان از چه قرار است! من نمونه کارهایم را آورده بودم. چون تلفن نداشتیم از منزل داییام خیلی راحت به وزارت فرهنگ و هنر تماسگرفتم و شماره دفتر وزیر را خواستم. شماره را دادند تماس گرفتم و به منشی وزیر گفتم که عکاسی خواندهام و میخواهم وزیر را ببینم. گفتند دوشنبه ساعت ده به آنجا بروم. دوشنبه به وزارت رفتم و کارهایم را نشان دادم و آنها پیشنهاد کار دادند، تابستان بود برای آنها کار کردم همچنین به مؤسسه کیهان و مؤسسه اطلاعات رفتم خیلی پیشنهاد کار به من دادند. فکرکردم خیلی خوب میشود اگر به ایران برگردم برای اینکه انقلاب صنعتی در ایران رخ داده بود و به آدمی مثل من احتیاج داشتند.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
زمانی که برگشتم به جز خدمت سربازی هیچ گرفتاری نداشتم و چون زمانی آمدم که دولت در حال ساخت ذوبآهن بود خدمت سربازی یک سری از دانشجویانی که از خارج در آن برهه آمده بودند را بخشیدند و باید هزار تومان میدادیم تا معاف شویم.
*بعد از آن شما به لندن برگشتید و با خیال راحت ادامه تحصیل دادید با ضمانت اینکه وقتی برمیگردید همه چیز برای حضور شما تغییر کرده و ایدهآل شدهاست؟
بله. آژانسهای بزرگ تبلیغاتی بود. کفش ملی، ذوبآهن و … بود.
آنها عکاس صنعتی میخواستند که نداشتند. ذوبآهن و شرکت ایراناسینال شروع به کار کرده بودند. به عنوان مثال این اولین عکس از پیکان است که من گرفتم و در سوله دستی مونتاژ میشد. (استاد به عکس تبلیغاتی از پیکان که بر دیوار اتاق نصب شده بود اشاره میکنند)
*از اینکه در آن برهه به ایران برگشتید راضی هستید؟
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
بله. قبل از انقلاب حسابی کارمیکردیم با یک سری از دوستان که عکسشون اینجاست و همنسل من بودند؛ آقایان مثقالی، حقیقی ) فیلمبردار معروفی بودند(، ممیز، عباس کیارستمی، احمدرضا احمدی که داخل کانون کارمیکردند و من بیرون از کانون بودم.
*منظورتان از کانون، همان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است؟
بله. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. قبلاً همه با هم دفتری داشتیم که بعدها کانون درست شد و آنها به کانون پرورش فکری رفتند و من به مؤسسه اطلاعات ) روزنامه اطلاعات(رفتم. آنجا دبیر عکس وآموزش عکاسها شدم. وسایل جدید گرفتیم، استودیو زدیم به عکاسها آموزش دادیم. البته عکاسها نمیخواستند یاد بگیرند و نوعی تحقیر برای خودشان میدیدند که پسر جوانی که کروات میزند میخواهد به آنها آموزش دهد. این هم یکی از گرفتاریهای ملت ماست.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*از چه زمانی این اعتمادبهنفس در شما ایجادشد که عکاس هستید؟ در زمان تحصیل یا بعد از ورود به ایران؟
در دوران تحصیل کمکم این اعتمادبهنفس پیدا شد. چون آن زمان کارهایی انجام میدادم که خیلیها انجام نمیدادند. Mr cook تشویقم میکرد. چون هر هفته برنامهای داشتیم که دانشجوها مینشستند و کارهایشان را نمایش میدادند و از کارشان دفاع میکردند و شاگردان سؤال میکردند و استاد به نقد عکس میپرداخت.
من همهجور عکاسی را دوستدارم.
*خیلی دوست دارم از شما بپرسم؛ نظرتان درباره تألیف چیست؟ مخصوصاً این روزها که مصادف شده با وفات «عباس کیارستمی»، به طبع واژه هنرمند مؤلف، بیش از پیش به گوش میرسد. این تفاوتی که امثال شما در عکاسی و عباس کیارستمی در زمینه فیلمسازی به وجود آوردید را چگونه توصیف میکنید؟
تألیف این است که در حقیقت کاری انجام شده و نمونهای قرار داده شده که قبل از آن نبودهاست و نوعی سرفصل برای آیندگان میشود.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
*درست است. آیا در دنیای فعلی برای آرتیستهای جوان سخت نیست که بخواهند مؤلف باشند؟
چرا سخت است. بههرحال اگر کسی بخواهد مؤلف شود باید کاری انجام دهد. به عنوان مثال؛ در موسیقی افرادی چون؛ باخ، موتسارت آمدند و هنوز هم در دنیا موسیقیدان بیرون میآید. پس حتماًراهها و ژانرهای دیگری هم برای تألیف وجود دارد مثلاً تا قرن بیستم موسیقی «جاز» نیامده بود.
* حرف آخر؟
امیدوارم که جوانان با تلاش و پشتکار و در مسیر علم و دانش بتوانند به قلههای افتخار برسند.
عکاسی محل تلاقی اندیشه / گفت و گو با رضا نور بختیار مردی که خوب میبیند
نویسنده : نوژان حیدری