فرهنگ و هنر

گپی صمیمانه با شقایق دهقان از خندوانه تا زندگي

 

حتی خانم‌ها هم در خيابان به من می‌گویند به چه حقی به آقايان توهین کردی؟

 

 

شقايق دهقان

 

قرار گفت و گوی ما با شقایق دهقان افتاد به یک صبح پاییزی در محوطه باغ انجمن خوشنویسان. باران تازه قطع شده بود و آسمان تهران به طرز بی سابقه ای آبی بود.

به گزارش ستاره‌ها، در حالی که هوا به شدت دو نفره بود، ما پنج نفره بودیم. دو خواهر شقایق دهقان که او را همراهی می کردند، دقیقا به اندازه خود او چهره صمیمی و بی شیله و پیله ای داشتند. هوا بس ناجوانمردانه سرد بود، اما ما گفت و گوی گرمی داشتیم.

 
سعی کردیم ترتیب سوالات براساس تایم لاین زندگی شقایق دهقان باشد. او این روزها از برخورد بخشی از جامعه، بعد از اجرا در مسابقه خندوانه مایوس شده. آنقدر که خودش می گوید که شاید این سرخوردگی در کارهای بعدی او تاثیر بگذارد. این طور که فهمیدیم خانم کمدین نیاز به دلجویی دارد. باز جای شکرش باقی است او در شبکه های اجتماعی عضو نیست وگرنه معلوم نبود در مقابل پرخاش های مرسوم در آن فضا چه بلایی سرش می آمد.

اگر در همان آلمان که متولد شدی، بزرگ می شدی به نظرت الان کجا بودی و چه می کردی؟

واقعا تصوری ندارم. فقط این را می دانم که از کودکی خیلی به بازیگری علاقه داشتم. الان حتی نمی دانم سینمای آلمان چه وضعیتی دارد. در کل دو تا فیلم آلمانی هم بیشتر ندیده ام که البته فیلم های خوبی هم بودند. دقیقا نمی دانم چه اتفاقی می افتاد، ولی فکر می کنم همین کار را می کردم که الان می کنم.

اولین بار در چند سالگی این حس را تجربه کردی که کسی را دوست داشته باشی و طرف مقابل بی خبر باشد؟

من تقریبا هر کس را که دوست داشتم باخبر بوده. چون اصولا بلد نیستم چیزی را پنهان کنم. هرچیزی که در دلم باشد را می گویم. ترسی هم از این ندارم که طرف مقابل چه واکنشی شنان می دهد.

در این هوای بارانی امروز تهران، دوست داشتی با کدام یک از این گزینه ها قدم بزنی؟ الناز شاکردوست، نغمه ثمینی یا مریل استریپ؟

با نغمه ثمینی. اتفاقا مدت هاست او را ندیده ام و الان هوس کردم کاش اینجا بود و با هم قدم می زدیم.

مهم ترین چیزی که در زندگی بی خیالش شدی چی بوده؟

در زندگی بی خیال رانندگی شدم و اصلا هم از این موضوع ناراحت نیستم.

اگر به توصیه پدرت عمل می کردی و مهندس می شدی، الان مهندس چی بودی؟

در دوران دبیرستان رشته ریاضی خواندم و اتفاقا ریاضی هم دوست داشتم. شاید مهندس مکانیک می شدم.

در دانشگاه سراسری دختران هم می توانند این رشته را بخوانند اما در دانشگاه آزاد نه

شما فکر می کنید من فقط دانشگاه آزاد قبول می شدم؟

خودم هم یک دانشگاه آزادی هستم

من سه بار دانشگاه آزاد، رشته نمایش قبول شدم اما نرفتم، چون اعتقاد دارم در کشور ما تجربه کاری مهم تر از تحصیل است. من از 18 سالگی با تئاتر عروسکی کارم را آغاز کردم. همزمان درس هم می خواندم تا دانشگاه قبول شوم. در همان مقطع متوجه این موضوع شدم که در تمام دنیا همه تحصیل می کنند تا درآمدشان از افراد دیگر بالاتر رود اما در کشور ما این طوری نیست.

اینجا کسانی که تحصیل کرده اند باید بروند انتهای صف کسانی بایستند که کر کردند و تجربه دارند. بنابراین از همان زمان سعی کردم تجربه کسب کنم. این هم یکی از موارد مهمی است که در زندگی بی خیالش شدم و اصلا پشیمان نیستم.

بین شغل هایی که تا به حال تجربه کرده ای در کدام بی استعدادتری؟ بازیگری، نویسندگی، طراحی صحنه یا عروسک گردانی؟

تا به حال طراحی صحنه انجام نداده ام و اصلا استعدادی هم ندارم. البته مهراب تجربه طراحی صحنه دارد، حتی طراحی خانه خودمان را هم من انجام نمی دهم و به مهراب می سپارم.

آیا مهراب از نظر روان شناسی نِرد محسوب می شود؟ زندگی با چنین آدمی چه جذابیت و سختی هایی دارد؟

دیروز خواهرم یک مسیج برای من فرستاد با این مضمون که وقتی همسرتان به خانه می آید آیا از او به گرمی استقبال می کنید؟ اما من فکر کردم که این اتفاق هیچ وقت برای من نمی افتد چون شوهر من هیچ وقت از خانه بیرون نمی رود که من به گرمی به استقبالش بروم.

خودم هم قبلا نویسندگی را تجربه کردم، اصلا با مهراب حین یک پروژه که هر دو نویسنده بودیم آشنا شدم، بنابراین شرایط شغلی او را درک می کنم.

در کل فضای خانه ما براساس کار مهراب شکل گرفته است. برای مثال فرزند من از دو یا سه سالگی می دانست که صبح ها نباید سر و صدا کند چون پدرش خواب است. اکثر نویسنده ها شب ها کار و روزها استراحت می کنند.

منظورتان از کارکردن شب تا صبح همان فیلم و سریال دیدن است دیگر؟

معلوم است با همان یک مصاحبه ای که با او داشتید، خیلی خوب نسبت به او شناخت پیدا کردید.

برگ برنده شما در مسابقه خندوانه کاراکتر خانم شیرزاد بود. این ایده را چه کسی داد؟

اجرای خانم شیرزاد در مسابقه ایده مهراب بود. اجرای دومم را پیمان طراحی کرد و مهراب نوشت.

در فصل اول خندوانه 14 جلسه استندآپ کمدی اجرا کردم. در فصل دوم حضورمان کمرنگ شد چون می گفتند خوب نیست یک خانم بیاید چیزی تعریف کند و بقیه بخندند. این محدودیت ها به هر حال در صدا و سیما وجود دارد. پیشنهاد مهراب این بود که من در یکی از اجراهای فصل دوم خانم شیرزاد را اجرا کنم. خودم هم موافق بودم چون مرتب از مردم می شنیدم که آن نقش را دوست دارند و می پرسند چرا ساختمان پزشکان 2 را نمی سازند تا دوباره خانم شیرزاد را ببینیم.

وقتی مسابقه شروع شد و قرعه من با رضا شفیعی جم افتاد، مطمئن بودم نمی توانم برنده بشوم. برای همین احساس کردم الان باید برگ برنده ام را رو کنم.

جالب اینجاست بعضی از من ایراد می گرفتند که چرا کاراکتری که در یک سریال دیگر بازی کردم را در برنامه دیگری اجرا می کنم، بارها مجبور شدم توضیح بدهم این کار را خیلی از کمدین های مشهور دنیا انجام می دهند.

این شخصیت خانم شیرزاد از کجا آمده؟ از کسی الگو گرفتید؟

ریشه این شخصیت از یک سریالی است که مهراب سال ها پیش آن را طراحی کرد به نام «باشگاه بیکاران جوان». فکر می کنم سال 79 یا 80 نوشته شد، ولی این سریال هیچ وقت ساخته نشد…

چرا ساخته نشد؟ بدآموزی داشت؟

نه. داستان در مورد این موسسات کاریابی بود که در آن زمان مد شده بود. من خیلی از طرح ها و فیلمنامه هایی که در گذشته نوشتیم را نگه می دارم و دور نمی اندازم.

یکبار حین مرور متن های قدیمی آن سریال به کاراکتر یک منشی برخوردم شبیه همین منشی سریال ساختمان پزشکان، البته نه به این پختگی. از طرفی مهراب قبلا در شرکتی کار می کرد که یک منشی با همین خصوصیات داشت.

یعنی واقعا برای طرف باید توضیح می دادند که خانم محترم کامپیوتر را با دکمه پاور کیس خاموش نکن! باید از داخل محیط ویندوز شات داون کنید. هر کاری هم به او می گفتند اشتباه انجام می داد. در عین حال خیلی هم اعتماد به نفس داشت، یعنی معتقد بود هر کاری که انجام می دهد، درست است و همکارانش اشتباه می کنند. این ماجرا مربوط به 12 سال قبل از نوشتن ساختمان پزشکان است.

واکنش مردم بعد از اجرا در مسابقه خندوانه چطور بود؟

بعد از اجرای استندآپ کمدی خیلی اتفاقات عجیبی افتاد. در دور اول که من با رضا شفیعی جم مسابقه دادم اصلا فکر نمی کردم برنده شوم اما در دور دوم مطمئن بودم که وقتی چنین متنی دارم حتما برنده خواهم شد.

زمانی که پیمان لطف کرد به من مشاوره داد حس کردم این متن بیننده را گیج می کند. می ترسیدم مخاطب دچار سوءتفاهم بشود. بعد از اجرا اتفاق بد این بود که به من تهمت ضدمرد بودن زدند. در صورتی که من عاشق مردهای زندگی ام هستم. یعنی پدرم، برادرم، شوهرم و پسرم. پس به هیچ وجه نمی توانم ضدمرد باشم.

سعی کردم کاراکتر کسی را بازی کنم که ظاهرا طرفدار خانم هاست اما بخشی از حرف هایش دقیقا معنی عکس می دهد. برای مثال وقتی می گویم اگر یک خانمی بخواهد پارک کند 10 دقیقه کوچه را بند می آورد، منظورم زیر سوال بردن آن رفتار خانم هم هستم. بعد از این ماجراها پیش خودم گفتم مسئولان تلویزیون حق دارند که همیشه به ما می گویند واضح و روشن حرف تان را به مردم بزنید. ظاهرا هنوز جامعه ما ظرفیت پذیرش ظرافت این شوخی ها را ندارد.

حالا در فضای مجازی که هر چه دل شان می خواهد می گویند اما در خیابان هم بعضی به من می گویند: «خب هرچی دل تان خواست به آقایان گفتید» حتی خانم ها به من می گویند به چه حقی به مردها توهین کردید؟!

این نظرات چه اهمیتی دارد؟ شما هر طوری شوخی کنید بالاخره به یک قوم و گروه و صنفی بر می خورد

روحیه من این طوری است که دوست دارم همیشه بیننده را راضی نگه دارم. راستش کمی ترسو هم هستم. از اینکه تهمت چیزی که نیستم را بشنوم، ناراحت می شوم. من توقع بیشتری داشتم.

فکر می کردم مردم متوجه شوخی هایم می شوند. این اتفاقات اخیر روی کارهای بعدی من قطعا تاثیر خواهدگذاشت.

بعضی در زندگی شخصی شان هم همین روحیه را دارند و دائم می خواهند همه را راضی نگه دارند. حتی اگر از کسی دروغی هم بشنوند که از غیرواقعی بودن آن مطمئن هستند، به روی خودشان نمی آورند تا مبادا باعث خجالت زدگی طرف مقابل بشوند

من دقیقا همین طور هستم. در این شرایط خودم استرس این را می گیرم مبادا طرف مقابل بفهمد که می دانم دارد دروغ می گوید این یک نوع مریضی است. ریشه این روحیه من در این است که از کودکی پدرم به من تکرار می کرد باید طوری رفتار کنی که همه شقایق را دوست داشت باشند، حتی بعد از ازدواج هم مهراب به من همین را می گفت.

سر کار با هر کسی مشکل پیدا می کردم مهراب می گفت تو نباید واکنشی نشان بدهید چون تو را همه دوست دارند، البته یک بار یکی ازدوستانم گفت اگر غیر از این بود در جایگاه فعلی ات نبودی یعنی من این سختی را به جان خریدم که در عین حال بتوانم کاراکتری پیدا کنم که دوستم داشته باشند.

هیچ وقت به این فکر کردی که در اوج خداحافظی کنی؟

من از سال 81 به عنوان یک کمدین زن در سریال پاورچین بازی کردم و نقشم دیده شد. تا به امروز عمده فعالیتم کمدی بوده و در اکثر سریال های موفق تلویزیون در این ژانر حضور داشتم.

از جشنواره ها و مسابقه هایی و با خودم می گویم تاحالا برگزار شده و رای آوردم مشخص است از دیدگاه مردم کارنامه قابل قبولی دارم. حالا به خودم می گویم با وضعیت فعلی تلویزیون قرار است مگر چه اتفاق بزرگ تری بیفتد؟ این فکر آدم را مایوس می کند که سقفش همین جا بود؟

یعنی معتقدی الان به سقف هنرپیشگی رسیده ای؟

شما به تازگی کار جذاب کمدی و پربیننده در تلویزیون دیدید؟ امید دارید با این سیستم حاکم بر تلویزیون اتفاق خاصی رخ بدهد؟

ما چی کاره ایم؟!

به عنوان یک بیننده امید دارید؟ البته از یک زاویه دیگر هم می توان به موضوع نگاه کرد. همیشه خانم های پا به سن گذاشته ای که بتوانند نقش های کمدی بازی کنند، کم داشته ایم. من دوست دارم بتوانم وقتی به آن سن می رسم آن نوع نقش را هم ایفا کنم. اخیرا مهراب مشغول نوشتن سریالی بود مربوط به دهه 60. به من پیشنهاد شد نقش مادر یک دختر 18 ساله را بازی کنم و دیدم می توانم بدون گریم این کار را انجام دهم، چون 38 سالم است.

کار کردن با کدام کارگردان برای تو خوشایندتر بوده؟

مهران مدیری. من با بیشتر کارگردان هایی که سریال روتین کمدی در تلویزیون می سازند، کار کرده ام. همه را هم دوست داشته ام و از آنها هم چیزهای زیادی یاد گرفته ام. اما به نظرم همه بچه هایی که بعدا در تلویزیون بازیگران موفقی شدند کسانی بودند که در دوره ای با مهران مدیری کار کردند.

مدیری جنس بازی و ریتم را خیلی خوب می شناسد و از بازیگران بازی متفاوتی می گیرد.

مهم ترین چیزی که از مدیری یاد گرفتم همین ریتم در بازی بود.

اینکه قید حضور در شبکه های اجتماعی را زدی به این دلیل است که از رو به رو شدن با مخاطبانت می ترسیدی؟

بله واقعا می ترسم. در فضای مجازی به عده ای که شهامت ندارند رو در روی شما حرف بزنند این موقعیت را می دهید که بیایند هرچه دل شان می خواهد بگویند. من با این مساله موافق نیستم.

خیلی خوشحالم که سایر همکارانم از مهراب گرفته تا بهاره و بهنوش بختیاری در فضای مجازی فعال هستند و طرفدار دارند. به نظرم اینها دارند تحمل می کنند تا فرهنگ استفاده از شبکه های اجتماعی جا بیفتد ولی من به شخصه شهامت رو به رو شدن با آن نقدهای بی ادبانه و فحاشی مرسوم در شبکه های اجتماعی را ندارم.

اگر فرض کنیم با چنین رفتاری رو به رو شوی چه واکنش نشان می دهی؟

من اگر عضو این شبکه ها بودم قطعا کامنت های توهین آمیز را پاک و شخص توهین کننده را بلاک می کردم، چون معتقدم اگر جواب آن آدم را بدهم انگار او را به موفقیت رسانده ام. برای مثال آن آدمی که اسلحه بر می دارد و می رود در یک مدرسه همه را می کشد، هدفش این است که معروف بشود.

وقتی او را در اخبار نشان می دهند و روی جلد مجلات می رود به موفقیت او کمک شده است. به همان نسبت وقتی شما جواب کسی را که فحاشی می کند می دهید طرف را به هدفش رسانده اید.

علی پروین یک بار در مورد شخصی گفته بود: «جوابش را نمی دهم چون گنده می شود» پس شما در این مورد با اسطوره پرسپولیس هم نظرید

بله صددرصد، البته برخورد مردم در خیابان معمولا خیلی خوب است. خیلی کم پیش می آید کسی حرف ناجوری بزند.

فوتبال می بینید؟

نه فوتبال نگاه نمی کنم، چون اصلا روحیه رقابت طلبی ندارم. بیشتر دلم برای تیم حریف می سوزد حتی وقتی بازی های ملی است سعی می کنم خوشحال باشم اما بعد فکر می کنم مردم کشور مقابل ما هم الان به اندازه ما استرس دارند و می خواهند تیم شان برنده شود.

با اینکه فوتبال تماشا نمی کنم اما کسانی که فوتبال نگاه می کنند را خیلی دوست دارم. چون بعضی از اطرافیانم مثل خواهرم و همسرم به شدت فوتبالی هستند و می بینم که این کل کل کردن ها می تواند صمیمیتی در جامعه به وجود بیاورد.

به خاطر همین هم برزیل نرفتی؟

بله یکی از دلایلش همین بود.

آخرین کتابی که خواندی چه بود؟

خیلی دوست دارم مطالعه کنم و فیلم و سریال ببینم اما از وقتی پسرم به دنیا آمده مجبورم کتاب های گروه سنی کودکان را برای فرزندم بخوانم. اخیرا یک نمایشنامه خواندم به نام منهای دو که افشین هاشمی در حال ساخت فیلمی براساس آن است و من هم نقش کوتاهی در فیلم دارم. قبل تر هم دایی وانیا را دوباره بازخوانی کردم.

آخرین بازیگری که ترجیح می دهی با او هم بازی باشی از این گزینه ها چه کسی است؟ صدف طاهریان، رضا شفیعی جم یا احمد پورمخبر؟

احمد پورمخبر.

چند تا آخرین بار در زندگی ات تجربه کردی که نمی دانستی آخرین بار است؟

یک بار پدرم داشت ساختمانی می ساخت به من گفت: «از من و کارگرها عکس می گیری؟» من گفتم: «نه بابا باید بروم وقت ندارم.» تنبلی کردم و نرفتم دوربین بیاورم عکس بگیرم. نمی دانستم آن دفعه آخرین بار است و هر بار یادم می افتد، غصه می خورم.

وقتی لازم داری چیزی را فراموش کنی چی کار می کنی؟

خیلی دلم می خواست بتوانم راحت هر چیزی را فراموش کنم اما نمی توانم. هر بار سعی می کنم چیزی را فراموش کنم بدتر در ذهنم می ماند. به آن ماجرا آنقدر حرف می زنم که ماجرا خود به خود هیجان و کیفیتش را از دست بدهد.

اگر بگویند زمان مرگ می توانی یک شخص یا وسیله ای را همراهت ببری چه چیزی یا چه کسی را انتخاب می کنی؟

مهراب را که نمی برم چون آن دنیا هم باید کارهایش را انجام دهم، غذا درست کنم، لباس برایش بخرم. نویان هم که دوست دارم بعد از رفتن من صد سال بماند. خواهرهایم را دوست دارم ببرم. چون در اینجا خیلی به آنها احتیاج دارم و مطمئنم آن دنیا هم بدون خواهرانم نمی توانم زندگی کنم.

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا