فرهنگ و هنر

بیتا بادران ، از زندگی شخصی اش می گوید!/بازيگر خوب و جواني که تن در نداده به هر نقشي!

روزهاي خوشي ندارد اين روزها. مادر ناخوش است و او دل نگران. محبت مي کند و در ساعتي که بايد از بيمارستان به خانه رفته و کمي استراحت کند ، با ما هم کلام مي شود.معتقد است بازيگري نبايد شغل کسي باشد زيرا اگر شغل شود مانند يک کارعادي است درحالي که بازيگري يک هنر است که بايد او را به تعالي برساند. خيلي اهل مصاحبه نيست، چهره اي است قابل احترام براي صاحب نظران.
/. اصالتن اراکي است و چه مفتخر به زادگاهش. و چه بيشتر مفتخر است به خاندان اهل بيت مادر ساداتش. بازي اش با آن لهجه ي مشهدي را هرگز در “آژانس” فراموش نمي کنيم.
بادران گفت و گوی مشروحی با هفته نامه نوآوران انجام داده که بخش های مهم آن را در ادامه مشاهده می کنید.

برای آژانس شیشه ای حاتمی کیا مخالف بازی من بود اما آتیلا پسیانی پای من ایستاد

در کلاس هاي آقاي تارخ، آقاي آتيلا پسياني استاد ما بودن و به بازيگري من ايمان داشتن و مي گفتن که بازيگر خوبي هستم. بعد منو معرفي کردن به آقاي حاتمي کيا. تست بازي هم من ندادم. من از خانواده اي بودم که حجابشون چادر بود و با اين حجاب بيگانه نبودم.و گاهي خودم هم چادر به سر مي کردم.و چادر پوشيدن هم از ويژگي هاي نقش من بود. اون روز هم که آقاي حاتمي رو ديدم ، چادر سرم بود . ايشون به من گفتن الان که چادر سرته از اين گوش برو به اون گوش. يعني توي اتاقي بوديم و فقط گفتن از جلوي دوربين با چادرت رَد شو. همين. من از جلوي دوربين رد شدم و گفتن خيله خُب. البته من خيلي دلم روشن بود و انگار مي دونستم که حتمن در اين کار هستم. نمي دونم دلم قرص بود، نمي دونم اعتماد به نفسم بالا بود. (باخنده) البته بعدها به گوش من رسيد و ديگران بهم گفتند که آقاي آتيلا پسياني پاي بازي من در اون نقش ايستاده بودن. چون از قرار آقاي حاتمي کيا گفته بودن که اين دختر اولين بارشه جلوي دوربين قرار مي گيره و نمي تونه. اما بين خودشون گويا از اين صحبت هاي مردونه داشتن که اگر ايشون بازي نکنه من هم نيستم و واقعن سفت و سخت پاي من ايستاده بودن. بعد من قرارداد نوشتم. قراردادم هم خيلي پايين بود. اما در نهايت تهيه کننده مبلغ بيشتري بابت دستمزد به من دادند و گفتند چون خوب و منضبط بودي و ما ازتو راضي بوديم، اين تصميم رو گرفتيم.

مرحوم خسرو شکيبايي انسان عجيب وغريبي بود

يادمه موقع نگارش “روبان قرمز” آقاي حاتمي کيا زنگ زدن خونه ي ما و گفتن که من دارم برات اين نقش رو مي نويسم. ولي خُب به دلايلي نشد برم. و اون نقش رو خانوم آزيتا حاجيان کار کردن. البته اين رو هم اضافه کنم که بعد ازمن قرار بود خانم “ياسَمين مَلِک نصر” اين نقش روکار کنن. و بعد هم دعوت شدم براي “ارتفاع پست”، “موج مرده”، که باز هم نشد در حالي که خيلي هم مايل بودم تا دوباره در يک کار ماندگار حضور داشته باشم.خيلي مايل نيستم راجع به اين مسائل صحبت کنم.حتي يادآوريش برام خوشايند نيست.شرايط خاصي داشتم.

مرحوم خسرو شکيبايي اصولا يک انسان عجيب وغريبي بودن . يعني به نظر من به يک صفايي رسيده بودن که روحشون خيلي جلا پيدا کره بود. جزو افتخارات زندگيمه که با ايشون بازي کردم و خيلي ازشون ياد گرفتم. خيلي، خيلي آموختم. شهاب حسيني هم که واقعا خيلي با وقار، متين، موقر و با شخصيت بودن .
اين رو هم اضافه کنم که من قبلا با کارگردان “دلشکسته”، آقاي رويين تن، تئاترِ “پشت شمشادها” رو کار کرده بودم. قبل از “پشت شمشادها” هم باز با ايشون دو تئاتر تمرين کرده بوديم، اما بعد از تمريناتِ گروهمون، اجازه ي اجرا بهمون داده نشد و اون دو کار توقيف شدن. آقاي رويين تن از بازيگري من خيلي خوششون اومد و لطف کردن گفتن که تصميم دارم يک فيلم سينمائي کار کنم و مي خوام نقش اول کاررو به تو بدم. منم گفتم که با افتخار مي پذيرم. و “دلشکسته” رو کار کردم. البته “دلشکسته” چهار سال توقيف بود. بعد از چهار سال هم با اکران خوبي روبرو نشد. تبليغات خوبي هم نداشت. ولي بعد که اومد در بخش سينماي خانگي از پرفروش ترين ها شد.

من ایران هستم،خارج از کشور نرفتم

من هم پيشنهادهاي خوب داشتم، هم پيشنهادهاي بد داشتم که اصلن قابل تأمل نبودند. هم اين که يک سري موقعيت ها رو از دست دادم. يک سري اشتباهاته که خودم انجام دادم. براي مثال ، ديديد وقتي آدم مي خواد يه خونه اي رو ديزاين کنه و بچينه ،خيلي دقت مي کنه به رنگ ديوار و جنس ديوار و کلا وسواس هاي خيلي خاصي در چيدمان به خرج مي ده؟ من درباره ي خودم مي گم که متأسفانه روي چيدمان آدم هايي که مي تونستم در اطرافم داشته باشم نه اينکه خيلي دقت نکردم، بايد بگم اصلا دقت نکردم. فکر مي کردم آدم هايي که دور و اطرافم چيدم و باهاشون معاشرت مي کنم درست چيدم، نه اين که درباره شون تفکر نکرده باشم. منظورم لاابالي گري نيست.

فکر مي کردم اين آدم ها دلسوز من هستن. فکر مي کردم به صلاحمه اگه باهاشون مشورت کنم. و اون ها هم خيرمن رو مي خوان که مي گن اين فيلم رو بازي نکن و اون فيلمو بازي نکن. فکر مي کردم درک و شناختشون از من بيشتره. و اعتماد کردم. اعتماد نا به جاي من منجر شد تا خيلي از اين موقعيت ها رو از دست بدم. من در اين سالها کُلي کار رد کردم. مثلا کار با آقاي حاتمي کيا يا آقاي جيراني. من نقشي رو رد کردم که ليلا حاتمي به جاي من کار کرد، همون فيلمي که آتيلا پسياني و پرويز پرستويي هم بودن،فکر مي کنم اسمش “آب و آتش”بود و نقش من يه زن خيابوني بود که پوستيژ ميذاره، دقيقن سال 77 بودا بعد ازبازي من در آژانس شيشه اي.

آقاي آتيلا پسياني پاي بازي من در اون نقش ايستاده بودن. چون از قرار آقاي حاتمي کيا گفته بودن که اين دختر اولين بارشه جلوي دوربين قرار مي گيره و نمي تونه. اما بين خودشون گويا از اين صحبت هاي مردونه داشتن که اگر ايشون بازي نکنه من هم نيستم و واقعن سفت و سخت پاي من ايستاده بودن.

اما اين کارگردان هاي بزرگ که خبر ندارن من با عده اي مشورت کردم و بعد نه گفتم. فکر مي کنن چقدر وسواس داره يا سخت گيره، يا چقدر خودشو مي گيره و جواب تلفن نميده و همه ي کار ها رو رد مي کنه. يا همين الان هم همه فکر مي کنن من خارج از کشورم يا اصلا به دليل سخت گيري بازيگري رو گذاشتم کنار. ولي واقعيتش اينه که من نه خارج رفتم و نه هيچ مسأله ي ديگه اي وجود داره و بازيگري انقدر براي من عشقه که هيچ وقت از زندگيم کنار نمي گذارمش. باز هم تکرار مي کنم که واقعا چيدمانم از آدم هايي که فکر مي کردم تکيه گاه عاطفي من هستن درست نبود. در آخر ديدم که اون ستون هايي که فکر مي کردم مي تونم بهشون تکيه کنم خيلي ستون هاي محکمي نبودن. ستون هايي بودند در آب .

يک پرانتز هم باز کنم که شکي نيست توقيف “دلشکسته” و “زمهرير” به يک باره ترمز من رو کشيد و سرعتي که براي اوج گرفته بودم رو گرفت. مثلا من ايمان داشتم که هم براي “زمهرير” هم براي “دلشکسته” سيمرغ مي گيرم. ايمان صد درصد داشتم. ولي از توقيف ها خيلي دلم گرفت. چون بازيگر بازي مي کنه تا کارش ديده شه و در پروژه هاي بعدي به پيشنهادهاي عالي برسه.

با آرتیست ها مقایسه ام نکنید

من رو با آرتيست ها يکي ندونيد.، من کمي فرق دارم باهاشون. بعضي آرتيست ها دور مي افتن از مردم، يعني براي خودشون يک ساحت قدسي قائل ميشن و متفاوت ميشن. متفاوتي که دورشون مي کنه از جامعه. خُب همه داريم تلاش مي کنيم چه در هنري که خدا بهمون داده و چه در هر رشته ي کاريِ ديگه. همه هم دوست داريم دوست داشته بشيم. ولي با اون فاصله اي که از مردم مي گيريم ديگه مردم هم کمتر ما رو دوست خواهند داشت و چون خودمون نيستيم نمي تونيم دريافت خوبي هم از عشق داشته باشيم. و اين خوب نيست.

من اينطور آرتيست بودن رو دوست ندارم. ما از خود مردميم. ما که از مردم جدا نيستيم که بگيم از کره ي مريخ اومديم. مثلا وقتي بيمارستان هستم ، در کنار مردم بودن رو دوست دارم. با همه دلواپسي هائي که براي مامان دارم اما باهمشون گپ مي زنم. خانوم هاي اتاقها ي نزديک اتاق مامانم ميان داخل به روبوسي و گپ زدن. بعد مي دونيد بهم چي مي گن؟ مي گن که شما اينجا چي کار مي کنيد؟ يا باشگاه که مي رم مي گن واي خانوم بادران شما اينجا چي کار مي کنيد؟ که من مي گم مگه قراره من کجا باشم؟ بعد مي گن خُب بايد فلان باشگاه باشين و اينجا براي هنرمندها کلاسش پائينه. من معني اين حرف ها رو نمي فهمم. بنظرم همه چي دست خود آدمه. آدم يه دنيايي براي خودش مي سازه با نيتي و البته هدفي.

توریسم آنلاین

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا