هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
شاید بتوان گفت بیمارستان خانواده از معدود مراکز درمانی خصوصی اصفهان است که حاشیه چندانی ندارد و با اقبال تقریباً خوبی از سوی مردم مواجه بوده و هنوزهست. البته آنچه که از صحبتهای مردمی بر میآید گویا یکی دو ماجرای اخیر «فوت مادرباردار» باعث شده تا اندکی استقبالها از این بیمارستان که 6 سال پیش موفق به دریافت تندیس بیمارستان برتر در جشنواره حاکمیت بالینی استان شده است، کمی کمرنگ شود. راجع پیشینه این بیمارستان هم اینطور گفته میشود که اواسط سال 1370 زمین فعلی بیمارستان توسط یک پزشک با موافقت رئیس جمهور وقت از ارتش خریداری میشود و قرار میشود مرکز درمانی بسیار بزرگی به نام سپاهان تأسیس شود (هسته اولیه آن همین پلی کلینیک خانواده است). سازنده این بیمارستان از همان گروه سازنده بیمارستان الزهرا بوده است اما گویا پزشک مربوطه دچار مشکلاتی میشود و طرح درهمین حد باقی میماند… . به هرترتیب خانواده هرچه که قراربوده بشود و نشده حالا با همکاری بیش از ۲۰۰ پزشک متخصص و فوق تخصص دربخش های مختلف همچنان فعال است و سوژه یک هفت تا هفت دیگر زندگی سالم است .
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
چهارشنبه – صبح – خارجی – محوطه بیمارستان
صدای چاق سلامتی نگهبان جوان با راننده پشت رول قبل ازآن محوطه وسیع بیمارستان شنیده میشود. «سلاااام، خسته نباشید، بله، بله، بفرمایید». بعد از عبور پورشه مشکی رنگ دوباره به اتاقک دایرهای شکل نگهبانی برمی گردد. با خنده معنا داری رو به همکارش میگوید «دکتر…بودا ماشینو دیدی؟ پسر اینا زندگی می کننا… خوشبحالشون دو تا عمل می کنن فرداش ماشیناشون عوض میشه…»
مرد تقریباً میانسال همانطور که مشغول تماشای صفحه مانیتور است جواب میدهد «ای بابا دوباره یکی ماشینشو عوض کرد که به شه سوژه تو ول کن توروخدا ماه رمضونی». بعد به همان حالت ادامه میدهد «بزن بالا میله رو تا رد به شن». شاسی بلند سفید رنگ که رد میشود با حالت کنجکاوانهای سرش را از پنجره شیشهای بیرون آورده میپرسد «بله خانوم؟ کاری داشتید؟» زن جوان جلو رفته به تابلوی بزرگ اسامی پزشکان اشاره کرده میپرسد «ببخشید آقا دکتر… چه روزایی اینجا هستن؟» دستش را روی صورتش سایه بان کرده کمی سرش را جلوتر آورده جواب میدهد «اینجا دیگه نیستن». زن لحظاتی اسامی را مرور کرده دوباره سراغ چند پزشک دیگر که نامشان روی تابلو نوشته شده را میگیرد. نگهبان این بار از نگهبانی بیرون آمده و سعی میکند با لبخند فراموشکاری همکاران واحد روابط عمومی را رفع و رجوع کند، میگوید «ببینید خانوم بعضی از این پزشکا الان دیگه تو این بیمارستان کار نمی کنن». زن جوان با کنجکاوی «چرا؟ مگه بیمارستانش ایرادی داره؟» نگهبان بلافاصله جواب میدهد «نه خانوم ایراد چی چیه، خب نخاستن دیگه همکاری کنن، قرار نیس که علتشو بنویسن بزنن اینجا که». زن شال صورتی رنگش را باز وبسته کرده با نیشخند میگوید «خب چرا هنوز اسمشون اینجاس؟ اینجوری که آدم گول میخوره» نگهبان درحالیکه سرش را پایین انداخته و به اتاق نگهبانی برمی گردد جواب میدهد «قراره نوار روی اسامی که نیستن بچسبونن». زن جوان لحظاتی را همانجا کنار تابلو مکث کرده و با دقت اسامی را برانداز میکند، بعد هم چیزی با خودش میگوید واز بیمارستان خارج میشود.
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
محوطه بیمارستان خانواده به تنهایی موضوعی است برای روایت، فضای سبز بسیار وسیع پیچ درپیچ و آب نماهایی که البته آبی ندارد. پای پیاده که باشی مسافت طولانی ورودی تا درب اصلی پذیرش، بخشها و اورژانس انگار دو برابر میشود. زمینش هم چندان همسطح نیست، دامنه کوه هوای خوب و نسبتاً لطیفی دارد اما ترددش کمی نفس گیراست. یکی دو پیچ و خم که تمام میشود خرس قهوهای قوی هیکلی وسط حوضچه بزرگ کنار کلینیک جلب توجه میکند. (طفلی خرسی هم در آن خشکسالی ماهی مرده شکار کرده است). از همین نقطه چند قدم به چپ رفته و وارد اورژانس میشویم.
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
چهارشنبه- ظهر – داخلی – اورژانس بیمارستان
خوب است، به محض باز شدن درب کشویی باد خنک گلویت را هم تازه میکند انگار لیوان آب پر از یخ را یک نفس بالا رفتهای. در ودیوار و پردههای صورتی رنگ چشم نوازی دارد البته تا این لحظه دراین بیمارستان خصوصی خبری از آن لباسهای خوش رنگ و خوش دوخت پرسنل بعضی از بیمارستانهای خصوصی و البته «ازما بهترون ها» خبری نیست و جالب تراینکه مراجعین و بیمارانش هم چندان آن مدلی نیستند. روزهای آخر ماه رمضان است و انگار طاقتها هم رفته رفته میرود که تمام شود. همان سه چهار بیمار استفراغی کافیست تا از آن اورژانس کم سرو صدا پایگاه جهنمی بسازد. (بیچاره خدمه). پرستارها سرشان به تزریق آمپول و سرم گرم است. کنار یکی از تختها پسرجوانی که همراه بیمار سرم به دست است آرام آرام شروع به صحبت میکند «والا الان که روز هست اوضاع خوبه اما شبا زیاد رسیدگیشون جالب نیس». کلاه نقابیش را برمی دارد دستی به سر بدون مویش میکشد و ادامه میدهد «چند شب پیشا به را اون یکی دادشم اومدیم اینجا، دکتره خواب آلو بود هنوز درست معاینه نکرده دست به قلم به را تجویز میشه» بعد دوباره کلاهش را روی سرش گذاشته ادامه میدهد «آگه میخاستیم اینجوری ویزیت کنه خب میرفتیم اونور خیابون، پول کمتریم میدادیم، شاکیم نمیشدیم چون بیمارستانش دولتی بود دیگه». صحبتهایش که تمام میشود برای پیگیری کارهای مربوطه به سمت ایستگاه پرستاری میرود دراین فاصله بیماردرحالیکه آن یکی دستش را زیر سرش گذاشته و نگاهش به چک چک سرم است میگوید «خانم توروخدا برید سر یه تخت دیگه، داداشم خودش حال میزونی نداره به ظاهر آرومش نگا نکنید، همون شبم نزدیک بود با پرستارا دعواش به شه». (شایدم درست میگفت آدمیزاد است دیگر).
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
اما دو سه تخت آن طرف تر خانم مسنی که سرش را تا گردن زیر پتو برده است با ایماء و اشاره میخواهد تا کمک کنی پنجه پای راستش که بیرون مانده را هم زیرپتوببرد. درهمان حالتی که گویا لرزش گرفته میگوید «الهی خیر ببینی بگو بیان یه سوزنی دیگه به هم بزنن، نیمیدونم یه دفعه چم شد؟ خیر ببینی شالا، این دخترمم صداش کون». درهمین حین پرستارنه چندان جوانی که متوجه تغییر حالت پیرزن شده خودش را به تخت رسانده و سرعت سرم را کمترمی کند و با خنده میگوید «چیزیت نیست مادرجون، الان بهتر میشی». بعد تارموی رنگ شدهاش را از روی مانتو سرمه آیش تکانده و از بالای عینک، نگاه سرتاپایی انداخته میپرسد «خانم بیمارید یا همراه بیمار؟ سوالی هست از من بپرسید». (نه به آن لبخند ژکوندش نه به این لحن گنگستریش).
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
پنج شنبه – صبح – داخلی – پذیرش
اگر همین چند تابلو کوچک را هم بردارند در وهله اول متوجه نمیشوی که اینجا بخشی از یک بیمارستان است. تلفیقی از فضای سبز و حیات وحش، گل و بلبل و قو، فقط صد حیف که صدای شر شرآبی به گوش نمیرسد. فضایی رمانتیک و آرام بخش، در خانواده فقط هزینهها نیست که یادت میآورد وارد بخش خصوصی شدهای، حال و هوای فیزیکی اینجا هم به تنهایی حرفها برای گفتن دارد البته بخشهای VIP اش که نورعلی نوراست. (انصافاً دستشان درد نکند).
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
نیازی نیست دنبال سوژهای برای گفتگو باشی، گپ و گفت چند بیمار که البته ظاهرشان هم چندان به مریض احوالان نمیخورد خودش به تنهایی برای تهیه گزارش کافیست. دختر جوانی است اما از شکم به پایین کمی چاقتر به نظرمی رسد. موهای به ولوند دو طرف بافتهاش از زیرروسری مربعی شکل روی اولین چین شکمش افتاده. حسابی صحبتش گل انداخته، با ذوق و شوق از جراحی بینیش میگوید که چند سال پیش در همین بیمارستان انجام داده است. درلابه لای مد و مدبازی بیماران بیمارستان خانواده، موضوع صحبت تعدادی دیگرازمراجعین قابل تأمل تراست. خوشبختانه در بیمارستانهای خصوصی نیازی به منتظرماندن برای خالی شدن صندلی نیست.
چند خانم و آقا روی نیمکتهای فلزی آنسوی سالن پذیرش چنان گرم موشکافی مشکلات و معایب و محاسن بیمارستانهای دولتی و خصوصیند که انگار گفتگوی تخصصی بین وزیر و روسای دانشگاههای علوم پزشکی است.
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
آقایی موجوگندمی، زاویه قائمه نشستنش هیچ پیچ و خمی ندارد، تن صدای جالبی هم دارد چشمانت را ببندی انگار محمدرضا حیاتی دارد اخبار میگوید. دستانش را درهم گره زده و با چهرهای بدون لبخند میگوید «خانم این چه حرفیه؟ انگار ما مردمو خدا ساخته به را شایعه سازی و شایعه باوری، خب جراحیه دیگه پیش میاد». زن جوان نگاهش را از لک لکهای وسط سالن برداشته نیم نگاهی به مرد کرده و میگوید «درسته، اما جون آدما که بازیچه نیس تازه اونم تو بیمارستان خصوصی که آدم میاد این همه پول میده و هزینه میکنه که یعنی رسیدگیو کارشون بهتر باشه». خانم میانسال بغل دستیش در تأیید حرفهای او ادامه میدهد «بله خانم درسته، آدم اینجاها میاد براچی؟ نمیاد که یا جنازشو به برن بیرون یا ده تا درد و مرض دیگه به گیره و بره که». بعد النگوهای قطورش را زیر لبه آستین مانتواش پنهان کرده میگوید » مگه همین چند وقت پیش نبود تو همین بیمارستان دو تا زائومردن؟ بدبختا یعنی دلشون خوش بود اومدن خصوصی». مرد کمی این پا و آن پا کرده سرش را تکان میدهد چیزی نمیگوید و خودش را با تلفن همراهش سرگرم میکند. زن تقریباً جوان دیگری که به نظر مخالف صحبتهای این دو نفر است بلافاصله میگوید «نمیخام دفاع کنما اما اینطوریم که شما می گید نیس. میگن طرف هموفیلی بوده خودش شرح حال درستی نداده خونریزی می کنه میمیره، اون یکی دیگه هم ظاهراً خودش قبل عمل درست نگفته چه مشکلایی داره بعد حین عمل حالش بد میشه میمیره». خانم مسن نیشخندی زده میگوید «انگار شما از همه چی خبر داریدا». زن لبخندی زده جواب میدهد «یکی از پرسنل… همسایمونه تو واحد بغلیمون. باهاش دوستم. گاهیم وقتی خونه ساکته صداشون میاد این طرف» بعد انگار با خودش حرف می زند «ما خودمون اخبار دست اولو زودتر از بقیه میشنویم». بعد از لحظاتی سکوت مجدادا همین خانم همسایه میگوید”چند روز پیشم یه زائو اومده بوده اینجا همه کاراش برای طبیعی شده اما خب دقیقه نود دکترتشخیص داده که باید سزارین به شه، همون دوستم میگفت نمیدونی شوهرش اینجا چکار میکرده، میگفت چرا همون اول سزارینش نکردید که حالا باید دوتا هزینه بدم؟ بهش گفتن آقا آگه خانمت یا به چت طوریشون میشد بهتربود یا حالا که سزارین شده و دوتاشونم سالمن؟. بلافاصله خانم مسن میگوید” هان ببینید به را چی همون اول سزارینش نکردن؟ چرا مردم باید دوبار دوبار پول بدن؟”. زن همسایه نیم گرهای به صورتش انداخته میگوید” والا اونشو دیگه نمیدونم، خب حتماً بعداً دیدن نمیتونه طبیعی زایمان کنه”.
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
درهمین حال مرد دوباره نطقش باز میشود. «ببخشیدا اما نصف بدبختیامون مال همین حرف حرف کردنامونه… خب البته آدمم سوار تاکسی که میشه شاید تصادف کنه، شب میخابی یهویی صبح پا نمیشی». صحبت به این مرحله که میرسد همان خانم اولی با کنایه و نیشخند «آقا انگار شما خودت یه جورایی دست تو کار دوا و درمونه ها که اینجوری حمایت میکنید».
«مرد کمی راحتتر نشسته و با یک چاشنی لبخند جواب میدهد «نه اتفاقاً شغلم آزاد اما پسر برادرم پزشک یکی از بیمارستاناس، حداقل میتونیم تشخیص بدیم چی شایعس چی واقعیته».
همان خانم همسایه باردیگر قدرت نمایی کرده میگوید «البته قبلنا ازاین اتفاقاً کمترمیفتاد، انگار مدیر بیمارستان عوض شده، خب تا به یاد دوباره همه چی قراربگیره یه مدت میریزه به هم…».
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
بعد از دقایقی تنفس مجدداً سرصحبت گران بودن هزینههای بیمارستان خصوصی و مقایسهاش با دولتیها باز میشود. همان خانم جوان موضوع را اینگونه تجزیه تحلیل میکند، میگوید «کاری به مردا ندارما همین ما زنها یه آرایشگاه میریم هیچی هیچی که پول ندیم 200، 300 تومن میدیم میایم بیرون، اونوقت به را یه دکتر انگار میخان جونمونو بیگیرن، نه خداییش یه کم انصاف بدیم آخه».
بغل دستیش نگاهی انتقادی به او انداخته و باقی حرف را اینطور ادامه میدهد «والا ما که از این پولا نداریم، خودمون تو خونه یه کارایی به را خودمون میکنیم، حالا هم که اومدم بیمارستان خصوصی چون چاره نداشتم دکترم گفت فقط اینجا و یه بیمارستان خصوصی دیگه عمل میکنه، شوهرم بدبخت رفته وام گرفته تا بتونم اینجا عمل به شم».
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
یکشنبه- روز- داخلی – بخش بستری زنان
خوشبختانه بخش چندان بیمار بستری ندارد و اوضاع و احوال خوب است. نه استرسی نه داد و فریاد بیمار و همراه بیماری، درب یکی دو تا از اتاقها باز است و همراه بیمار و عیادت کنندگان بدون سر وصدا حضور دارند. صحبت نحوه رسیدگی و رضایتمندی از بیمارستان که به میان میآید بیمارکه دو روز است جراحی شده و حال نسبتاً روبه راهی دارد میگوید «پولی که میگیرن نوش جونشون، ما که راضی راضیم. پرستاراشون انقدر مهربون و خوبن که آدم شرمنده میشه، دکتراشونم کارشون خوبه». همراهش که پسر جوانیست صحبتهای مادرش را اینگونه ادامه میدهد که «البته درسته اونجوریا هم که باید باشه نیس اما خب دیگه اینجا ایرانه و نمیشه که توقع بیمارستانایه اروپاییو داشت که». مادر لبخندی زده روبه پسرش میگوید «نه مامان بی منتشون نکن، دیگه چیکار کنن بنده خداها، الان صبح تا حالا چند بار اومدن اینجارو تی و دستمال کشیدن؟ نه آدم باید حرف خدایی بزنه».
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
در اتاق روبرویی هم صحبتها کمی متفاوت است. یکی دو نفرشان می گویند «مریضا برای رفتن تو اطاق عمل خیلی معطل میشن اینجوری زبون به سهها نصف عمر میشن از بسکی دلهره دارن، بدتر مریض میشن، فشارشون میره بالا». دیگری هم میگوید «حدوداً چند ماه پیش دوستم اینجا عمل کرده بود بعدش عفونت گرفت، نتونستنم ثابت کنن عفونتش از بیمارستان بوده، اما ازرفتار و برخورد پرسنلش خیلی راضی بود».
دوشنبه – عصر- داخلی – درمانگاه
بعداز ظهر یک روز تعطیل است، چندان مراجعهای نیست. با این حال شنیدن صحبتهای همین دو نفرهم خالی از لطف نیست. اتفاقاً محور اول گپ و گفتشان علت اندک بودن مراجعین است. بند صندلهای سفیدش را باز و بسته کرده و با خوشحالی میگوید «چقدر خوبه که کسی نیست، سریع میریم تو».
خانم درشت هیکل درحالیکه سعی میکند مانتو تنگش را مرتب کند میگوید «خب الان چون عید و تعطیل خلوت وگرنه بعد تعطیلات بیاید ببینید چه خبره».
بعد از دقایقی سکوت همان خانم درشت هیکل وارد بحث میشود. «راستی شنیدید میگن دو تا زن حامله اینجا مردن؟ نکنه مردم به خاطر همین زیاد نمیان خانواده؟»
بیمار اولی «نه بابا فکرنکنم، یکی از فامیلامون اون هفته اینجا بستری بود چیزی نگفت». درهمین حین بیمار از اتاق پزشک بیرون آمده و اولی وارد اتاق میشود دومی هم ترجیح میدهد محو تماشای تصاویر عاشقانه تلفن همراهش شود تا گفتگو پیرامون موضوعات اخیر شنیده شده بیمارستان خانواده.
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
دوشنبه – عصر- خارجی – محوطه بیمارستان
کنار حوضچه مصنوعی، دخترک سه چهار ساله همانطور که از روی لبههای حوض بالا و پایین میرود به بینی چسب زده مادرش اشاره کرده ومی گوید «مامان دماغه منم عمل میکنی؟» مادر درحالیکه سعی میکند از آن حالت افت و خیز و دورانی خارجش کند میگوید «تو که بینیت چیزیش نیس مامان». دختربچه بلافاصله جواب میدهد «ااا پس چرا اون روز عمه داشت بهت میگفت دماغ شیوا پهنه باید از الان به را عملش پول بزاری کنار؟» مادر که انگار دل پری از خواهرشوهر دارد بهانه خوبی یافته است. «ولش کن مامان اون آگه راست میگه بره دماغ خودشو دوباره عمل کنه که هنوز مثه کوفته تبریزیه» بعد درحالی که هر دو میخندند کمی آنطرف تر روی قسمت دیگری از تخته سنگهای مصنوعی مینشینند.
دخترک را با یک بسته اسمارتیس و عروسک پارچهای برای دقایقی آرام میکند. «بیا مامان برو داروهای نینیتو بهش بده، مواظب باش نپره تو گلوشا». بعد دستی به سرو وضعش کشیده و چسب روی بینیش رافشار داده و درحالی که همچنان حواسش به دخترک است میگوید «والا مردم سراز چیزایه علمی درنمیارن بعد هی یه چیز و به یه چیز دیگه ربط میدنو حرف و حدیث درست می کنن، این تلگرامو اینستا هم شده بلا».
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
بعد هم ادامه میدهد «اما بعضی وقتا هم خوبه ها، برنامه ماه عسلو دیدید؟ اون دختراصفهانیه چطوری از اعدام نجات پیدا کرد خب به خاطر تلگرام بود که مردم حرفاشو به گوش مسئولا رسوندن. ما که هرچی اینجا اومدیم راضیه راضی بودیم خب یه وقتاییم یه اتفاقایی میفته دیگه» درهمین حین دختر بچه با سر وصورتی رنگی و عروسکی رنگ آمیزی شده برمی گردد (اسمارتیس ها درآن غروب گرم کار خودش را کرده بود، کمی جلوتر از سرویس بهداشتی کنار حیاط صدای گریه دختر بچه به گوش میرسید).
هفت تا هفت با بیمارستان تخصصی خانواده / بیمارستان خانواده مرکز درمانی
نویسنده : دریا وفایی