زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
شاید باورتان نشود ولی وقتی از لحظه به یاد آوردن قطع نخاعش میگوید نه توی نگاهش، رنجیدگی میبینی و نه ناراحتی! آنقدر که باور میکنی همه آن لحظههای سخت را پشت سر گذاشته و حالا فقط به فکر از این به بعد است. 14 سال پیش غلامرضا پستهای در مسیر اردستان به اصفهان دچار سانحه شد و از آن روز به بعد ویلچرش شد ماشین و پاهایش. او بعد از آنهمه سختی هنوز هم همان آدم است. بشاش و خوشرو. مصاحبه با کسی که تا زمین فقط چند سانتی متر فاصله دارد، اما خیلی وقت است قدمهایش به زمین نرسیده حدود دو ساعتی طول کشید. دکتر از خاطراتش گفت و روزهایی که میشود به آن امیدوار بود. او که حالا در مقطع دکترای علوم آزمایشگاهی کار میکند و مدیر عامل مجمع تشکلهای معلولین استان اصفهان و کانون سراسری تشکلهای معلولین کشور است، اهل نق زدن و غر زدن نیست و تمام زندگیش را صرف تحقیق کرده و یکی از بزرگترین آرزوهایش این است که بتواند با فرهنگسازی روش زندگی درست را هم به معلولان و هم به مردم جامعه بشناساند. گفت و گوی ما را با کسی که قطع نخاع نتوانسته او را از آرزوهایش منصرف کند را بخوانید:
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
آقای دکتر از روز واقعه بگویید.
14 سال پیش آزمایشگاه ما اردستان بود و من اصفهان زندگی میکردم و حدود 10 سال بود که مسیر بین اردستان تا اصفهان را در تردد بودم، یکی از این روزها خستگی راه و عجله و عادت کردن به جاده باعث شد بی دقتی صورت بگیرد و با ماشین چپ کردم، در واقع میتوانم بگویم که بی دقتی خودم در زمینه دستورالعملهای راهنمایی و رانندگی و رعایت نکردن سرعت مناسب بود که این حادثه را رقم زد.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
اوایل سخت نبود؟
اوایل ماهها و روزها و سالهای اول خیلی بحران زا و پیچیده است و من همیشه تعبیر میکنم که آسیب نخاعی مثل قطاری است که به سرعت از ریل خارج میشود و این سرعت قابل پیش بینی نیست، مثل زلزلهای که همه معادلات زندگی را به هم میریزد.
این زلزله در زندگی شما چند ریشتری بود؟
میتوانم بگویم 100 ریشتر. به این خاطر که من آدمی بودم که چند جا کار میکردم، زندگی منظمی داشتیم با دو پسر که یکی از آنها اول ابتدایی بود و پسر دیگرم هم اول راهنمایی بود، بعد از این اتفاق این بچهها مراقبتشان با ما نبود و مادربزرگ و پدربزرگشان کمک میکردند و بالتبع به نیازها و عادات آنها آشنا نبودند و ناآرامی میکردند، از سویی دیگر خانم من کاری که برایش تعریف شده بود را رها کرده بود و به مسائل من میرسید و همه نگران این بودند که در آینده چه میشود.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
وقتی برای اولین بار فهمیدید که این اتفاق برایتان افتاده چه حس و حالی داشتید؟
خوشبختانه من از لحاظ روحی روانی آدمی بودم که به این سادگیها از میدان به درنرفتم و از اول شرایط را پذیرفتم. اولین کسی که فهمید خودم، به دلیل اطلاعات پزشکی که داشتم و بلافاصله زندگی بعد از این واقعه را تصور کردم و شرایطم را پذیرفتم. متاسفانه مشکل اصلی افرادی که به مشکل من دچار میشوند این است که شرایطشان را نمیپذیرند و همین نپذیرفتن شرایط باعث میشود که در آنها مقاومتهای فردی ایجاد شود و نمیتوانند بعد از این موضوع به شکل عادی زندگی کنند.
چطور میشود با این واقعه کنار آمد و قطاری که از ریل خارج شده را به جای اولش برگرداند.
خب به هر حال از بعد از آسیب یک آدم دیگر و نیازمند میشوی، برای جابه جا شدن، لباس پوشیدن و هر حرکتی نیاز به کمک داری. برای کسانی که ناگهانی این اتفاق می افتد خیلی سخت است و برای من هم به هر حال سخت بود. البته عزیزان معلولی که از بچگی این موضوع با آنها بوده، ذهن خودشان را هماهنگ میکنند، اما برای آسیب نخاعی هااینطورنیست و همه گیج میشوند و این گیجی و به هم ریختگی تا سالها ادامه دارد. به نظر من اگر خود فرد و نزدیکانش از روحیه خوبی برخوردار نباشند و این زلزله را نتوانند مدیریت کنند هم آن فرد روحیه خود را از دست میدهد و هم خانوادهاش از هم میپاشند، ولی چنانچه آمادگیهای درمانی و خدمات بهزیستی هم به موقع باشد، میشود فرد را به زندگی عادی برگرداند و این قطاری را که از ریل خارج شده را به ریل برگرداند و عزیزان آسیب نخاعی باید نقش خانوادگی خود را درست بازی کنند.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
شما هم همین کار را کردید؟
بله با تغییر و تفاوت، چون شوکی که اتفاق می افتد و مدیریت این زلزله به مراتب مهمتر از مسائل دیگر ما است. زمانی که تازه آسیب دیده بودم، همیشه فکر میکردم چرا نباید منبعی باشد که به من بگوید حالا چطور رفتار کنم، چطور زندگی کنم. یعنی کلاً در زمینه ضایعه نخاعی و چگونگی کنار آمدن با آن به من و خانوادهام آگاهی بدهد. چون وقتی یک نفر دچار آسیب نخاعی میشود، این ضایعه روی تمام ارگانهای بدنش تأثیر میگذارد. روی کلیههایش، دستگاه گوارشش و … حتی اگر این فرد مرتباً تغییر وضعیت ندهد، دچار زخم بسترهای شدید میشود. به همین دلیل وقتی رشته زبان انگلیسی قبول شدم، به خودم قول دادم کتابی در زمینه ضایعات نخاعی ترجمه کنم. که بالاخره در سال 80، کتاب «چگونه با ضایعه نخاعی خود مواجه شویم» را ترجمه کردم که با همکاری حوزه توانبخشی سازمان بهزیستی در سراسر کشور به صورت رایگان توزیع شد.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
پس به نظر شما در کشور ما این موضوع آگاهی دادن به یک فرد قطع نخاعی مانند یک حلقه مفقوده به شمار میرود.
بله دقیقاً. در کشورهای پیشرفته سه مرحله برای فرد وجود دارد در واقع سه سطح برای فردی که به ضایعه نخاعی دچار میشود، وجود دارد، سطح اول وضعیت اورژانسی و بیمارستانی و حفظ میزانی است که از حیاتش مانده، سطح سوم اولویت خانواده فرد هستند که برمی گردد به خانواده با یکسری نیازهای دیگر. این وسط یک جریانی باید حلقه را پوشش بدهد، که فرد وقتی از بیمارستان مرخص میشود یاد بگیرد با شرایط جدید چطور ادامه بدهد، متاسفانه این حلقه در مرحله دوم در کشور ما محدود است و آموزشهای لازم برای نیازهای بعد از این نیست. بیمار با حالت زار و نزار روی دست خانواده می افتد و به همین خاطر مشکلات عدیدهای برای او پیش میآید. ما خلأ این مدیریت را حس میکنیم. در حالیکه در کشورهای پیشرفته مراکزی اختصاص داده شده به نام مراکز بازتوانی که یک عدهای شروع میکنند با این فرد کار کردن و از نظر کاردرمانی و این فرد طبق نیازهایش در این خانه موقت میماند.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
در این فاصله انجمنهایی که برای این افراد کار میکنند سراغ فرد میآیند و شروع میکنند به کانال زدن به مراکزی که در آینده باید به او خدمات بدهند، مثلاً منزل فرد را مناسب سازی میکنند و وسایل را برایش فراهم میکنند و در اختیار او میگذارند و اگر نیاز به پرستار داشته باشد در خانه به او خدمات میدهند. در واقع موقعی که فرد از بیمارستان خارج میشود در این مرحله بین 6 ماه تا 2 سال در خانه موقت آماده زندگی عادی میشود و به او یاد میدهند که چگونه با این سطح آسیب میتوانی رانندگی کنی، سوار ماشین بشوی و نیازهای اولیهات را رفع کنی، در واقع فرد را به مرحله استقلال میرسانند و بار او روی دوش خانواده نمیافتد که مثلاً همسرش خسته شود و برود یا فرزندش. این مراکز به فرد از یک تا 24 ساعت خدمات میدهند. متاسفانه این حلقه مفقودهای است که در کشور ما نیست و فرد آسیب نخاعی ما دچار سردرگمی میشود. گرچه کسانی که تمکن مالی داشته باشند نیازهایشان را برآورده میکنند و مشکلات بیشتر برای کسانی ایجاد میشود که توانایی مالیشان کم است. اینجاست که هم دولت و خیرین باید نقش انسانی خود را ایفا کنند و هم انجمنهایی که خدمات میدهند با شناسایی نیازهایشان، افراد مورد نیاز و خدمات مورد نیاز را برای فرد پیدا کرده و نقششان را ایفا کنند.
با این تفاسیر بحران روحی ناشی از این مساله با توجه به کمبود امکاناتی که وجود داشت به سراغ شما نیامد؟
بحران روحی سراغ هر کسی میآید؛ اما من هیچ وقت نخواستهام افراد خانواده، ناراحتیام را ببینند؛ چون آنها همیشه بهترین همراهم بودهاند. مخصوصاً خواهر کوچکترم که واقعاً مدیون او هستم. هیچ وقت به خدا نگفتم چرا من؟! چرا این حادثه باید برای من اتفاق بیفتد؟! البته مواقعی بوده که فکر کردهام دیگر نمیتوانم ادامه بدهم، ولی خیلی کوتاه مدت بوده؛ چون افرادی را دیدهام که شرایط خیلی سختتری نسبت به من دارند و موفق هم هستند.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
از آن به بعد به آرزوها و اهدافتان رسیدید با آن پذیرشی که شد؟
بله من آن زلزله و سونامی که در زندگیم بود را توانستم مهار کنم و شرایطم بهتر شد و وضعیت جسمیام را ارتقا دادم و فامیلم به این باور رسیدند که با قبل تفاوتی نکردم، بلکه فعالیتم هم بیشتر از قبل شده است. یادم نمیآید که جایی آخ گفته باشم جایی اظهار ضعف و نگرانی کرده باشم و همیشه سعی کردم که با نگاهی مثبت و خوشبینانه به این موضوع نگاه کنم چون تا سال 2020 قرار است اتفاقات زیادی بیافتد و به قول یکی از دوستانم هیچکس حق ناامید شدن ندارد و مساله آسیب نخاعی حل خواهد شد. به همین دلیل از آن به بعد را از نو از اول نامگذاری کردیم چون کسی که از نو شروع کرد به نتیجه میرسد.
پس آنهایی که این موضوع را نمیپذیرند دچار مشکل میشوند.
بله کسانی هستند که بعد از اینکه این مشکل برایشان پیش میآید، حتی نسبت به لباس پوشیدن و در اجتماع بودن بی اعتقاد میشوند و به یک فرد منزوی و افسرده دچار میشوند، اما کسی که میپذیرد به این فکر میکند که از این بعد باید چکار کند که به سمت بهتر شدن برود. من وقتی در خانه نق میزنم نه تنها شرایط خودم که سخت هست را سختتر میکنم بلکه باری که بر روی دوش بقیه هم هست را سنگینتر میکنم و تازه اگر از لحاظ روحی و روانی اذیتی بکنم روحیات بقیه را هم خراب میکنم و آنها واکنش نشان میدهند مثل خانمی که زندگیش را رها میکند و میرود یا فرزندانی که فاصله میگیرند، به همین دلیل فرد اول و آخر از همه باید شرایطش را قبول کند و باید بپذیرد که شرایطش فرق کرده است اما نه اینکه بدبخت و بیچاره و افلیج شده اینها لغاتی منفی است. اولین گام برای بهتر شدن، پذیرش شرایط فعلی است. به هر حال این شوکی است که باید بپذیریم که از امروز شرایط فرق کرده است.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
گویا شما بعد از اینکه قطع نخاع شدید به کانادا مهاجرت کردید. مهاجرت با این وضعیت برایتان مشکل نبود؟
بله مساله مهاجرتم به کانادا بعد از این واقعه اتفاق افتاد، خب ما از قبل اقدام به مهاجرت کرده بودیم و تا آن زمان جواب نیامده بود، اما جالب اینجاست که خیلی از افراد سالم در زمانی که به آنها اعلام میشود که میتوانند به یک کشور غریب بروند به خاطر مشکلاتی که دارد، پاپس میکشند، اما ما به لحاظ روحیه جنگنده و کمال طلبی که در جهت پیشرفت داشتیم مشکل من مانع از این مساله نشد که مهاجرت نکنیم و به هر حال با شجاعت و همت این کار را انجام دادیم.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
در آنجا شرایطتتان به چه شکل بود؟
خب کشوری مثل کانادا و دولت و مردم این کشور افرادی معلول گرا هستند و فرد معلول برای آنها قابل احترام است و حضور او را در جامعه یک جور انرژی مثبت و الگوی افراد سالم میدانند و شرایط اجتماعی را برای حضوراین افراد به گونهای ایجاد میکنند که یک فرد ویلچر نشین در آن شهر و کشور احساس غربت نمیکند موضوعی که در کشور ما هم باید روی آن کار شود. یادم نمیرود روزی را که با ویلچر از کنار ساختمانی در کانادا میگذشتم و چند کودک بین 4 تا 7 سال در حال بازی بودند، یکی از آنها وقتی من را دید، جلو آمد و به من گفت: im sorry و به نوعی انرژی مثبت خوبی به من داد.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
بعدها وقتی به ایران آمدم یک روز وقتی میخواستم وارد آسانسور بشوم، بچهای که کنار مادرش ایستاده بود، ترسید و من وقتی این دو صحنه را باهم مقایسه کردم متأثر شدم. ما برای حضور معلول در جامعه نیاز به کارهای زیادی داریم یکی از موضوعاتی که باید فرهنگسازی شود تغییر نگاه مردم به معلولین است، خیلی از افرادی که از کنار ما رد میشوند، می گویند خدایا شکرت ولی آیا این خدایا شکرت منظور این است که خدایا شکرت که این اینطوری شده و من اینطور نیستم؟ یا خدایا شکرت به معنای دیگر و ترحم؟ ببینید اگر ما به این مساله برسیم که معلولیت یک تفاوت است، مثل رنگ چشم که میتواند آبی یا مشکی باشد، اگر به این حد برسیم که این مسائل را درک کنیم میتوانم بگویم که به یک کشور معلول گرا تبدیل شدهایم. کشورهایی که نگاهشان به معلولان نگاه مثبتی است. در این کشورها حداقل توجه یک معلول، لبخند است و بعضی شوخی میکنند، برخی به تو روز بخیر می گویند، در واقع در کشورهای معلول گرا احساس نمیکنی که نگاههایی که به تو میشود از روی ترحم است. آنها همیشه مواظب تو هستند بدون اینکه متوجه شوی. اگر این توجهات به معلول شود، معلول احساس امنیت خواهد کرد. در کشوری مثل کانادا وقتی که صبح به شهر بروی و عصر برگردی هیچ کجا نیست که نیاز به فرد دیگری داشته باشی حتی سرویسهای بهداشتی همه مناسب معلولان است.
با توجه به مواردی که تعریف کردید پس ما فاصله زیادی تا رسیدن به این معلول گرایی داریم.
بله خب برخی از موارد به هر حال باید به شکل ریشهای حل شود، به نوع ارتباطات جامعه در سنین پایین با قشر معلول از همان دوران مدرسه و این پیام را به بچهها بدهیم که یک ویلچرنشین فقط با افراد عادی کمی متفاوت است و او هم میتواند مانند افراد عادی به رشد و بلوغ فکری برسد. متاسفانه ما در خصوص مشکلات معلولان، نیازها و کارهای اجرایی فاصله زیادی داریم، معلولان و علی الخصوص آسیب دیدگان نخاعی دورشان مانند یک باتلاق است. بعضی اوقات دوستان با یک شور حسینی میآیند وسط این باتلاق و در این مشکلات میمانند ولی به هر حال شهرداری و شورای شهر باید به این باتلاق بیایند و قدری از مشکلات حل شود. در آرژانتین به معلولان می گویند؛ انسانهایی با تواناییهای متفاوت.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
در حال حاضر و بعد از 14 سال بچههایتان چه نگاهی به شما دارند؟
یک نگاه الگو محور و کاملاً مطمئن و مستقل.
بعضیها وقتی که قطع نخاع میشوند می گویند ما از ویلچر متنفریم، فکر کنم شما از آن دسته از آدمهایی هستید که با ویلچرتان دوست شدید.
بله من بعضی وقتها می گویم اینها کفشهای من است یا ویلچر ماشین من است. البته بخشی از این تنفر برمی گردد به نگاه جامعه شاید این موضوع را بتوانم در قالب مثالی که برای خودم پیش آمد بهتر تعریف کنم، یک روز وقتی میخواستم با آژانس بیرون بروم راننده به من گفت: گاری را هم با خودتان میآورید و من پاسخ دادم اسم این گاری نیست، گاری چیزی است که با آن در قدیم بار میبردند، این ویلچر یا صندلی چرخ دار است، او شرمنده شد و عذرخواهی کرد. میخواهم بگویم که در جامعه به این دلیل که فرهنگسازی درستی نشده با این مشکلات مواجه میشویم و بعداً فرد میگوید از ویلچر بدم میآید و به مرور به خاطر همین نگاهها تواناییهایش را از دست میدهد.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
بزرگترین آرزوی شما؟
اینکه واقعاً نمیدانم چون آدم جاه طلبی هستم و آرزوهای زیادی دارم، اما دلم میخواهد که یک کار مهم انجام دهم و با ایجاد یک تحول مهم در زمینه معلولان یک فرهنگسازی خوبی در جامعه ایجاد کنیم. به شدت معتقدم که روی فرهنگسازی مردم باید کار کنیم و به این علت که مردم کشور ما مردم خوب و مهربانی هستند، ولی به دلیل اینکه آموزش مناسب و کافی ندیدهاند، کمک نمیکنند و تصمیمات مثبت نمیگیرند از این از عدم آگاهی است و ما با آموزش به نتایج خوبی میرسیم.
زلزله 100 ریشتری زندگیم را مدیریت کردم / گفت و گو با دکتر پسته ای
نویسنده : دریا قدرتی پور