بحران ۴۰ سالگی
پژوشگران میگویند شیوع تنهایی بسیار بیشتر از آن است که تصور میشود.
دانشمندان هنوز بهاندازه کافی درباره تنهایی و تأثیر دقیق آن روی افراد نمیدانند؛ اما آنچه مشخص است این است که تنهایی خوب نیست. درحالیکه دانشمندان هنوز درحالیافتن علل و ارتباطات هستند، نتایج مطالعهای جدید نشان میدهد شیوع این پدیده بسیار بیشتر از آن است که تصور میکنیم و در طول زندگی، مراحلی وجود دارد که در آن افراد، بیشترین میزان حس تنهایی را تجربه میکنند. تا قبل از این پژوهش، درباره اینکه حساسیت کدام گروههای سنی بهتنهایی بیش از همه است، نتایج متناقضی حاصل شده بود.
دیلیپ جست، متخصص روانپزشکی و پیریشناسی فرض کردند احتمالا افراد سالخوردهتر دچار احساس تنهایی بیشتری هستند؛ زیرا این افراد مدت زمان بیشتری را در تنهایی میگذرانند. با وجود این، وقتی آنها ارزیابیهای سلامت روان ۳۴۰ فرد ۲۷ تا ۱۰۱ساله ساکن سندیگو را تجزیهوتحلیل کردند، نتایج دیگری نیز بهدست آمد. البته همانطورکه انتظار میرفت، این فرضیه تاحدی تأیید شد و نتایج نشان میداد شدت تنهایی در اواخر دهه ۱۹۸۰ بهاوج میرسد. بااینحال، این تنها اوجی نبود که در دادهها دیده شد؛ بلکه اوجهای دیگری در اواخر دهه بیست و اواسط دهه پنجاه نیز مشاهده شد. این دادهها نمیتوانند دقیقا بگویند چرا این قلهها وجود دارند؛ اما پژوهشگران معتقدند این قلهها در احساس تنهایی حاصل از مشکلات و استرسهایی پیش میآید که مقارن با این سنین هستند.
بنابر تفسیر پژوهشگران، اواخر دهه بیست، دوره تصمیمگیریهای مهم است که بیشتر استرسزا هستند؛ زیرا در بیشتر مواقع، فرد در انتها با این احساس روبهرو میشود که انتخابهای بهتری میتوانست بکند و احساس گناه زیادی در قبال تصمیمهایش در او بهوجود خواهد آمد. در مقابل و در اواسط دهه ۵۰، دوره بحران میانسالی است که با مشکلات سلامتی مرتبط با میانسالی پیچیده میشود و موجب تداعی مرگ میشوند. وقتی افراد به اواخر دهه ۸۰ زندگیشان رسیدند، این نوع از فشارهای روانی میتواند موجب ایجاد قله جدیدی شود که همزمان با ناتوانی جسمی و بیماریهایی نظیر زوال عقل و مرگ عزیزان است و این احتمالا درککردنیترین نقطه از این سه اوج محسوب میشود.
درحالیکه شناسایی این سه قله در دادهها درخورتوجه است، آنچه بیش از همه موجب شگفتی پژوهشگران شد، شیوع تنهایی در میان تمام گروههای سنی بود. بهگفته پژوهشگران، برآوردهای گزارششده پیشین درباره شیوع تنهایی در جمعیت عمومی آمریکا دامنهای از ۱۷ تا ۵۷درصد داشته است. آنچه دیلیپ جست و همکارانش پیدا کردند، شیوع ۷۶درصدی تنهایی در جمعیت بود. جست توضیح میدهد:
این موضوع درخور توجه است؛ زیرا شرکتکنندگان این مطالعه در معرض خطر زیاد تنهایی متوسط تا شدید نبودند. آنها به اختلالات جسمی عمده و نیز بیماریهای روانی نظیر افسردگی یا اسکیزوفرنی مبتلا نبودند. این شرکتکنندگان مردم عادی بودند.
پژوهشگران علاوهبر بررسی سطوح تنهایی و انزوای اجتماعی شرکتکنندگان، از مقیاس خردمندی سندیگو (SD-WISE) نیز استفاده کردند. این مقیاس سطح خردمندی را در ارتباط با قابلیتهای فردی مانند نگرشهای جامعهیار، تنظیم عواطف، تأمل، خودفهمی و تابآوری تعیین میکند. پژوهشگران براساس مقیاس خردمندی سندیگو، ارتباط متضاد و قوی را بین خردمندی و احساس تنهایی پیدا کردند. بهعبارتدیگر، اساساً افراد خردمند احساس تنهایی کمتری تجربه میکنند.
الن لی، نویسنده نخست مقاله میگوید:
این امر ممکن است ناشی از این واقعیت باشد که رفتارهای تعریفشده خردمندی مانند همدلی، دلسوزی، تنظیم عواطف و دروناندیشی بهطور مؤثری از بُروز تنهاییهای شدید جلوگیری میکند یا آن را کاهش میدهند.
البته هنوز مسائل ناشناخته زیادی درباره پیچیدگیهای روانشناختی و فیزیولوژیکی تنهایی وجود دارد و باید این را در ذهن داشته باشیم که این یافتهها حاصل ارزیابی گروهی نسبتاً کوچک در منطقهای از جهان هستند.
مجله اینترنتی زندگی سالم
مریم صفدری