سرنوشت سیاه زنی که در خیابان عاشق همسرش شد
قتل در اتاق خواب؛
وقتي براي اولين بار رامين را ديدم عقلم را به كلي باخته بودم و جز او به هيچ كس ديگري نميتوانستم فكر كنم…
به گزارش سرویس حوادث جام نیـوز، زن جواني كه به اتهام قتل شوهرش در زندان اراك به سر ميبرد، زندگي خودش را براي پليس شرح داد. اين زن كه مريم نام دارد در جريان يك دوستي خياباني وارد يك زندگي مشترك شده بود.
او در شرح ماجرا به پلیس گفت: « وقتي براي اولين بار رامين را ديدم عقلم را به كلي باخته بودم و جز او به هيچ كس ديگري نميتوانستم فكر كنم. من و رامين در راه مدرسه با هم آشنا شديم و يك سال پس از اين دوستي خياباني، در حالي كه 20ساله بودم، به خانوادهام گفتم كه تصميم دارم با وي ازدواج كنم.
مخالفت خانواده باعث شد تا تصميم به خودكشي بگيرم. اين تصميم نادرست منجر شد كه خانوادهام با درخواست من موافقت كند. به اين ترتيب به عقد پسر مورد علاقهام در آمدم، اما از همان روزهاي اول دوران نامزدي متوجه شدم رامين تعادل روحي و رواني ندارد. همان موقع بود كه تصميم به جدايي از رامين گرفتم، اما اين تصميمگيري برايم خيلي مشكل بود، چراكه باردار شده بودم و به ناچار بايد به زندگي مشترك خود با او ادامه ميدادم.
پدرم برايم سنگ تمام گذاشته بود و تمام مخارج زندگي ما را تأمين ميكرد. شوهرم بيكار بود و كاري هم جز مصرف مواد نداشت. خانوادهاش هم در قبال او احساس مسئوليت نميكردند.
اما پدرم در حمايت از من تلاش كرد تا شوهرم را از مصرف مواد نجات دهد. رامين هم بارها قول داد كه اعتيادش را ترك كند، اما او اعتماد به نفس خود را از دست داده بود و خيلي زود قولش را فراموش ميكرد. با تولد دخترمان، رامين جوگير شد و جلوي همه اعضاي خانواده قول داد كه به خاطر فرزندمان مواد را ترك كند. پدرم نيز برايش يك خودرو خريد تا با آن مسافركشي كند، اما شوهرم با خودرو به دنبال تفريح خودش ميرفت و خيلي زود وعدهها را فراموش كرد.
در حالي كه توان ادامه اين زندگي را نداشتم، دخترم را برداشتم و راهي خانه پدرم شدم و گفتم كه براي جدايي از رامين تصميم قطعي گرفتهام. رامين وقتي از تصميم من براي طلاق باخبر شد به خانه پدرم آمد و با تهديد دخترم را با خودش برد.
در حالي كه با گرفتن وكيل به دنبال جدايي از شوهرم بودم، مهر مادري سبب شد تا به زندگيام برگردم، اما همچنان به دنبال جدايي بودم. يك شب كه رامين شيشه زيادي مصرف كرده بود به رويم چاقو كشيد. به اتاق خواب پناه بردم و در را به رويم بستم. او در را شكست و زماني كه مقابلم قرار گرفت از ترس جانم با پايهاي آهني به او ضربه زدم. وقتي روي زمين افتاد، امدادگران را خبر كردم كه وي را به بيمارستان منتقل كردند، اما فوت شد و من راهي زندان شدم.
اي كاش از ابتدا دريافته بودم كه براي يك عمر زندگي تنها در راه مدرسه و در محدوده احساسات لحظهاي نميتوان تصميم گرفت، اي كاش به پندهاي دلسوزانه پدر و مادرم گوش فرا داده بودم و در غرور و خودخواهي غوطهور نميشدم. افسوس.»
روزنامه جوان/