روایت فرهاد اصلانی از ۲۰ سال بازیگری و زندگی در حواشیاش
۲ هفته دیگر اولین قسمت از مجموعه «شاهگوش» به کارگردانی داوود میرباقری به شبکه نمایش خانگی میآید. تمام بهانه این گفتوگو هم همین است. همین که فرهاد اصلانی بازیگری که ما به نقشهای سخت و سنگین و جدی او در فیلمها و سریالها عادت کردهایم، در سریالی بازی میکند که طنز است و قرار است رییس کلانتریای باشد که ۲ سربازش سالهای سال است سربازیشان ادامه پیدا کرده و در کلانتری ماندگار شدهاند…
تصور اصلانی در چنین سریالی کمی عجیب و غریب است و همین می?شود بهانه گفتوگو. گفتوگویی که در دفتر همین سریال انجام میشود و کمی قبل از اینکه ضبط روشن شود، از دلخوریهای اصلانی از مطبوعات میشنوم و اینکه دلش میخواهد یکبار گفتوگویی انجام دهد تا بتواند آن را به دخترش بدهد و بگوید که بخوان، حسرت گفتن این حرفها را به تو داشتم. میان همین دلخوریها و صحبتهاست که گفتوگوی ما شروع میشود و برای شروع، چه سوالی بهتر از اینکه، فرهاد اصلانی دوست دارد چه حرفهایی را به دخترش بزند.
آن حرفهایی که دوست دارید دخترتان از زبان شما بخواند چیست؟
خیلی چیزها، در مورد سانسور، فرهنگ، ضدفرهنگ، قدرت، سوء استفاده از قدرت، آنچه که از این جهان عجیب و غریب آموخته و رنج?هایی که کشیده?ام، اما من اینها را به شما نمیگویم.
چرا؟
بین من و اوست، اما جدا از شوخی هنوز آن اتفاق نیفتاده که من بخواهم درباره کاری که انجام دادهام، کامل و درست صحبت کنم.
در دنیای این روزهای بازیگری، چه چیزی برایتان سخت است و اذیتتان میکند؟
اذیت میکند؟ بالاخره بازیگری به شکل طبیعی حواشی دارد که باید زندگیات را ایمن کنی که دچار آن حواشی نشوی. کسانی که جلوی دوربین میآیند، زندگی محدودی پیدا میکنند و چارهای هم ندارند. مثل بقیه مردم نمیتوانند در شادی نزدیکانشان شریک باشند یا حتی در عزاداری. در مکانهای عمومی و حتی برنامههای عادی به راحتی نمیتوانند حاضر شوند. مثلا نمیتوانند به یک مراسم ختمی که دعوت شدهاند به راحتی بروند یا حتی یک استخر عادی یا یک رستوران. هرجا بخواهی بروی، قبل از تو بازیگریات وارد فضا شده و دیگر آدم عادی و معمولی در یک رستوران و… نیستی. حتی گاهی ممکن است یک لحظه عصبانی شوی، اما باید عصبانیتت را قورت بدهی.
سختیهای خود کار چیست؟
در بخش کاری مشکلات فرق میکند و حتی سختتر است. کاری را شروع میکنیم، با تمام سختیهایش تمام میکنیم و آن وقت با خاکریزیهایی که برای ما تعریف شده و فاصلهای که بین جامعه هنری و مدیران است، همیشه معلوم نیست که کارمان به ثمر میرسد یا نه. ما جامعه هنری با وزارت ارشاد، هیچوقت نتوانستیم به تفاهم برسیم و همیشه همین فاصله کار ما را سخت کرده. این وزارتخانه، همیشه محل دعوا بوده، در طول این سالها، حالا گاهی دعواها کمتر بوده و گاهی هم نه، اما همیشه حوزه فرهنگ دچار مشکل بوده و این برای همه هنرمندان دردسرهای خاص خودشان را ساخته. فرقی هم نمیکند، نویسنده باشی و کتابت ممیزی شود یا بازیگر باشی و درگیر هزار و یک مشکل شوی. مثلا ساعتها زیر گریم باشی و بعد ناگهان به تو بگویند که نمیتوانیم فیلم بگیریم، حالا چرا؟ یا سکانس مشکل دارد یا لوکیشین ناگهان از دست میرود و…
آن وقت شما با این مشکلات چه کار میکنید؟
یاد گرفتم که از آنها بگذرم و نبینم. البته که انسانم و نمیتوانم همه آنها را نادیده بگیرم، اما سعیام را میکنم.
مثلا ۲ سال پیش که به فیلم «زندگی خصوصی» اعتراض شد و آخر هم فیلم به اکران درنیامد، میتوانستید همه آنها را نبینید و نادیده بگیرید؟
برای فریم به فریم آن فیلم زحمت کشیده شده بود، چه همه عوامل فیلم و چه من به شخصه. من برای آن نقش خیلی زحمت کشیدم و سعی کردم که طوری آن را بازی کنم که قابل دفاع باشد، اما یک جملهای هست که میگوید اگر برای اتفاقی که افتاده میتوانی قدم برداری، بردار، اما اگر کاری از دستت ساخته نیست، آن را به خدا بسپار. خیلی موقعها هست که کاری جز سپردن به خدا نمیشود انجام داد و نمیتوان خلاف جریان شنا کرد. اتفاقات خستهات میکند، خستگی هم قدرت و توان ادامه را میگیرد. برای همین نباید خسته شد و صرفا در اینجور مواقع میشود لابلای گفتوگوها، حرفی درباره اتفاق زد و انتقادی کرد تا شاید حرفهایت منتقل شود و کسی آن را بشنود. بیشتر از این فقط در خلوتت میتوانی به آن فکر کنی.
و در خلوت هم که کاری از دست شما برنمیآید؟
نه، هیچ. آخر من بازیگر که کار عجیبی نکردهام. فیلمنامهای که مجوز داشته، به من پیشنهاد داده شده و قبول کردم. فیلم هم در جشنواره اکران شده و آنها که مسوول مجوزهایش بودند، مجوزش را دادهاند، اما ناگهان یک عده اعتراض میکنند و خب کاری هم از دستتان برنمیآید.
چطور میتوانید این هیچ کار نکردن را کنترل کنید، چه راهحلی پیدا میکنید که این اتفاقها در زندگی شخصیتان مشکلساز نشود و بازهم بتوانید کار تازهای را شروع کنید؟
راستش من از زمان شروع کارم، با این اتفاقها به شکل موازی درگیر بودم. همیشه در شرایطی که میخواستیم اتفاق تازه بسازیم و کار خلاقانه بکنیم، ممیزی هم کنار گوشمان بوده و دست و پای ما را بسته. ما با تمام این مشکلات پیش رفتهایم و اصلا انگار به حضور این مشکلات عادت کردهایم. عادتی که خوب نیست، اما هست. یک وقتهایی وقتی به کارم فکر میکنم، با خودم فکر میکنم که اگر دوباره دنیا بیایم، بازهم بازیگر میشوم. همیشه از خودم میپرسم که من این کار را دوست دارم، اصلا زندگی را با این کار شناختهام و حالا چرا یک اتفاق مغرضانه باید باعث شود که من از علاقهام و عشقم به این کار بگذرم؟ من این راه را انتخاب کردهام و برای آن همه چیز را امتحان میکنم و در مسیرهای مرتبط به همین کار قدم برمیدارم و زندگیام را عوض نمیکنم. مثلا اگر در تلویزیون نتوانم کار کنم، به تئاتر میروم. در سینما نشود، به رادیو میروم و …. من کار خودم را ادامه میدهم و آنها هم کار خودشان را ادامه میدهند. حالا ممکن است که دهه به دهه فرق کنند و شیوههایشان متفاوت شود، اما ما هم خودمان را با آنها هماهنگ میکنیم.
چطور؟
اتفاقاتی که در یکی ۲ سال اخیر افتاد، در نوع خودشان بینظیر بود. مثلا اینکه فیلمی را حین فیلمبرداری متوقف کنند یا مجوز بدهند و بعد آنقدر مشکل برای اکران پیش بیاورند که فیلم به اکران نرسد. اگر خاطرتان باشد سال ۹۰ گفتند که هر فیلمی که در جشنواره نشان داده شود، مجوز اکران دارد. فیلمها را نمایش دادند، بیلان کاری خودشان را بالا بردند و بعد که تمام شد، دیگر مسوولیت در قبال فیلمها به عهده نگرفتند و کسی هم پاسخگوی آن بودجه بیتالمالی که خرج شد، نبود، اما با تمام اینها، چون این سرزمین را دوست داریم و در حوزهای که آمدهایم باید کار خوب و درست را انجام بدهیم، به این مسیر ادامه دهیم، مبارزه کنیم و حضور داشته باشیم. من هیچوقت خسته نشدهام، ممکن است دلگیر شوم، اما خسته نمیشوم و فکر نمیکنم که باید همه چیز را رها کنم.
این حس مبارزه را همیشه توی زندگیتان داشتید، اینکه با مشکلات بجنگید و در هر مرحلهای راه درست را بروید؟
ما نسل دهه ۴۰ هستیم، خیلی حوادث و اتفاقات را تجربه کردیم. انقلاب و دفاع مقدس این روحیه استوار را برای ما ساخته. از نسلی میآییم که همکلاسی توی مدرسهاش، ناگهان جایش خالی میشد و مدتی بعد خبر شهادتش میرسید. تمام اینها از ما آدمهای آرمانگرایی ساخته که با همین آرمانگرایی وارد حوزههای مختلف شدهایم. این نسل دنیایش این شکلی است، نمیتواند جنگ را فراموش کند، نمیتواند آن روزها را فراموش کند و همینها این دنیای ذهنی را میسازد.
پس این راه و روشی که تا امروز آمدهاید را ادامه میدهید؟
شخصیت این کار هم همین است، در همه دنیا، درباره بازیگری باید مبارزه کرد. حالا کم و زیاد دارد و در اطراف ما، از آنجا که هنر دولتی است و در دولت هم همیشه هنر محبوب نبوده و دولت هنرمند خوبی نیست، اما من در این مسیر ایستادهام و آدم همیشه جایی میایستد که دوست دارد. حالا نمیدانم، شاید اگر یک روزی برگردم و بخواهم انتخاب کنم، شاید کشاورز میشدم.
واقعا؟
بله، چون محصولت مشخص بود، گوجه میکاشتم و گوجه برداشت میکردم و… تکلیفم معلوم بود.
اما با این حال به نظر نمیآید که از کارتان ناامید باشید؟
نه اصلا، کارم را دوست دارم. لذت میبرم.
این روحیه مبارز و امیدوار را در زندگی شخصیتان هم دارید؟
ببینید من دنیای خودم را این طوری تعریف کردم؛ در هرنقش و مسوولیتی، بهترین باشم. یعنی نسبت به دخترم پدر خوبی، پدرم پسر خوبی وبرای دوستم رفیق خوبی باشم. تمام تلاشم را میکنم که کامل و درست باشم. در چنین شرایطی مقصد شعاردادن نیست اما تلاش میکنم که کمتر حرف بزنم و بیشتر با اعمال و کارهایم، به آنچه که اعتقاد دارم برسم. حرف زدن سادهترین راه است. من در رفتارم هرآنچه که فکر میکنم درست است را انجام میدهم.
جایی هست که با خودتان فکر کنید که اشتباه کردید؟
چرا، مگر می?شود آدمیزاد بدون خطا باشد. گاهی همان احساس به من دست میدهد که بروم و کشاورزی کنم. وقتهایی که همه چیز بیمنطق میشود و کاری از دستم برنمیآید، دقیقا همان وقتهایی است که با خودم فکر میکنم، بروم کشاورز شوم
این حضور در شبکه نمایش خانگی هم از همین وقتهاست؟
در هر صورت این حوزهها برای ما تعریف شده که در آنها کار کنیم. همیشه برای من این طور بوده که در هرحوزهای وقتی اسبابش مهیا بوده، من هم کار کردهام. یک بخشی این است، یک بخش دیگر هم این است که ما در این سالها با کسانی کار میکنیم، آشنا میشویم و میان آنها، کسانی را پیدا میکنیم که همفکر و همزبان هم هستیم و هرزمانی که فرصتی برای کار پیش بیاید با یکدیگر کار میکنیم. مثل همین پروژه «شاهگوش» که چهارمین همکاری من با آقای میرباقری است. در این ۲۰ سال رابطه قشنگی داریم و هربار که به هم میرسیم، میخواهیم کار سخت انجام دهیم. هربار که با آقای میرباقری کار میکنم، انگار دفعه اول است. انگار نه انگار که من سابقهای دارم و مدام در کار با آقای میرباقری چالش داریم و این دقیقا همان چیزی است که در کار دوست دارم. هردفعه با یک استرس و هیجان کار را شروع میکنم و این سختی خیلی قشنگ است. برای همین است که بحث رسانه در مرحله دوم قرار میگیرد. حالا این بار بحث پلیس و … مطرح است، اما میشود به میرباقری و نقد درستی که میکند، اطمینان داشت.
نقش چطور است؟
خود سریال کاری اجتماعی است با چاشنی طنز. تیم بازیگری هم تیم عجیبی است؛ از بازیگران سریال «مختار» تا بازیگران سریالهای طنز در این مجموعه هستند و این هماهنگی بین بازیگران با ژانرهای مختلف کار سختی است، اما من از ۴-۳ سال پیش متوجه شدهام که دیگر دوران تکقهرمان در سریالها تمام شده و حالا باید گروه بازیگرانی باشد که هرکدام نقش مهم خود را در قصه دارند، اما به تنهایی نقش اول نیستند. من با طیفهای مختلفی که یک جنس بازی دارند، همیشه کار کردم و اگر این را یک ارکستر در نظر بگیریم در طیف سازهایی شبیه به هم همیشه بازی کردم، اما الان انگار در یک گروه موسیقی تلفیقی هستم که از سازهای سنتی تا سازهای الکترونیک، همه دور هم جمع شدهاند و همین جذابیت نقشی است که دارم.
و فکر میکنید که این موسیقی تلفیقی چه نتیجهای میدهد؟
این اتفاق در موسیقی افتاده و خیلی هم خوب جواب داده، فکر کنم در بازیگری هم نتیجه بدهد. چون در بازیگری ۵۰-۴۰ درصد خودت هستی و باقی اتفاقی است که قرار است برای تو رقم زده شود؛ لباسی که میپوشی، لوکیشنی که هستی، بازیگر مقابلت و… تو باید خودت را با آنها هماهنگ کنی. من این را یکبار در سینما با رضا عطاران و سعید آقاخانی در فیلم «هرچه خدا بخواد» تجربه کردم و برایم مهم بود که ببینم میتوانم با بازی این آدمها همراه شوم و کنار بیایم که خوشبختانه اتفاق افتاد. یا در «یه حبه قند» که بازیگرها سابقه کاریشان بیشتر در تئاتر بود و بازهم نسبت به آن هم احساس خوبی دارم. حالا دیگر ترسم ریخته و دوست دارم در تیمهای متفاوت کار کنم، چون اتفاق خوبی است. حتی من وسوسه شدم که باز دوباره با مهران مدیری کار کنم.
مگر شما قبلا با مدیری کاری کردهاید؟
بله، مهران از دوستهای خوب من است و اولین بساطی که چیده شد و آدمها دور هم جمع شدند که کار طنز بکنند، من هم بودم، اما بعد از مدتی دیگر نخواستم کار طنز کنم.
یعنی شما در «ساعت خوش» بودید؟
نه، عقب?تر از آن. یک مجموعه با آیتمهای طنز، «پرواز ۵۷».
آن گروه که خیلی موفق شد، چرا نخواستید که همراهشان باشید؟
زندگی بازیگران طنز سخت است، آنها هیچ وقت نمیتوانند خودشان باشند و همیشه آدمها به چشم طنز به آنها نگاه میکنند. خاطرهای هست از یکی از بازیگران قدیمی طنز که در بهشتزهرا هم نمیتوانست گریه کند و غمش را نشان دهد. غمش هم تحتالشعاع کارش بود. من فکر کردم که نمیخواهم زندگیام این طور باشم.
به?نظر می?آید در زندگی شخصی هم اهل شوخی و طنز نباشید؟
من اصلا آدم شوخ و شنگی در زندگی شخصی نیستم. دوست دارم که خلوت خودم را داشته باشم، بتوانم راحت در خیابان قدم بزنم، خرید کنم و شبیه یک آدم عادی با من رفتار کنند. از اینکه در طبقه خاصی از نظر اجتماعی زندگی کنم، خوشم نمیآید.
شهرت را دوست ندارید؟
نه، دوستش ندارم.
اما الان مشهور هستید؟
این واقعا فکر اول من نبود. بازیگری را دوست داشتم و شروع کردم. آن موقع که شروع کردم، اصلا به این چیزها فکر نمیکردم. تبعاتش را نمیدانستم، اما توانستم که مهارش کنم تا این شهرت سایهای به زندگی من نیندازد. به هرحال کاریاش هم نمیشود کرد، رسانه است و شهرت در جامعهای که سنتی است و در حال گذار به مدرنیته، اصلا خوب نیست. دیگر اینها را پذیرفتم و مشکلی با آن ندارم. حتی از آن طرف کارهایی هم هست که مورد اعتراض قرار میگیرد و با آن هم باید کنار آمد. آن لحظهای که من بازی میکنم، همه چیز روال عادی زندگی است، این بازتابش است که این مشکلات را به وجود میآورد و حالا دیگر میدانیم چطور باید با آن کنار آمد.
با این همه سال تجربه و این تجربههای ساده، اگر مهران مدیری الان به شما بگوید که بیا و در همین مجموعه جدید بازی کن، قبول میکنید؟
بامزه است، بله میروم. شیوه کار مهران هنرمندانه است و در این سالها هروقت شرایط کارش مهیا بوده، خوش درخشیده. اصلا مهران آدم دوستداشتنیای است، مسیرش هم دوستداشتنی است. چه کاری بهتر از اینکه مردم را خوشحال کنی. اصلا ما به هم قول دادیم که یک روزی با هم دوباره کار کنیم و هروقت که همدیگر را میبینیم، به هم یادآوری میکنیم که قرار است با هم کار کنیم. حتما اگر آنقدر خواستش موجود است، میسپارمش به کائنات تا اسبابش فراهم شود.
منبع:زندگی مثبت