نقد و بررسی فیلم The Smashing Machine (ماشین کوبنده) + ویدئو

فیلم The Smashing Machine (ماشین کوبنده) از آن دسته آثار سینمایی است که نام، بازیگر و کارگردانش، همگی وعدهی اثری پرهیاهو را میدهند، اما در عمل به تجربهای آرام، خنثی و بیضربان تبدیل میشود. دواین جانسون، بازیگری که اغلب با فیلمهای اکشن و گیشهای شناسایی میشود، در این پروژه تلاشی جدی برای ورود به دنیای درام داشته است. با این حال، نتیجه نه تنها نتوانسته منتقدان را قانع کند، بلکه باعث شده توانایی او در بازیگری جدی مورد تردید قرار گیرد.
بن سفدی و تلاش برای روایت متفاوت فیلم ماشین کوبنده
کارگردان فیلم، بن سفدی، در کارنامه کوتاه اما اثرگذار خود نشان داده به روایتهای پرتنش و روان شناسانه علاقهمند است. پس از «جواهرات تراشنخورده» (Uncut Gems) که با تحسین جهانی روبهرو شد، انتظار میرفت فیلم جدید او نیز در همان مسیر حرکت کند. اما The Smashing Machine مسیر متفاوتی را برگزیده است. فیلم که بر پایه مستند واقعی زندگی مارک کِر، یکی از قهرمانان پیشین UFC ساخته شده، بیش از حد به فرم مستند گونه وفادار مانده و از ساختار دراماتیک غافل شده است.
در نتیجه، روایت فیلم روی یک خط صاف پیش میرود و فاقد نقطهی اوج یا فرود است. سکانسها از تنش تهیاند، درگیریها عمق ندارند و مخاطب نمیتواند با قهرمان اصلی ارتباط برقرار کند. از این منظر، فیلم بیش از آنکه اثری سینمایی باشد، شبیه تماشای یک مستند فاقد هیجان است.
ضعف فیلمنامه و اجرای سرد دواین جانسون در The Smashing Machine

فیلمنامه The Smashing Machine یکی از نقاط بحرانی فیلم است. متن فاقد ساختار منسجم، هدف و پیام روشنی است و در بیشتر لحظات نمیتوان تشخیص داد قرار است شخصیت اصلی با چه چالشی روبهرو شود. درام میان مارک، مربی و شریک زندگیاش به سطحیترین شکل ممکن نمایش داده میشود. انتظار میرفت حضور چهرهای مانند دواین جانسون، با کاریزمای خاص و سابقه بدنی چشمگیر، نوعی تضاد میان قدرت بیرونی و ضعف درونی ایجاد کند، اما فیلمنامه به این تضاد پررنگ نمیپردازد.
در نتیجه، بازی جانسون نیز بیاثر و سطحی جلوه میکند. او هنوز مهارت ورود به عمق احساسات یا اجرای سکانسهای سکوت و مونولوگ را ندارد. حتی در صحنههایی که قرار است فروپاشی عاطفی را تجربه کند، بیشتر از آنکه «در نقش» باشد، در حال «تلاش برای بازی در نقش» به نظر میرسد.
انتخاب بازیگر و مسئلهی باورپذیری در ماشین کوبنده

انتخاب دواین جانسون برای نقش مردی آسیبپذیر، معتاد و درگیر بحران هویت، تصمیمی جسورانه از سوی بن سفدی بود. او پیشتر نیز در فیلم Uncut Gems، آدام سندلر را از قالب کمدی بیرون آورده و در موقعیتی تراژیک قرار داده بود که نتیجهای موفقیتآمیز داشت. اما این بار، ریسک او به نتیجه نرسیده است. جانسون، با فیزیک اغراقشدهاش، در قالب شخصیت شکنندهی مارک کر باورپذیر نیست. حضور فیزیکی او بیشتر بر ضد واقع گرایی درام عمل میکند و در سکانسهایی که نیاز به ظرافت احساسی دارند، به جای ترحم، صرفاً حس غریبگی ایجاد میکند.
روابط سرد و فاقد انرژی عاطفی در The Smashing Machine

از دیگر نقاط ضعف The Smashing Machine میتوان به روابط شخصیتها اشاره کرد. رابطه میان مارک و همسرش (امیلی بلانت) سطحی، خطی و بدون کشمکش احساسی است. فیلمنامه هیچ انگیزه یا تعارض واقعی برای این زوج تعریف نمیکند. در نتیجه، بلانت که معمولاً در نقشهای چندلایه قدرت نمایی میکند، اینجا به شخصیتی تزئینی تقلیل یافته است. شیمی میان او و جانسون شکل نمیگیرد و همین خلأ باعث شده فیلم در لحظات دراماتیک کاملاً بیجان باشد.
ساختار بصری و روایت مستندگونه

فیلم از نظر بصری تلاش کرده حالوهوای دهه ۹۰ میلادی را بازآفرینی کند. نورپردازی سرد، رنگهای خنثی و قابگیریهای بسته حس مستند را تداعی میکنند، اما کارگردان در کنترل ریتم و ایجاد هیجان ناکام مانده است. در واقع، همان سبکی که در فیلمهای قبلی سفدی منبع اضطراب و تنش بود، این بار با سکون و بیتحرکی جایگزین شده است. تدوین کند و تکلایه نیز به یکنواختی کلی فیلم دامن میزند.
نتیجهگیری
(The Smashing Machine ماشین کوبنده) تلاشی محترم اما شکست خورده برای باز تعریف چهرهی دواین جانسون بهعنوان بازیگر درام است. بن سفدی خواسته از دل روایت واقعی یک قهرمان ورزشی، داستانی انسانی و تلخ استخراج کند، اما ضعف فیلمنامه و فقدان تنش احساسی باعث شده نتیجه نهایی، نه درام تأثیرگذار باشد و نه فیلمی سرگرمکننده. اگرچه نام بزرگ کارگردان و بازیگران مطرح، تبلیغات زیادی برای این پروژه ایجاد کردهاند، امتیازات پایین کاربران (میانگین ۶.۵ از ۱۰ در IMDb و ۳.۲ از ۵ در نقدها) نشان میدهد The Smashing Machine نتوانسته مخاطبان خاص یا عام را راضی کند.
در نهایت، ماشین کوبنده به جای آنکه ضربهای تازه در دنیای سینمای ورزشی باشد، به فیلمی آرام، خنثی و بدون ضربان تبدیل شده است؛ روایتی از سقوطی که حتی تماشاگر هم در پایان آن را احساس نمیکند.