حوادث

مرگی تلخ برای فرار از واقعیت / تعبیروارونه رویا

مرگی تلخ برای فرار از واقعیت / تعبیروارونه رویا

«یاد گرفت هر وقت وارد جمع تازه ای می شود که شناختی از او ندارند، در مورد وضعیت مالی ، تحصیلی و شغلی والدینش دروغ بگوید ، از خودروی مدل بالای نداشته بابا تا سفرهای خارج  ازکشور مامان، از سفرهای نرفته  خانوادگی به کشورهای دوردستی که هیچ گاه در خواب هم به آنها پا نگذاشته تا شهریه کلاس‌های موسیقی و…».

جسد دخترک و نامه ای در دست

سرگذشت تلخی را پشت سر گذاشت و در انتها ی سرابی که در ذهن داشت، هیچ چیز جز تاریکی نبود. تاریکی که خودش آن‌را انتخاب کرد تا پایان رویا‌پردازی هایش، حقیقت هرگز وجود نداشته باشد، جسد دخترک روی تخت بود؛ درحالی که نامه ای در دست داشت که نشان می داد برای فرار از زندگی دست به خودکشی زده است.
افسوس ، هیچوقت یاد نگرفت خودش را دوست داشته باشد .همانطور که هست. همان طور که متولد شده.همان شکلی که هست. با همان خانواده ای که دارد.نه تنها از خودش که از خانواده ای که در آن متولد شده بود نیز نفرت داشت، از دیوار های اتاق کوچک سرایداری،از سقفی که زیر آن بزرگ شده بود ،از شغل پدرش ، سادگی مادرش … از وقتی یاد گرفت که خودش را با دختر بچه های شیک پوش و پولداری که هرروز توی مدرسه می دید ، مقایسه کند، این نفرت شروع شد.
پدر هر روز عصر، جاروی بزرگش را روی برگ های خشک و زرد حیاط مدرسه می کشید و بعد انبوه برگ‌ها و زباله ها را می سوزاند و رویا از پشت پنجره هر روز این منظره را می دید ،انگار آرزوها و رویاهای دخترانه او بودند که توی دست باد رها می شدند یا همراه با زباله ها و برگ های خشکیده می سوختند و دود می شدند ! همیشه یک علامت سوال بزرگ توی ذهنش بود ،چرا من ؟چرا من باید در یک خانواده فقیر متولد می شدم ؟چرا من نباید یکی از این دخترکان بی‌غمی باشم که شاد و خوشحال از این سو  به آن سو می روند و دغدغه ناهار و شام و لباس عیدشان را ندارند!
تمام کودکی رویا با همین  حسرت ها و آرزومندی های رنج آور و سخت گذشت.

رویابافی های او هم شروع شد

کم کم بزرگ شد و شاید همراه با پا گذاشتن به سن بلوغ بود که رویابافی های او هم شروع شد …آنقدر در رویاهایش غرق می شد و درباره دختر خوشبختی که نبود ،خانواده ثروتمندی که نداشت ، عشقی که قدم به زندگی اش نگذاشته بود، خیالبافی کرد که کم کم خودش هم رویاهایش باورش شد. آنقدر که برای جبران احساس حقارتی که از کودکی وجودش ر ا پر کرده بود، شروع کرد به ساختن یک زندگی و خانواده‌ای خیالی!
یاد گرفت هر وقت وارد جمع تازه ای می شود که شناختی از او ندارند، در مورد وضعیت مالی ، تحصیلی و شغلی والدینش دروغ بگوید ، از خودروی مدل بالای نداشته پدرش ،از سفرهای نرفته مادرش و از کشورهای دوردستی که هیچ گاه در خواب هم به آنها پا نگذاشته .
تصویری ساختگی که از خود و خانواده اش به اطرافیان نشان می داد، او را آرام می کرد و به ظاهر اعتماد به نفسش را بالا می برد . خیالبافی و قصه پردازی رویا  وقتی به اوج خودش رسید که در یک شرکت خصوصی استخدام شد . محل سکونت اکثر همکارانش  شمال شهر و محله های مرفه پایتخت بود . چند ماه بعد از حضورش در شرکت بود که عاشق هم شد !
و حالا با تمام وجود تلاش می کرد تا هر چه بیشتر رویای واقعی را پشت نقاب رویای خیالی پنهان کند و شروع کرد به انجام کارهایی که همکارانش را متقاعد کند از وضعیت مالی خوبی برخوردار است .
از اینکه مدل ماشین پدرش چیست و دنبال خانه ای با رهن نزدیک به یک میلیارد می گردد و ادعاهایی از این دست !
اما همکاران رویا، همبازی های کودکی اش نبودند که ساده گول بخورند و از شنیدن دروغ های دخترک هیجان زده شوند .ظاهر و لباس رویا و رفتار و حرکاتش خیلی راحت حقیقت جایگاه اقتصادی و خانوادگی اش را آشکار می کرد و کم کم همه شروع کردند به دست گرفتن دروغ ها و خالی بندی هایش ! شاید به رویش نمی آوردند ، اما عملا تبدیل شده بود به اسباب خنده و شوخی همکارانش! عشقش هم که مثل همه پسرهای امروزی در جست وجوی دختری با موقعیت مالی و هم تراز با شرایط اقتصادی خودش بود، اهمیتی به شیفتگی دخترک نداد !

همه چیز تمام شد

شاید همین شکست عشقی یا آگاهی از آنچه همکارانش پشت سرش می گفتند یا هر دلیل دیگر گره خورده با احساس حقارت درونی اش باعث شد یک روز صبح چند ساعت بعد از خروج از خانه وقتی پدر و مادر پیرش فکر می کردند دخترشان توی شرکت مشغول کار است ،خبر فوت دختر جوانی در اثر مصرف قرص برنج در بیمارستان توی روزنامه ها بپیچد.

مرگی تلخ
مرگی تلخ برای فرار از واقعیت / تعبیروارونه رویا

یلدا توکلی- روزنامه نسل فردا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا