فرهنگ و هنر

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد دکتر افشین یداللهی

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

حدود یک ماه پیش برای این گفت و گو با دکتر افشین یداللهی تماس گرفتم. قرار شد سوالات به صورت تلفنی مطرح شود و گفتگو ضبط شود. با همیاری یکی از دانشجویانم ، فاطمه سلامی زاده ، مصاحبه انجام شد. روزی که ویرایش مصاحبه تمام شد به این هنرمند  پیامک زدم که آیا متن گفت و گو مورد تایید است؟ خبر نداشتم که شب قبل دکتر یداللهی تصادف کرده است.

خبر را که شنیدم شوکه شدم. باور پذیر نبود که سراینده ی ترانه های جاودانه ی زمانه ی ما این چنین زود پر کشیده باشد. گمان می کنم این آخرین گفتگوی مطبوعاتی دکتر یداللهی باشد. بارها و بارها جواب سوال آخر گفتگو را می خوانم :”  من برای خداحافظی سلام می کنم.” روحش شاد.

دکتر افشین یداللهی متولد دی ماه 1347 در اصفهان بود. سال ها پیش مجله نشانی به مدیر مسوولی محمد صالح علاء و سردبیری حقیر منتشر می شد که دکتر یداللهی دبیر یکی از صفحات مجله بودند و دوستی ما از همان روزگاران شروع شد .

ایشان برای تیتراژ بسیاری از سریال های تلویزیونی مهم ترانه سروده بودند. سریال هایی نظیر : شب دهم ، میوه ممنوعه و مدار صفر درجه و ….

   در این گفت و گو سعی  شده است به نوعی  ادبیات از منظر تخصص  مرحوم دکتر یداللهی  مورد بررسی قرار گیرد.

****شما روانپزشک و ترانه سرا هستید. شعر ریشه در ناخوداگاه دارد و شما علم کنکاش درون دارید. خروجی آثارتان ریشه در خودآگاهی دارد و یا غریزی شعر می گویید؟

هیچ چیزی فارغ از ناخودآگاه نیست و قطعا هر کسی از زاویه ی نگاه خودش به موضوع نگاه می کند ، چه روانپزشک باشد  چه  نباشد.  قطعا ناخودآگاه در خلق آثار دخالت می کند.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

به هر حال من  وقتی میخواهم  اثری خلق کنم – با توجه به  تخصص من  که روانپزشکی هست – ممکن است  زاویه ی نگاه و نوع پرداختن به موضوع بتواند به من کمک کند که چطور به موضوع نگاه کنم و از چه زاویه ایی به آن  بپردازم و چطور بگویم…

برای شاعر بودن نیازی به روانپزشک بودن نیست ، بلکه ذهن روانشناختی باید داشته باشد.  شاعر باید  موضوع ها را  فارغ از یک نگاه کلی در واقع با یک انتزاع نگاه کند. زوایا و ارتباطاتی را درونش ببیند.  با  نگاه انتزاعی میشود به شاعری رسید.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

***به گذشته ی خودتان چگونه نگاه می کنید ؟

خیلی درگیر گذشته نیستم. یعنی اینطور نیستم که در طول روز، هفته یا ماه بروم سراغ گذشته و خیلی به آن فکر کنم یا مرورش کنم. مشکلی هم ندارم یعنی چیزی نیست که آزارم بدهد و اذیتم کند. مسیری است  که طی شده و تجربه برای من داشته و اتفاقات مختلفی هم افتاده است.

درگیر گذشته نیستم ولی خب گذشته روی حال و آینده ی انسان تاثیر می گذارد. حالا چه با موفقیت ها ،  شکست ها ،  بدست آوردن ها ، از دست دادن ها ،  دیدن و تجربه کردن ها…

این ها شخصیت  آدم را شکل می دهد. از قبل از تولد یا بعد از تولد. من درگیر گذشته نیستم ولی خب حتما به یادش هستم .

***تمایل به نوعی نگاه نوستالژیک در شعرا و نویسندگان اعم از ادبیات داستانی و نمایشی دیده می شود. این تمایل ریشه در چه ویژگی های درونی دارد ؟

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

خب این ممکن است  خیلی متفاوت باشد و هر کسی به یک صورت تجلی کند. اما مساله  اینجاست که در نوستالژی بخشی هست که  بار عاطفی قوی دارد. و درواقع این بار عاطفی هست که انسان را درگیر خودش میکند و وقتی میخواهد در مورد مساله ای صحبت کند از این حس استفاده می کند.

بعضی وقتها هست که در زمینه ی ترانه و  نظیر این ها ، شاید فرد سوژه های محدودی دارد برای اجرا کردن(همین ترانه های زمان حال خودمان را می گویم) بخاطر همین است که آثار تکراری می شود و بخش عمده اش را همین غم ها و غصه های از دست دادن و خاطرات خوب گذشته که دیگر تکرار نمی شود  را شامل می شود. حال و هوایی که فرد در یک زمانی در یک جایی داشته و حسرت آن  را  می خورد.

خب این سوژه ی بسیار رایج ، مبدل به  ترانه میشود.  نمی شود گفت که همه ی اینها خاطرات واقعی است.

اکثر افراد از عشق ، ذهنیتی  دارند و در خیلی از شعر های عاشقانه هم  هست ؛ اما تعریف مشخصی هنوز از عشق ندارند یا ذهنیت شان  از عشق معنای مبهمی است.

آدم ها در واقع یک غلیان  شدید عاطفی و هیجانی را عشق می دانند. مثلا یک رابطه ی دو نفره ای  که یک هیجان عاطفی سنگینی روی آن  سوار می شود و حالا مدتی هم ادامه دارد  و وارد مراحل بعدی خودش می شود. اسم این را عشق می گذارند و به صورت اصطلاح در خیلی از حرف های روزمره  به کار می برند  اما لزوما همه ی این ها عشق نیست.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

اما این مهم است  که شاعر و نویسنده  با چه عمقی به رابطه ها نگاه کند. با چه عمقی ؛ به خودش ، به انسان ، به عواطف و احساساتش نگاه کند و تعاملات درون زندگیش ، تعاملش با دیگران  و  جامعه را در نظر بگیرد.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

با در نظر گرفتن این مسائل ، عمق شعر مشخص می شود.  و نیز این که فرد از چه عمقی ، عواطف و احساساتش را بیان می کند.

شعر از همون زاویه که اکثریت مردم به صورت رایج به آن  نگاه می کنند نباید باشد.  نگاه  شاعرباید خاص باشد. نگاه باید  شخصی  و عمیق باشد  و از لایه های عمیق تری  بیرون بیاید و نشان دهنده ی شناخت فرد از خودش و روابط و عواطفش باشد.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

***آیا پناه بردن به گذشته بیماری است ؟

به کار بردن  اصطلاح بیماری از لحاظ پزشکی شرایطی دارد. اما پناه بردن به گذشته اینطور که خود شما  می گوئید ،  پناه بردن یعنی یک جور فرار کردن به گذشته. متوسل به گذشته می شویم که  درگیر اتفاقات حال نشویم و آینده برای ما  ترس آور و اضطراب زا ست. اگر پناه بردن به گذشته  باعث افت عملکرد شود  – که میشود –  به هر حال یک اشکال و اختلال در عملکرد فرد وجود دارد. بنابراین اگر آدم بعضی وقت ها به صورت گذرا به گذشته رجوع  کند و آرامشی پیدا کند ، عواطف و احساساتش را برای مقطعی کوتاه ترمیم کند بد نیست. اما اینکه ما همیشه در حسرت گذشته باشیم یعنی حال و آینده  را  از دست بدهیم  و یا ندیده بگیریم و فرار کنیم ،  شاید شیوه ی  مناسبی نباشد.

***شخصا به خاطرات تان در دوران کودکی فکر می کنید ؟

خیلی نه ، ولی وقتی با دوستانم دور هم جمع می شویم فقط نه کودکی بلکه دوران گذشته را مرور میکنم . بعضی وقت ها آدم برای تحلیل خودش و یا بازنگری مسیر زندگی خودش و پیدا کردن ریشه های روحیاتی که الان دارد  باید گذشته اش را مرور کند ، اما این پروسه در واقع شناختی تحلیلی درمانی میتواند باشد.  که مثلا بفهمد الان  چه روحیاتی دارد و این روحیات از کجا سررشته گرفته است.

مثلا خود من وقتی پروسه ی  روانکاوی را بخواهم طی کنم ، گذشته ام را تا جایی که به یاد بیاورم مرور می کنم. اما این مرور فقط مرور خاطرات نیست بلکه مرور تحلیلی بر خاطرات و اتفاقاتی  است که در دوران کودکی  و یا در کل زندگی رخ داده است.

***با حل مشکلات درونی و اختلالات دو قطبی هنرمندان آیا این هنرمندان همچنان قادر به خلق اثر هنری هستند ؟ مثلا اگر صادق هدایت معالجه می شد  هم چنان ایشان امکان تولید اثر ادبی داشت ؟

 من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

حکم قاطعانه ای  نمی شود صادر کرد. اما اینکه همه ی هنرمندان ، اختلال دو قطبی دارند یا بیمار هستند ،  اینطور نمی شود  گفت. ممکن است  نوساناتی  در روحیه پیدا کنند ، اما صرفا دو قطبی نیست.

این که می گویند به هر حال خلاقیت و جنون دو روی یک سکه هستند و بهم مرتبط اند. ممکن است  در بعضی از بیماری های روان پزشکی بخاطر اینکه فرد کمی چارچوب ها و ساختار هایش دچار تغییرات می شود ، زاویه نگاهش به مسائل هم عوض شود.  و انگار از یک دریچه ی دیگر با یک منطق دیگر دنیا را  می بیند و آنجا به ارتباطات جدیدی می رسد. عناصر دنیا برایش شکل  تازه ای می گیرد اما لزوما برای گفتن این مسائل نیازی به خلاقیت نیست.

البته ما هیچ برچسبی نباید بزنیم. بله برخی از هنرمندان هستند  که در همچنین شرایطی قرار می گیرند و بعد هم دستاورد های بسیار بسیار بزرگی دارند که باعث پیشرفت هنر و ادبیات می شوند.

مساله اینجاست که لزوما نمیتوانیم بگوئیم  برای اینکه شما بتوانید دید  خلاقانه تری  برای خلق اثر هنری داشته باشید بروید  مثلا فلان ماده مخدر را  استفاده بکنید  که در فضای جدیدی قرار بگیرید و بتوانید  زبان جدیدی یا طرح جدیدی را  خلق کنید.

خب اگر کسی در زندگی اش این کار را  می کند و دستاورد هایی هم دارد مربوط به  زندگی خودش است. ولی لزوما برای هنرمند بودن  نیازی به این کارها نیست.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

نمیتوانم جای صادق هدایت صحبت کنم که اگر مشکلی به لحاظ روان نداشت آیا بازهم این آثار را  خلق می کرد یا نه . شاید این آثار را  خلق می  کرد و یا آثار دیگری  خلق می کرد.

بنابراین حکم کلی نمی شود داد و بخاطر اینکه نه تمام هنرمندان در واقع دچار مشکل اعصاب و روان هستند و نه افرادی که دچار مشکلات اعصاب و روان هستند همه هنرمندند و نه کسانی که نوسانات خُلقی دارند ، فقط در مواقع نوسانات خُلقی شون اثر هنری خلق می کنند .

مساله  اینجاست که این ها راه های مختلفی  است که انسان می تواند  ارتباطات جدید و یا کشف نشده ای را  بین عناصر جهان هستی پیدا کند.  مثلا فردی که دچار افسردگی می شود  احساساتی را تجربه می کند.  و آن موقع بخاطر افسردگی اش نمیتواند انتقال دهنده ی احساساتش باشد و توان و تمرکز لازم را  ندارد  و  چیزهایی می بیند و  چیز های لمس میکند که سراسر تلخ است.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

همین فرد  وقتی که خُلقش به حالت طبیعی برمی گردد ، حالا انرژی بیان کردن آن  تجربیاتی که در آن روزها داشته را  پیدا می کند. مساله  اینجاست که روان انسان  چیز پیچیده ای است و به هر سمتش که بروی  چیزی برای دریافت کردن و کشف کردن پیدا می شود.

بنابراین تو هر سمتش که بروی  چیزی می بینی. این ها به هر حال جنبه های مختلفی از روان انسان هستند و بعضی از افراد به دلیل مسائل روانی شون به این ابعاد دسترسی پیدا می کنند و اگر توان خلاقیت و هنری داشته باشند آن را  تبدیل به اثر هنری می کنند .

بعضی ها هستند زندگی معمولی شان را تبدیل به هنر می کنند. کم هستند کسانی که از یک زندگی معمولی که برای خیلی ها رخوت انگیز و روزمرگی می آورد ، یک اثر هنری خیلی جذاب و عالی خلق می کنند.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

***دکتر محمد صنعتی اعتقاد دارد که با واکاوی ترکیب کلمات یک شاعر و نویسنده می توان پی به اختلالات آن شخص برد . نظر شما چیست ؟

تا حدی می شود این کار را انجام داد و نه فقط به اختلالات بلکه به خصوصیات دیگر هم می توانیم پی ببریم.  ضمن اینکه  ناخودآگاه خود تحلیل کننده هم ، قابل بررسی می شود.  یعنی خود تحلیل کننده ، ناخودآگاهش به چه صورت هست و چه توصیفی و چه تحلیلی می کند.

و با تحلیل مجموعه آثار میشود  دقیق تر به مقدار زیادی از خصوصیات شخصیتی پی برد. چون شما با یک اثر شاید نتوانید کاملا خیلی چیزها را متوجه بشوید ، ولی با تحلیل مجموعه ی آثار در مقاطع مختلف ، اطلاعات بیشتری به ما می رسد.

***بعضی از شعرا و نویسندگان گویی در چهار چوب از پیش تعیین شده ای دست به خلق اثر می زنند. آنها انگار معتقدند اثر ادبی سراپا قاعده و چارچوب است. و اکتسابی می توان یاد گرفت. مخاطب با روبرو شدن با این آثار چندان سر ذوق نمی آید. حالا اگر بر فرض بپذیریم فرایند خلق اثر مبتنی بر ناخوداگاه است  آیا با این حساب هنر قابل آموزش است ؟

حداقل تجربه ای که خود من در تعامل با دوستانی که در جلسات ما حضور داشتند دارم این است که   یک سری اصول رو باید آموزش دید ، ولی می شود  مثلا تفاوت نظم و شعررا یاد داد.  و آیا اینکه این نظم ، روح شعر در آن دمیده شده یا نه این یک مساله ی دیگر است

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

اما ما تعریف مشخصی لزوما از شعر و ترانه  نداریم . حالا اینکه فلان اثر تبدیل به شعر شد یا نشد  بحث پیچیده ای است. خب شعر باید مخیل باشه و تصویر داشته باشه و همه این ها  درست است ولی لزوما بعضی وقت ها همه این ها نیست.

***مثلا ترانه های عارف قزوینی  مبتنی بر پیشفرض های ” آگاهی محوری ” است و یا مبتنی بر برون ریزی درونی ؟

هر دوی این ها باهم است.  و خیلی نمی توانیم بگوییم که شعر یک چیز کاملا ناخودآگاهه یا شعر کاملا خودآگاه است.  اینها همزمان در جریان هم دیگه هستند.

شاعری هست که خیلی تحت تاثیر ناخودآگاه می تواند  قرار بگیرد و یا شاعر به ناخودآگاه خودش دسترسی پیدا نمی کند و در همان خودآگاه می ماند و یک نظمی را می سازد و یا یک سری اصول و قواعد هایی را  دارد و در همان سطح صحبت می کند و شعر می گوید.  این بحث مفصلی است  ولی به هر حال یک شاعر تحت تاثیر ناخودآگاه خودش است.  و لزوما هم قرار نیست که اطلاع داشته باشد از این موضوع.

وقتی ما شعر “از خون جوانان وطن لاله دمیده”  را  می خوانیم یک موضوع اجتماعی به روز هست که اتفاقا ممکن است ما به ازای  طولانی تری از زمان خودش را داشته باشد . چه قبل زمان خودش چه بعد از زمان خودش این ها همه یک بخش از واقعیت زندگی هستند. شعر معمولا  قرار نیست همیشه به ناخودآگاه و یا مفاهیم غیر ملموس بپردازد ، بلکه باید روح هیجان حاکم بر جامعه  را  انتقال بدهد . بنابراین خیلی از آثار ماندگاری که مردم به صورت عاطفی با آنها  ارتباط برقرار می کنند لزوما  از جنس حرف های ناخودآگاهی نیست. اما جزوی از زندگی واقعی و ملموس یک جامعه است.

شعر محدوده اش  صرفا مربوط به ناخودآگاه و عواطف و عاطفه های عاشقانه و نوستالژیک و این ها نیست بعضی وقتها یک واقعیت ملموس کاملا مادی وقتی در شعر قرار می گیرد بعد از مدتی تبدیل به نوستالژی هم می شود.  چون عاطفه ی آن  دوران  خودش را  سوار می کند  و مردم باهاش ارتباط برقرار می کنند و به ناخوداگاه جامعه و اجتماع هم نفوذ خواهد کرد. نکته ی جالب این است که  نسل های بعدی که خودش درگیر آن روزها و آن  التهاب ها و هیجان ها نبودند وقتی این اثر را  می شنوند احساسات و عواطفی نسبت بهش پیدا می کنند . به هر حال  نمی شود یک چارچوب مشخصی برای شعر تعیین کرد.

***دیدگاه تان  درباره ی فیلم های اصغر فرهادی چیست ؟ کتمان کردن واقعیت در جامعه دیده می شود. سینمای اصغر فرهادی را از منظر روانشناسی چگونه تحلیل می کنید ؟

فکر کنم این خودش یک مصاحبه جداگانه می تواند باشد. فیلم های آقای فرهادی ما را بین یک دو راهی قرار می دهد که تصمیم درست کدام است؟

انتخاب تصمیم درست به این سادگی نیست که چه کسی حق دارد و چه کسی حق ندارد.

این زمان است که موضوع قضاوت پیش می آید ، به این شکل که  ما در جامعه ی خودمان  چطور قضاوت می کنیم و متوجه می شویم که الان درست و غلط مرز مشخصی ندارد و خیر و شر می تواند مرز مشخصی  نداشته باشد.

موضوع قضاوت کردن  مساله ی رایجی در جامعه ماست. به خودمان حق قضاوت می دهیم و بدون داشتن اطلاعات کافی در مورد موضوع ، حکم قطعی صادر می کنیم.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

وبه مسئوولیت قضاوت خودمان فکر نمی کنیم.  ما بعضی چیزها را در مورد شخص نمی دانیم  و به روحیات درونی فردی  که داریم در موردش قضاوت می کنیم و در این شرایط قرار گرفته اشراف نداریم .  پس زمینه و بک گراند  آن فرد از زمان کودکی تا زمانی که فلان اتفاق برایش افتاده  و  آن واکنش  را  نشان  داده   نمی دانیم و متاسفانه علیرغم این ندانستن ها باز هم قضاوت می کنیم.

ما هیچ وقت  از پیش زمینه و  کودکی افراد خبر نداریم .  خودشان هم خبر ندارند.  شاید اگر ما هم به جای آنها  بودیم همین کار را می کردیم.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

***در کتاب “طلا در مس”  بحث های چالشی در مورد شعر سهراب سپهری شده است. آیا شعر باید منجی درون باشد و یا منجی جامعه ؟ مثلا شاملو دیدگاه انتقادی به شعر سهراب داشت و شاملو معتقد بود شاعر باید به جامعه و آرمان هایش توجه نشان دهد. هنر در نهایت چیست ؟ بیان درون و یا سخنگویی جامعه ی آرمانی ؟

هر دوتایش. نمی شود  روی یکی اش خط بطلان کشید.

اینکه کار درست کدام است  و کار غلط  کدام ، برمی گردد به مقطع تاریخی و اجتماعی آن  دوره ی زمانی .

سهراب  می خواسته از درون تاثیر بگذاره و شاملو از بیرون نگاه کرده. این ها منافاتی باهم ندارند که این شاعر بخواهد آن  یکی  را نقض کند.

***از منظر روانشناسی نیاز انسان ایرانی به گرفتن فال حافظ چیست ؟ یک غزل گاهی پاسخ مشترک به دو وجه مغایراز هم  می دهد.

بخاطر زبان قابل تعبیری که حافظ  دارد. میتوانیم  این مصراع  را  بگوییم که “هرکسی از ظن خود شد یار من” . البته بعضی وقتها هم بخاطر مضمون هایی هست که حافظ به آن  می پردازد و ممکن است  برای دو نفر با یک فال یکسان ، تعبیر متفاوتی بدست بیاید.

مردم ما به این چیزها اهمیت می دهند وانتظار دارند یک منجی پیدا بشود و  آنها  را نجات بدهد. بعضی وقت ها هم  هست که دوست دارند کسی باشد که مساله  را حل کند و ابهام  را  برای شان  رفع کند. کسی  که  بگوید  چگونه   اضطراب کم می شود.

بعضی وقتها هم آدم ها  به دنبال یک میانبر هستند و شاید بخاطر اینکه  جامعه ی  ما از سالهای سال و قرن های پیش  پر از تنش و استرس بوده و هر چیزی که برای لحظاتی تسکینی برای مردم  باشد می تواند برای شان  جذاب و جالب باشد.

بخاطر استرس های زیادی که در جامعه هست و مردم برای شان  راه حلی پیدا نمی کنند نه تنها به فال حافظ بلکه به انواع و اقسام فال ها مراجعه می کنند.  و فال حافظ در این میان شاید در رتبه های پایین تری قرار بگیرد.

متاسفانه این خصوصیت در مردم ما هست.  و به جای اینکه خودشان  به سمت حل مساله  پیش برند و با موضوع درگیر بشوند ، با یک فال میخواهند  سر و ته قضیه رو بفهمند.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

***عشق سهم عمده ای در ادبیات ایرانی دارد. ما  در ادبیات و اخیرا تاتر و سینما آدم های عاشق پیشه ای هستیم. در واقعیت روزمره  هم وضعیت آیا اینگونه است ؟

ما از کلمه ی عشق به عنوان اصطلاح استفاده می کنیم و تعریف مشخصی نداریم.  نباید فکر کنیم  لزوما کسانی که از عشق صحبت میکنند و یا آثار عاشقانه ای تولید می کنند در زندگی خصوصی خودشان هم حتما آدم های عاشق هستند و یا حتما در عشق موفق هستند. افرادی را می شناسیم که عاشقانه ترین داستان ها و عاشقانه ترین اشعار را می گویند اما خیلی وقتها از اداره ی یک رابطه ی عاشقانه ناتوان هستند و حتی هیچوقت عشق را به صورت واقعی به همان مفهوم اصطلاحیش  هم تجربه نکرده اند. بعضی وقتها شعر ها و آثار هنری آن چیزی نیست که فرد “هست” ،  شاید آن چیزی است  که فرد آرزو دارد “باشد”. یا بعضی وقتها در واقعیت  می ترسد که عشق را تجربه کند  ،  ولی در آثار هنری اش آن را ابراز میکند.

لزوما یک اثر عاشقانه و رمانتیک به معنای عاشق بودن صاحب آن اثر نیست. بعضی وقتها هم هست که بعضی افراد زندگی معمولی شان را شعر می کنند و واقعا عاشق اند. ممکن است ما منظومه هایی  عاشقانه  از شعرای معروف شنیده باشیم ، ولی وقتی وارد زندگی واقعی شان می شویم می فهمیم آنها هم سختی ها و روزمرگی های خودشان را دارند. فراز و فرود ها و درگیری ها و اختلاف های خودشان را دارند. خیلی وقت ها باید حساب اثر را از خالق اثر جدا کنیم .

ولی خب شاید بهترین حالت این باشد که این دو بر هم‌ منطبق باشند ، ولی صرفا اگر از نگاه ادبیات که محوریت گفت و گوی ما هست نگاه کنیم، حالا اگر یک فردی که کاملا زندگی واقعیش متضاد با آثاری است که‌ خلق کرده – به طوری که خیلی از مخاطبین وقتی که آثار ‌را بخوانند  بتوانند  همزاد پنداری کنند و تاثیر گذار باشد  – در واقع به نفع ادبیات هست.

***دنیای مجازی چه تاثیری بر روند آفرینش شعر گذاشته است ؟

تاثیر شاید به مقدار دو گانه باشد. یعنی اینکه هم‌ یک شاعر می تواند صاحب تریبونی باشد که فارغ از مجوز نشر، این فرصت را پیدا می کند که شعرش را با تیراژ هزاران مخاطب  ارائه کند. از طرف دیگر بعضی وقت ها یک‌ جریان آزادی اطلاعات فراگیر می شود. این جریان آزاد اطلاعات مثل سیل  عمل می کند. آن وقت دیگر فرصت تعمق به یک اثر کم می شود.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

این در مورد خبر هم  مصداق دارد. ما در کشور خودمان  یک زمانی خبرها محدود بود و رسانه ها محدود بود ؛ الان  توی این دنیای مجازی آنقدر اخبار و شعر رد و بدل می شود که مردم اصلا فرصت اهمیت دادن به یک خبر مهم یا آن شعر را  پیدا نمی کنند .

عامه ی مردم در واقع همراه با این سیل اطلاعات حرکت می کنند و می بینند که جالب بودن یک خبر هر چند هولناک ، هر چند خوشایند و هر چند مهم و تاثیر گذار، حداکثر دو هفته است.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

این خبر می تواند  تصادف چند تا سربازباشد ،  ویا خبر 5+1 و برجام باشد ، میتواند  فوت عباس کیا رستمی ،   پاشایی  و یا  آقای رفسنجانی باشد ، حادثه پلاسکو  یا هر چیز دیگه ای باشد…

قبل از اینکه فضای مجازی فراگیر بشود مردم فرصت بیشتری داشتند که درگیر خبر بشوند.

ولی الان آنقدر جریان این اطلاعات سریع شده که میشود گفت نقض غرض میشود.

و‌در واقع اطلاعات ارزش‌ خودش را  از دست داده والان کسی دیگه به فکر پلاسکو و آتش نشان ها نیست.

اتفاقات بسیار مهم در زندگی ما ارزش‌ خودش را  از دست داده. حالا در مورد شعر هم این فضای دوگانه را ما می بینیم. مثلا ما شعری می بینیم که شعر سپید است  و زیرش نوشته صائب تبریزی ! و این را  یک استاد دانشگاه هم فوروارد میکند.  خیلی‌خنده داره. البته خنده ی تلخ  که طرف حداقل اطلاعات با حداقل دقت برای معلومات خودش قائل نیست. و یا این همه شعری که به خانم سیمین بهبهانی نسبت داده می شود. ‌ این ها همه‌ می شود گفت از آقای شریعتی شروع شد که ‌کلی نوشته به ایشون نسبت دادند که لطیفه شده بود…

و بُعد دیگرش هم این است که‌ افراد وقتی ‌مخاطب زیاد تری مثلا در اینستاگرام دارند اولا احساس می کنند که این حمایت مجازی در فضای حقیقی هم وجود دارد و واقعا این فالوورها در فضای حقیقی هم هستند. کمی گول این را  می خورند و اشتباه تصور می کنند.

و از طرف دیگر درگیر رقابت های مجازی میشوند.

تعداد فالوور ، تعداد کامنت  و تعداد لایک اهمیت پیدا می کند.

آن وقت به تدریج  این هنرمند رفتارهایی را  می کند  که تعداد فالوورهایش افت نکند و بیشتر بشوند و در ادامه بدون اینکه متوجه بشود  یک شعر سطحی تر می گذارد و مردم بیشتر ارتباط برقرار می کنند و به خود می گوید : شعر جدی می گذارم  تعداد لایک هایم کم می شود  ولی وقتی یک شعر ساده تر و راحت تر می گذارم  که ارزش شعری پایین تری دارد  لایک ها بیشتر می شود. وقتی از خودم عکس می گذارم  لایک ها بالا می رود  و وقتی عکس نمی گذارم  پایین می آید.

این درسته که آدم باید مدیریت رسانه را  بلد باشد و‌بتواند ‌ خوب عمل کند ،  ولی بعضی وقت ها فریب این فضا  را ‌می خورد  و در واقع  فالوورها  هستند که تعیین می کنند چه‌ نوع شعری بگذار. چه جوری رفتار کن. چی بپوش.

در واقع شعر روز به‌ روز‌می رود به سمتی که ‌باب سلیقه ی فالوورهاست. کیفیت شعر روز به روز پایین  می آید و همه‌ چیز مُد‌ می شود و پشت سر هم  کمپین راه می اندازند. کمپین های بی اثر یا‌ تو هر زمینه ای که یک اتفاقی توی اجتماع می افتد.

میخواهند  خودشان را یک هنرمند اجتماعی ، یک هنرمند حساس به مسائل جامعه و بعضی وقت ها یک‌ هنرمند حساس به مسائل جهان نشون بدهند.

مثلا اگر فلان اتفاق در  پاریس بیفتد  سریع یک شعر می گوید.  اما فراموش می کند که این شعر را دارد به زبان فارسی‌ می گوید.  و آن شخص پاریسی اصلا متوجه ی شعر تو نمی شود. و این یک شو نمایشی بیش نیست. این رفتار بیشتر نمایشی است تا مسوولانه.

کسی مدل موهایش را  عوض می کند و در کنارش یک شعر هم می گذارد!   بنابراین فضای مجازی برای افرادی که دیدگاهشون دیدگاه عمیقی نباشد و یک مقداری  رگه های نمایشی بودن شان  پررنگ باشد  سریع فریب فضای مجازی را  می خورند.

البته بخاطر محدودیت هایی که در فضای حقیقی اعمال می شود ، بعضی از افراد واقعا شرایط کاری شان محدود می شود و نمی توانند فعال باشند و مجبور می شوند به فضای مجازی پناه ببرند و بعد فکر می کنند که فالوور های مجازی به همان عمق و تعداد فضای حقیقی هست که به تجربه خودم می توانم بگویم که درصد واقعی فالوورها در فضای حقیقی آن  افراد یک یا دو درصد و یا خیلی خوشبینانه نگاه کنیم ده درصد است…

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

***آینده رو چگونه می بینید؟ ما در آثار ادبی و سینمایی نوعی اندوه و غم زیاد می بینیم.اگر بپذیریم که آثار ادبی و هنری_حتی از نوع مبتذلش_ برگرفته از وضعیت جامعه است.آیا واقعا جامعه ما سرشار از اندوه و غم است؟ آیا با تزریق شادی مصنوعی میتوان کمکی به بهبود اوضاع کرد؟

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

ما شادی  در جامعه کم نمی بینیم ، منتهی این یک جور شادی مصنوعیه و یک شادی واکنشی است.  یعنی اینکه ما تلخ ترین اتفاقات را  برایش  لطیفه می سازیم. اتفاقات مختلف را خیلی ساده و با خنده تعریف می کنیم. اتفاقات دردناک تبدیل شده اند به سرگرمی.

فلان  کنسرت برگزار می شود و شروع می کنیم به جیغ کشیدن و فندک روشن کردن و موبایل دست گرفتن. این ها  بد نیست اما عمق ندارد.

وقتی کار از گریه می گذرد مردم می خندند و بعضی وقتا هم به صورت یک مکانیسم دفاعی  عمل می کند.

در واقع آب که از سر می گذرد  این طور می شود. گاهی هم به صورت اعتراض نمود پیدا می کند. وقتی  کسانی بخواهند غم و غصه  را در جامعه تزریق کنند  یک راه اعتراض مردم  این است که بخندند .

می بینیم که توی موسیقی هم مردم نسبت به کارهای ریتمیک واکنش مثبت نشان می دهند. که حتی بعضی وقتها شعر فلان کار ریتمیک ،  مفهوم خاصی ندارد ، تنها چون ریتم داره مردم استقبال می کنند .

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

مردم ما در طول این سالها بخاطر اینکه شادی های مجاز محدود شده شاید شادی کردن را بلد نباشند ولذا دچار افراط و تفریط می شوند.

سالها در تعامل های طبیعی جامعه مداخله هایی صورت گرفته. مثلا موسیقی پاپ نبود ، تا سالها کنسرت  نبود.

مردم تکلیف شان با شادی کردن مشخص نیست و تمرین شادی کردن و شاد بودن نکرده اند.  برعکس  کلی  تمرین عزاداری کرده اند.

و وقتی شادی ها سرریز می شود ، ممکن است مردم  اصطلاحا به ترک دیوار هم بخندند و یا به یک اتفاق دردناک بخندند !

طنز هم می تواند  اعتراض را  منعکس بکند هم با عوارض کمتر غم حادثه  را کم کند.

***فرض کنید در جایی دور  پشت کوههای بلند در کلبه ای زندگی می کنید و تنها هستید. یک روز صبح کسی در کلبه را می زند. بسیار خوشحال می شوید. این شخص  چه کسی می تواند باشد ؟ اصولا شاعر آیا می تواند تنها با اتکا به ذهن فعال خود و بدون همیاری عاطفی شخص دیگری هنر خلق کند ؟

نه  آن شخص را  نمی دانم  کیست . بستگی دارد…

این سوالات اینجوری را  خیلی راحت نمی توانم جواب بدهم. باید تو آن شرایط باشم که تصمیم بگیرم. باید بدانم کجا هستم ، تا کی هستم ،  آن وقت  هست که بتوانم  انتخاب کنم چه کسی باشد…

***چگونه با ما خداحافظی می کنید ؟

الان باید ادای روشنفکرها را دربیاورم یا ادای هنرمندها ؟ !

من برای خداحافظی سلام می کنم.

من برای خداحافظی سلام می کنم / زنده یاد  دکتر افشین یداللهی

نویسنده : رضا مهدوی هزاره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا