مذهبی

موضوع: ظاهر و با طن کارها(1)

 

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

رمضان در خانه امام رضا(س) در خدمت شما هستیم. یک نیم ساعتی بین 27 دقیقه تا نیم ساعت، درسهایی از قرآنی که سابقه ی 34 سال دارد، می گوییم. بحث امشب ما این است. ظاهر و باطن، کارهایی که ما می کنیم یک پوستی دارد و یک مغزی دارد، هردو هم باید مورد توجه قرار بگیرد. مغز بی پوست سبز نمی شود. پوست بی مغز… شما بگویید… سبز می شود یا نمی شود؟ شما مغز را بکارید سبز نمی شود، پوست هم بکارید سبز نمی شود. پوست و مغز باید با هم باشد. بعضی کارها ظاهر دارد و باطن ندارد. بعضی کارها باطن دارد و ظاهر ندارد. باید هردو را توجه داشت.
1- ظاهر کار، گفت و گو؛ باطن کار، غیبت
گاهی دور هم جمع می شویم به اسم گفتگو، داریم غیبت می کنیم. توجه هم نداریم که این کلمه غیبت بود. پوستش گفتگو است. گاهی پوستش تحلیل سیاسی است. ولی مغزش خوردن گوشت برادر مرده است. قرآن می فرماید: «وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا» (حجرات/12) کسی که غیبت کند انگار گوشت مرده برادرش را می خورد. انسان گوشت انسان را نمی خورد. تا چه رسد به اینکه این انسان برادرش باشد. تا چه رسد به اینکه این برادر مرده باشد. باطن غیبت خوردن گوشت مرده است. این هم گوشت مرده برادر! باید مواظب باشیم گاهی چانه ما گرم می شود، هرچه می خواهیم نگوییم. یک دروازه ای، دری، قفلی برای خودمان قائل شویم و این کلمه را نگوییم.
بیست، سی نمونه من اینجا نوشتم. گاهی وقت ها ظاهر عمل را دوست داریم، یک چیزی را دوست داریم ولی برای ما ضرر دارد. آدم دوست دارد با این دختر، با این خانم ازدواج کند. آن خانم دوست دارد که شوهرش این باشد. این ماشین را بخرد، این خانه را بخرد، با این رفیق شود. دوست دارد، یک چیزی را دوست دارد. این ظاهرش است که ما دوست داریم. اما باطنش هم همین است.
2- ظاهر کار، زیبا؛ باطن کار، زشت
دیشب یک جوان 27 ساله به من زنگ زد که من با یک دختری آشنا شدم، کلی گفتگو کردیم، همدیگر را کاملاً پذیرفتیم ولی پدر و مادرم راضی نمی شوند. تو بیا دلال شو. به بابای من بگو راضی شود. گفتم: از کجا فهمیدی که انتخاب تو درست است؟ یقین داری انتخاب تو درست است من دلال شوم و به پدرت بگویم: کوتاه بیاید. من نمی دانم. چیزی را که نمی دانم از من واسطه گری نخواه. من نمی دانم. خیلی وقت ها آدم یک چیزی را دوست دارد، قرآن می فرماید: «وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًاوَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ» (بقره/216) این آیه قرآن بود که شنیدید. خیلی وقت ها یک چیزی را دوست دارید، پوستش و ظاهرش این است که دوستش دارید. باطنش این است که برای شما شر است. این هم یک مسأله است.
مسأله دیگر در مکه عید قربان، حاجی ها باید یک حیوانی را بکشند. قرآن می گوید: پوست حیوان، گوشت حیوان، خون حیوان به خدا نمی رسد. اما تقوا به خدا می رسد. یعنی خدا کاری به پوست و گوشت ندارد. می خواهد ببیند روز عید قربان از این گوسفند دل می کنی. یا نه؟ دل کندن مهم است. «لَن يَنَالَ اللَّـهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَـٰكِن يَنَالُهُ التَّقْوَىٰ مِنكُمْ» (حج37) لَحُم، لحم به معنی گوشت است. دماء، دم یعنی خون. یعنی این گوسفندی که عید قربان حاجی می کشد، این خون و گوشتش به خدا نمی رسد. اما تقوای شما به خدا می رسد.
یکوقت یک عروس و داماد می آیند، حلقه نامزدی را در ضریح می اندازند. امام رضا کار به این یک مثقال طلای تو ندارد. اما این نشان دهنده این است که یک عروس و داماد که اول زندگی حلقه نامزدی برایشان مهم است، از آنکه برایشان مهم است می گذرند. این گذشت مهم است.
یک بنده خدایی بود یک مقداری میوه برمی داشت از دهات قم به قم می آورد. از قم به تهران می آورد. همینطور تاکسی به تاکسی خانه ما می آورد. گفتم: والله این چند کیلو میوه دست شما درد نکند. اما ان صفای تو برای من خیلی مهم است. که اینقدر زحمت می کشی که این مثلاً مقدار سیب درختی به من بدهی. مهم نیست. حرم که می آیید مهم نیست. شما به ضریح بچسبی یا دور از ضریح باشی. حرم این است که وقتی وارد می شوی، با معرفت وارد شوی. گاهی سوغاتی برای شما می آورند. سوغاتی خیلی ارزش ندارد. ولی همین که یاد شما کرده، این یاد شما برای من مهم است. ظاهرش پوست و گوشت است. ولی باطنش تقواست.
گاهی وقت ها انسان شعائر را تعظیم می کند. «ذَٰلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ» (حج/32) مردم خودشان گوشت یخی می خورند. روغن نباتی می خرند. اما برای امام حسین روغن خوب مصرف می کنند و برنج خوب مصرف می کنند و گوسفند می کشند. خودش نمی خورد، ولی گوسفند را برای امام حسین می دهد. این مهم است. «ذَٰلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»
3- ظاهر کار، شهادت؛ باطن کار، حیات
در ظاهر جوان ها جبهه رفتند و کشته شدند. این ظاهرش است. اما قرآن می گوید: اینها کشته شدند اما زنده هستند. «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا» (آل عمران/169) فکر نکنید اینکه در جبهه کشته شد، اموات، میت و مرده است. «َبلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» اینها زنده هستند. زنده واقعی هستند. فرحین، شادی می کنند. «یستبشرون» به همدیگر خبر بشارت می دهند. «یرزقون» رزق می خورند. نه اینکه آن آقای شاعر می گوید: مرده آن است که نامش… سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز! نمی خواهد بگوید: نامش زنده است. «یرزقون» یعنی حیات واقعی دارند. ظاهر جوان ما رفت، باطن جوان ما هست. این آیات چه می خواهد بگوید؟ امشب من چه می خواهم بگویم؟ کارهای ما یک پوستی دارد و یک مغزی دارد. ظاهر این است که شما هرسال مشهد بیایی. اما باطن ممکن است کسی مشهد نیامده از دور یک زیارت کند، امام رضا جواب او را بدهد. جواب ما که معصوم نیستیم. ظاهر این است که من معلم قرآن هستم. اما باطن هم همین است. من از دین تعویف می کنم یا از خودم؟ یک وقت قالب این است که ایشان مبلغ دین است ولی مغزش این است که نخیر این از دین تبلیغ نمی کند، این خودش را به مردم تحمیل می کند. دارد خودش را مطرح می کند. مثل مهمانی ها! مهمانی ها گاهی صاحبخانه می آید می گوید: غذای من قابل شما را ندارد. این ظاهرش این است که قابل ندارد، اما باطنش این است که تعریف کنید. نه خانم زحمت کشیدی! دست شما درد نکند. خیلی خوشمزه بود. آخر رویش نمی شود بگوید: آقا، شما غذا می خوری تعریف کنید. رویش نمی شود بگوید: غذا می خوری تعریف کن. می گوید: قابل شما را ندارد. ظاهرش این است. ولی باطنش این است که می خورید تعریف هم بکنید. گاهی وقت ها آدم می گوید: قابل نیستم. ولی معنایش این است که من قابل هستم.
4- ظاهر کار، غذا، باطن کار، آتش
ظاهرش این است که انسان مال یتیم را می خورد. قرآن می گوید: این مال یتیمی که می خورید پوستش است که مال یتیم را بلعیدی. اما باطنش این است که آتش می خوری. و روز قیامت هم آتش در معده می رود و می گویند: این همان مال یتیم است. «إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا» (نساء/10) آنهایی که مال یتیم را می خورند، آتش می خورند. حدیث داریم امام فرمود: ما هم یتیم هستیم. کسی که سهم امام را ندهد و خمس ندهد، مال ما را خورده و ما هم یتیم هستیم. آن کسی که زیارت امام رضا می آید ولی سهم امام رضا را نمی دهد.
«اللهم عجل لولیک»، «اللهم کن لولیک» دعا به امام زمان می کنی، اما حق امام زمان را نمی دهیم. ظاهرش این است که من خمس ندادم. باطنش این است که اگر مال یتیمی در شکم شما باشد، نار است. «فِي بُطُونِهِمْ نَارًا» حرف های من شعر نیست تاریخ نیست که بگویی: شاید راست باشد، شاید دروغ باشد. حدیث نیست که بگویی: شاید حدیثش معتبر است. شاید حدیثش اعتبار ندارد. متن وحی است. لقمه حرام آتش است.
5- ظاهر کار، پس انداز؛ باطن کار، عذاب
بحث ما ظاهر و باطن است. قرآن می فرماید: کسانی که پول ذخیره می کنند و در راه خدا خرج نمی کنند. گنج «کنز» سپرده در بانک ها می گذارند و هیچ مشکلی از جامعه را حل نمی کنند. قرآن می گوید: این پوست کار است که دارد پول هایش را جمع می کند. اما «هَـٰذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ» (توبه/35) «يَوْمَ يُحْمَىٰ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ» (توبه 35) قرآن می فرماید: روز قیامت یک فلزی را داغ می کنند. این فلز را روی جباه، جبهه، جبهه یعنی پیشانی می گذارند. فلز داغ را به پیشانی می زنند. «جنوبهم» جنب، به معنی پهلو است. فلز را داغ می کنند، به پیشانی و پهلو می زنند و بعد می گویند: «هَـٰذَا مَا كَنَزْتُمْ» این همان پول هایی است که گنج کرده بودید. پوستش سپرده ثابت، پوستش ذخیره، پوستش کنز، گنج، اما باطنش فلز گداخته و شکنجه با همان فلز. دیگر چه؟
ظاهرش این است که به دیگران احسان می کنیم. باطنش این است که به خودت احسان می کنی. «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ» (اسراء/7) اگر خوبی کنی، به خودت خوبی کردی. جنس خوب می آوری، قیمت با انصاف می فروشی. همه به هم می گویند که آقا جنس درجه یک، قیمت عادلانه! چون به مردم خیر رساندی، مردم همه در صف شما می آیند. اگر عدسی و حلیم هم می فروشی، حلیم شما در صف می روند. سود کم خوردی، که به مشتری رحم کنی، مشتری ها به هم خبر می دهند، مشتری شما زیاد می شود. مشتری شما که زیاد شد، سود شما زیاد می شود. پس چه شد؟ کمک کنید ببینم شما چطور گوش می دهید؟
سود کم، مشتری زیاد می آورد. مشتری که زیاد شد، سودش هم زیاد می شود. من خواستم به شما رحم کنم، با انصاف از شما سود گرفتم. فروشنده با انصاف مشتری اش زیاد می شود. مشتری که زیاد شد، سودش هم زیاد می شود. قرآن همین را می گوید. می گوید: اگر «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ» خوبی کنید به خودتان خوبی کردید. بدی هم کنید به خودتان کردید.
ظاهرش این است که ما در نماز یاد خدا می کنیم. اما قرآن می گوید: این پوست کار است که شما نماز می خوانید. به همان مقداری که شما یاد من می کنید، خدا هم یاد شما می کند. «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ» (بقره/152) تو یاد من می کنی پوست کار است، مغزش این است که من هم یاد تو می کنم. منتهی فرقش این است که ما یاد خدا بکنیم، چیزی گیر خدا نمی آید. اما خدا به ما لطف کند، خیلی چیز گیر ما می آید.
6- ظاهر کار، حیلت؛ باطن کار، خسارت
ظاهر این است که ما کلک می زنیم، ولی باطنش این است که هرکس کلک بزند، به خودش کلک زده است. «وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّـهُ ۖ وَاللَّـهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ» (آل عمران/54) تو مکر و حیله می کنی و کلک می زنی. «وَمَكَرَ اللَّـهُ» خدا هم کلک می زند.
یک مثلی من از قدیم داشتم برای شما بگویم. پزشک در بیمارستان می آید و به بیمار می گوید: این شربت را هر چند ساعتی یک قاشق بخور. فردا صبح می آیم تو را می بینم. می گوید: باشد. بیمار شربت را می گیرد و کنار تختش می گذارد و شربت را نمی خورد. فردا صبح نزدیک آمدن دکتر که می شود، می بیند شربت را نخورده و شیشه پر است. شیشه را باز می کند و یک خرده از شربت را در دستشویی می ریزد و یک مقدار هم آب روی آن می ریزد و تمام می شود. دکتر می آید می گوید: شربت را خوردی؟ می گوید: مگر نمی بینی سرش خالی است؟ بعد هم می گوید: سر دکتر کلاه گذاشتم. خیال می کند سر دکتر کلاه گذاشت ولی در حقیقت سر خودش کلاه گذاشته است.
قدیم سنگ نبود. مثل سنگ کیلو! من یادم است بچه که بودم، یک چیزی که می خواستند بفروشند یک پاره آجر می گذاشتند و می گفتند: وزنش این مقدار است. یک سنگی را، از سنگ های کوچه و بازار را حساب می کردند چقدر است و می گذاشتند هرچه می خواستند، می خریدند.
یک کسی دکان شکر فروشی رفت، گفت: مثلاً یک کیلو شکر بده. ایشان هم یک سنگی برداشت، کلوخی بود. در ترازو گذاشت و رفت شکر آورد، در آن کفه بریزد. این تا رفت شکر را بیاورد، این مشتری که آمد شکر را بخرد، این کلوخ را زبان زد. هی با لبش جوید و تف کرد. بعد هم می گفت: سنگ شکر فروش را خوردم. نه آقا! سنگ شکر فروش را نخوردی. شکر خودت را خوردی. هرچه وزن سنگ را لیسیدی، هرچه از سنگ کم شد، از شکرت کم شد.
خیلی ها خیال می کنند زرنگ هستند. خل هستند. خل است ولی خیال می کند خیلی سیاستمدار است. زرنگ است، تیز است، اینطور نیست.
«وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّـهُ» این کلک می زند. ولی به خودش کلک می زد. «وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ» (فاطر/43) قرآن می گوید: هرکس کلک بزند، این کلک به خودش می رسد. حدیث داریم رزق هرکسی حلال اندازه گیری شده است. آنهایی که عجله می کنند و به حرام می پرند، خدا از سهم حلالشان کم می گذارد. از سهم حلال اینها کم می گذارد. روز قیامت هم گوش اینها را می مالد که چرا حرام خوردی؟ از قدیم این مثل را داشتم.
شما در رزقت، «مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا» (حدید/22) نَبرَأُ به معنی نَخلُقُ است. «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ» (حشر/24) باری به معنی خالق است. خدا می گوید: قبل از آنکه به دنیا بیاید، رزقت را اندازه گرفتم. جنابعالی که به دنیا آمدی، 822 کیلو شکر سهمت است. ما می خواهیم زرنگی کنیم. یکجا می بینیم چراغ ها خاموش است، کسی هم نیست. دوربین هم نیست، سه چهار باقلوا را با هم می خوریم. به نظر خودمان زرنگ هستیم. بعد دکتر می گوید: قندتان بالا رفته و دیگر خانه خودتان هم قند نخورید. یعنی خواستی تیز بازی کنی، اینطور شد.
یکجا چراغ ها خاموش بود. شیرینی زیاد بود، ترسیدند شیرینی ها حیف و میل شود. گفتند: آقا همه شما کف بزنید. مواظب کف بغل دستی تان هم باشید. تا همه مشغول کف زدن باشیم، این شیرینی ها سالم در برود! چراغ روشن شد، دیدند شیرینی نیست.  همه گفتند: بنده هم خودم کف زدم و هم صدای کف ایشان را شنیدم. او هم گفت: من هم کف زدم. صدای کف ایشان را شنیدم. گیج شدم پس این شیرینی کجا رفت؟ یک نفر گفت: آقا من کلک زدم. گفتند: چه کردی؟ گفت: من با یک دستم به پیشانی ام می زدم و با یک دستم هم می خوردم. بله می شود کلک زد و چهار باقلوا هم خورد! اما دکتر می گوید: قندتان بالا رفته و دیگر خانه خودتان هم قند نخورید.
قرآن می فرماید: «يُخَادِعُونَ اللَّـهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ» (نساء/142) به نظر خودش به خدا کلک می زند. می گوید: ما که نماز نمی خوانیم. آن مقداری که مقابل خدا نمی ایستد، در صف می ایستد. در صف اتوبوس، در صف چراغ قرمز، در صف… پنج دقیقه با خدا نایستاد، ده تا پنج دقیقه الکی می ایستد. این پا باید یک مقدار راه برود. اگر در راه حق قدم برنداشتی در راه باطل قدم برمی دارد. نمی دانم چرا بعضی از ما با خدا صاف نیستیم. آنهایی که صاف بودند چه ضرری کردند؟ و آنهایی که کلک زدند، چه بدست آوردند؟
بحث امشب چیست؟ دارد تمام می شود. کارهای ما یک پوستی دارد و یک باطنی دارد. ظاهر و باطن! در طبیعت قرآن می گوید: «تَحْسَبُهَا جَامِدَةً» ولی واقع «وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» (نمل/88) می گوید: ظاهرش این است که کوه ها ثابت است. ولی کوه ها هم مثل ابر در حال حرکت است. این آیه دلیل بر حرکت زمین است. «تَحسَبُها» خیال می کنی کوه ایستاده است. اما «وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» مثل ابر که حرکت می کند، تو هم حرکت می کنی. باطنش چیز دیگری است.
ظاهرش این است که آدم از لذت می گذرد. باطنش این است که انسان به هزار لذت می رسد. «وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ» (نازعات/40) یک لذتی پیش می آید، برای خدا ترک می کند. آنوقت خداوند یک لذت دائمی در بهشت به او می دهد. پوستش این است که دل کند، مغزش این است که به او رسید.
کارهای ما، مثلاً تفریح ما، خیلی از ورزش های ما ظاهرش تفریح است. ولی باطنش پول خور، میلیارد میلیارد خرج می شود. میلیارد میلیارد ساعت تلف می شود. آخرش هم چیزی ته آن نمی ماند. مثل آبکش در آب پر است، بالا می کشی هیچی در آن نیست. آخر این بازی چه شد؟ پیاز ارزان شد؟ بی همسرهای ما، همسردار شدند؟ بی مسکن های ما، مسکن دار شدند؟ رشد علمی پیدا شد؟ آخر بازی چیست؟ ظاهرش تفریح است ولی باطنش خستگی است. به همین خاطر هم آخر بازی ها گاهی بر هم می زنند. شیشه می شکنند. داد می زنند. یک عملیاتی انجام می دهند که پیداست این تفریح نبوده است. اسم و ظاهرش تفریح است. باطنش خستگی است. آدم عصبانی و خسته شده است.
بعضی ها که خوابیدند آدم نگاه می کند که به به چه متکای پر زیر سرش است و چه کولری و اتاق خنکی و یا در زمستان چه اتاق گرمی! ظاهرش این است. ولی خودش یک خواب های پریشان می بیند که بلند می شود و هن هن می کند. می گوید: خوب شد صدایم زدی، یک خواب وحشتناک دیدم. پوستش خواب راحت است. باطنش خواب وحشتناک است. یک خرده باید نگاه هایمان را عمیق تر کنیم. زود نگوییم: خوشا بحالش! خانه اش را فروخت و فلان خیابان رفت و زمین خرید، حالا اوه… خوشا بحالش! بله حالا خانه اش گران شد، خودش چه؟ توفیقاتش چه؟ نسلش چه؟ ذکر خیرش چه؟ جواب قیامتش چه؟ یعنی در قضاوت ها به پوست نگاه نکنید.
یکی از علمای بزرگوار گفت: آقای قرائتی نگویی من در تلویزیون هستم و چند میلیون بیننده دارم. اگر باطن تو خدا نباشد، قرائتی و میمون یکسان است. چون یک میمون هم در تلویزیون برقصد، همه نگاهش می کنند. قرائتی سخنرانی می کند، نگاهش می کنند. میمون می رقصد، نگاهش می کنند. یکبار دلت به نگاه مردم خوش نشود. باطنت چیست؟ خدا هست یا نیست؟ اگر باطن خدا بود، تو مبلغ دین هستی. باطن تو خدا نبود، یک میمون هستی. نگاه باطنی یعنی خیلی به ظاهر…
دخترانی خیلی خوشگل هستند، اما بد باطن هستند. حدیث می گوید: دختر زیبا که خانواده اش پست باشد، آلوده باشد، پست به معنای فقیر نه، خانواده از نظر فکری، اعتقادی و اخلاقی فاسد است. دختر زیبا در خانواده بد مثل گل زیبایی است که ریشه هایش در پهن است. گل زیبا است اما ریشه هایش در پهن است.
کسی نزد عالمی استخاره کرد سفر تجارتی برود. آقا گفت: استخاره ات بد آمد. گوش به استخاره نداد. رفت و تجارتی کرد و سود خوبی گیرش آمد. آمد نزد آقا گفت: شما که گفتی: بد است؟ گفت: بله گفتم بد است. گفت: اتفاقاً ما رفتیم و خیلی هم خوب بود. گفت: سود گیرت آمد؟ گفت: بله! آقا یک تأملی کرد و گفت: در فلان روز نمازت قضا نشد؟ گفت: چرا. گفت: کل سود تو به آن نمازت نمی ارزید. شما نگاه نکن این تجارت سود داشت. نگاه کن در این تجارت چقدر گناه کردی، می ارزید یا نمی ارزید؟
7- ظاهر کار، ورزش و تفریح؛ باطن کار، انحراف جوانان
ظاهر کار ورزش است. برادرهای یوسف آمدند و گفتند: یوسف را به ما بده برویم ورزش کنیم. «أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ» (یوسف/12) یوسف را بفرست با ما فردا بیاید. «يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ» ورزش و بازی کنیم. پوست کار ورزش بود. تفریح! باطنش این بود که یوسف را در چاه بیاندازند.
گاهی وقت ها آدم از همسرش ناراحت است. ظاهرش این است که می آید می گوید: دندان کرم خورده را آدم می کشد. این همسر خوب نیست. طلاق بگیر! ظاهرش این است که طلاق می گیرد. اما باطنش… در آمریکا طلاق گرفتن مثل تاکسی گرفتن در ایران است. خیلی راحت طلاق می گیرند. چون قانون آمریکا این است که اگر مردی از زنش جدا شد، نصف سرمایه مرد را به خانم می دهند. خانم می گوید: پیشنهاد طلاق می کنم. شوهر هم صد میلیون دارد. پنجاه میلیون به من می دهد! خوب می شود و راحت می شویم. طلاق می گیرد و پنجاه میلیون را به حساب خانم می ریزند. بعد در خانه تنها، هر شبی یک جایی می رود. امشب این رستوران بستنی می خورد. فردا یک رستوران ساندویچ می خورد. بعضی از آنها از سگ پشیمان تر هستند. البته این کلمه هم غلط است. سگ که هیچوقت پشیمان نمی شود!
یک سال ماه رمضان ما آمریکا بودیم. سخنرانی می کردیم. جمعیتی از زن ها، یک کسی آمد گفت: همه زن ها مطلقه هستند. هیچ کدام شوهر ندارند. منتهی خوب چون یک رگ مذهبی دارند، مسجد می آیند. آنها هم همه مردهای مطلقه! همسر کاری به پول ندارد. طلاق بگیرم و پنجاه میلیون بگیرم. خوب بعدش! تشکیل زندگی لذتی دارد که در پول نیست. نمی فهمند!
قرآن می گوید: اگر از همسرت هم ناراحت هستی طلاق نگیر. برای اینکه « فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّـهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا» (نساء/19) قرآن می گوید: همسر اگر از همسرت ناراحت هستی، به فکر طلاق نباش. صبر کن. خیلی چیزها را با کراهت تحمل می کنی ولی خیر کثیر در آن است.
آدم به یک زیبایی نگاه می کند و خوشش می آید. این ظاهرش این است که آدم نگاه کرد و لذت برد. اما باطنش حدیث داریم «سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ» (بحار الانوار، ج 104، ص 38) نگاه شهوت آلود تیری از تیرهای شیطان است. چون این نگاهی که می کنی، عشقش در دل تو می آید، عشقش که در دل تو آمد چه می شود؟ سوء قصد، توطئه، برنامه ریزی، دادن تلفن و اس ام اس، رابطه، خدای نکرده این رابطه ها به جای بدی کشیده می شود. به جای بد که کشیده شد، یا اولاد زنا پیدا می شود. یا سقط می کند، یا دختر فرار می کند. کورتاژ می کند. یا خودکشی می کند. یا دیگر کشی می کند. وقتی عاشق این دختر شدی دیگر نمی توانی درس بخوانی. ضربه علمی می خوری. امراض مقاربتی پیدا می کنی. آمار طلاق زیاد می شود. مردی با زنش دارد زندگی طبیعی می کند. این مرد چشم چران وقتی به زن مردم نگاه کرد و علاقه پیدا شد، عشقش به خانم کم می شود. شما یک خرده فکر نکنید که این خوشگل بود و دیدمش و خوشم آمد. این پوست کار است. باطنش چیست؟
خدایا ما را گرفتار گول خوردن از ظاهر قرار نده. در هر برنامه ای کمک کن همینطور که ما ظاهر را می بینیم، باطن هم ببینیم تا اغفال نکنیم. خدایا هرچه به خوبان تاریخ در ماه رمضان داده ای و خواهی داد، همه را به همه ما مرحمت بفرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا