نقد کتاب ضیافت افلاطون
ضیافت افلاتون
ضیافت یا «سمپوزیوم»، از آثار تحسینشده افلاتون پیرامون عشق، انواع آن و گفتوگو درباره این موضوع است که (با اندکی تردید) در سال ۳۸۵ ق.م نگاشته شده است.
افلاتون در این کتاب به شیوه زندگی اجتماعی مردم آتن اشاره دارد و نظر خود را درباره عشق، از زبان «سقراط» و «دیوتیمادر» در قالب فلسفی به مخاطب منتقل میکند.
عشق افلاطونی
افلاطون برای عشق سه وجه قائل است: ۱. اروس یا عشق جنسی ۲. فیلوتس یا عشق به دانایی ۳. آگاپه یا عشق الهی.
هدف از نگارش این کتاب
به باور کاظم فیروزمرد، یکی از اهداف نگارش این رساله بهطورکلی و در گفتار «آلکیییادس» بهطورخاص، روشنکردن این مطلب است که سقراط به هیچ رو در خیانت آلکیییادس به وطنش در جنگ «پلوپونزوس» مسئول نبوده است. گفتوگوها در این رساله مربوط به عشق است و مانند بیشتر آثار افلاتون بهصورت نمایشنامه نوشته شده است.
افراد حاضر در این کتاب در منزل «آگاتون» جمع شدهاند و به مناسبت موفقیت آگاتون در مسابقه درامنویسی، ضیافتی بر پا کردهاند، لیکن میهمانان به این نتیجه میرسند که دختر نیزن را مرخص کنند و درباره عشق با هم به گفتوگو بنشینند. عشقی که همگان دربارهاش صحبت میکنند، عشق به همجنس است. گویی عشق به همجنس در یونان باستان، امری بدیهی بهشمار میرفته است و جامعه و حکومت هیچ ممانعتی از آن نمیکردهاند.
داستان کتاب ضیافت افلاطون
نخست، «فدروس» سخن میگوید و صحبت از آثار و نتایج عشق را پیش میکشد. وی عنوان میکند که عاشق و معشوق دوست دارند در چشم همدیگر بزرگ و پاک جلوه کنند و از این رو در حضور هم از ارتکاب به کارهای ناشایست جلوگیری میکنند، حتی اگر سپاهی باشد که همه افراد آن عاشق و معشوق یکدیگر باشند هیچکس نمیتواند آن سپاه را شکست دهد، زیرا هیچیک از افراد آن نمیخواهد در حضور عاشق یا معشوق، خود ترسو و جبون جلوه کند.
پس از فدروس نوبت به «پوزایناس» میرسد. او عشق را به دو مرتبه شریف و پست تقسیم میکند. در مرتبه پست، انسان اسیر تمایلهای جنسی خود است و در مرتبه شریف عشق، عاشق به خصایل نیک معشوقش توجه میکند و در توضیح عشق شریف میکوشد عشق به همجنس را توجیه کند. برای همین، استدلال میکند که عشق به همجنس اگر بابت خصایل نیک معشوق باشد کاملاً پسندیده است.
در این هنگام نوبت به «آریستوفانس» میرسد تا سخن بگوید، اما بهعلت سکسکه از این کار سرباز میزند و نوبت را به «آروکسی ماخوس» طبیب میدهد.
عقیده آروکسی ماخوس این است که عشق، ساحتهای ناهماهنگ وجود انسان را با هم هماهنگ میکند، همانگونه که در موسیقی صداهای مختلف و زیر و بم باهم هماهنگ شده و کنار هم تشکیل یک موسیقی زیبا را میدهند.
پس از اینکه سخنان آروکسی ماخوس به پایان میرسد، سکسکه آریستوفانوس نیز بر اثر نسخه آروکسی ماخوس بند آمده و رشته کلام را بهدست میگیرد.
در نظر وی انسانها نخست وجود کاملی داشتند که دارای چهار دست و چهار پا بودند و از لحاظ قدرت عقلی هیچ چیز به پای آنان نمیرسید، تا جاییکه خدایان به آنان رشک برده و خدای خدایان، «زئوس» آنان را به دو نیم میکند. از آن پس هرکسی در جهان به دنبال نیمه گمشده خویش است تا آن قدرت و توان سابق را بازیابد.
پس از او نوبت به «آگاتون» میرسد که از عشق سخن گوید. آگاتون، الهه عشق را جوانترین الهه میداند، زیرا معتقد است که قبلاً در بین خدایان همواره جنگ و نزاع وجود داشت و اینکه اکنون در جهان ثبات حاکم است به این سبب است که خدای عشق متولد شده و میان خدایان آشتی و مساوات برقرار کرده است. در نظر آگاتون، عشق چیزی لطیف و زیباست که در دلهای سخت جایگاهی ندارد. عشق در هرکجا که باشد، موجب عدالت، شادی و امنیت خواهد شد.
پس از آگاتون سقراط به سخن گفتن از عشق میپردازد. سقراط اعتراف میکند که این سخنان را از زنی به نام «دیوتما» که کاهنهای خردمند است، آموخته است.
دیوتیما میگوید: عشق نه زیباست نه زشت، نه به مانند خدایان در اوج قدرت، دانش و زیبایی ست و نه مانند انسانها ضعیف، ناتوان و نادان است بلکه در میان این دو قرار دارد.
وقتی آفرودیت (خدای زیبایی و کشش جنسی) به دنیا آمد، پسر متیس (خدای خردمندی و دانایی) نیز در جشن تولد آفرودیت حضور داشت. در پایان جشن، «پنیا» (خدای تنگدستی و نیاز) در آن جشن حاضر شد تا از ضیافت آنان چیزی نصیبش شود و چون «پوروس» (خدای چارهجویی و تدبیر) را در باغ در اثر مستی خفته یافت، به آغوش او خزید تا از وی صاحب فرزندی شود و در آن شب نطفه اروس (خدای عشق بسته شد.)
چون نطفه اروس در آن شب خاص، یعنی در شب تولد آفرودیت (الهه زیبایی) بسته شد، بنابراین اروس همیشه خواهان زیباییست و چون متیس نیز در آن میهمانی حضور داشت، اروس در خدمت دانایی نیز هست.
«اروس» ناتوانی و تنگدستی را از مادرش و چارهجویی و تدبیر را از پدر خود پوروس به ارث برده است.
خدایان هیچگاه طالب زیبایی و دانایی نیستند؛ زیرا خود این صفات را دارند و کسانی که از دانایی و زیبایی بیبهرهاند نیز در پی کسب آن نیستند، زیرا از ارزش والای این صفات بیخبرند. تنها اروس که فرزند خدایی بینیاز و مادری نیازمند است در مقامی مابین انسان و خدا قرار دارد و همیشه در پی راهیست تا دانایی و زیبایی را بهدست آورد.
میتوان نام دیگری به زیبایی و دانایی داد و آن خیر و نیکی است. انسان طالب خیر و نیکی است، اما هر کسی را که طالب خیر و نیکی است، نمیتوان عاشق نامید چون مردم به طرق مختلف خیر و نیکی را طلب میکنند و همگان سزاوار نام عشق نیستند. تنها کسانی که این خیر و نیکی را برای همیشه و تا ابد میخواهند، میتوان عاشق نامید. به همین ترتیب آدمیان وقتی عاشق میشوند، با معشوق خود میپیوندند تا فرزندی به دنیا بیاورند و از این طریق زندگی محدود و فانی خود را جاودانه سازند و از فرزند خود مراقبت میکنند تا آنان نام والدین خود را زنده و جاوید نگاه دارند.
در این ضیافت، میهمانان بر این پندارند که کسانی که به زاد و ولد جسم اشتیاق دارند به زنان رو میکنند و آنان که در پی زاد و ولد جان هستند، سراغ دانش و هنر میروند و آثاری که از خود به جا میگذارند مانند فرزندان آنان است که نامشان را تا ابد زنده نگاه میدارد.
از رموز دیگر عشق این است که انسان، نخست عاشق روی زیبا میشود و وقتی همه تنهای زیبا را یکسان یافت، عشقش به سمت روح و جان زیبا متمایل میشود و چون همه جانهای زیبا را یکسان یافت، متوجه دریای زیبایی میشود و از این عشق بیپایان به سمت حکمت و دانش متمایل میشود و سخنان و آثار زیبا میآفریند.
بعد از سخنان سقراط، «آلکبیادس» مست وارد میهمانی میشود و در میان آگاتون و سقراط مینشیند. حاضران از او میخواهند درباره عشق سخن بگوید. آلکبیادس که جوانی زیباست، از عشق خود به سقراط میگوید. بهرغم اینکه سقراط چهرهای زشت دارد، داری روحی بس بزرگ و زیباست و آلکبیادس عاشق همین روح زیبای سقراط شده است.
در اینجا افلاتون از زبان آلکبیادس به ستایش سقراط پرداخته است و کارهای اعجابآور سقراط را ذکر میکند. اینکه در میان برف و سرما سقراط با پای برهنه و لباسی محقر، احساس سرما نمیکند، از شراب مست نمیشود و گرسنگی و تشنگی تأثیری در احوال او ندارد. او دلاوری و بیاعتنایی سقراط به مرگ را در میدان جنگ میستاید.
آلکبیادس تعریف میکند که یک شب برای تسخیر قلب سقراط، شب را در آغوش او آرمیده است و صبح که گویی در کنار پدر یا برادر بزرگتر خود است، از خواب بیدار شده و از خویشتنداری سقراط در شگفت مانده است.
این کتاب گرچه با تعریف از عشق و شاهدبازی آغاز میشود، لیکن با گفتاری فلسفی از زبان سقراط به اوج و فرجام میرسد.
نویسنده : پرند احراری
نقد کتاب کریم شیرهای دلقک ناصرالدین شاه