مذهبی

عزت در سایه اسلام(درس هایی از قران)

 

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمین، اللهم صل علی محمد و آل محمد
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
1- حفظ عزت خود و دیگران
اسلام هر چیزی را که باعث ضربه به عزت باشد، را ممنوع کرده است. یک زن اگر گوشتش سوخت می تواند بگوید که گوشتم سوخت؟ نه حق ندارد، سوخت که سوخت، چرا نقل می کنی؟ اگر یک کسی عیبی دارد، حق ندارد عیبش را بگوید. حتی اگر گناهی کرده است. یک کسی ممکن است گناهی بکند، شما حق نداری گناهت را نقل بکنی. از صحنه ی گناه حق نداری فیلمبرداری کنی، عکسبرداری کنی، حق نداری این صحنه ها را برای دیگران تصویرش را بفرستی، چرا؟ برای اینکه انسان ممکن است خلاف بکند، انسان معصوم نیست، اما وقتی این را نقل می کنی، یعنی می خواهی آبروی من را بریزی دیگر! خودش هم انسان حق ندارد آبروی خودش را بریزد. بگوید من این عیب را دارم، این عیب را دارم، این عیب را دارم! عیب داری برو اصلاح کن. خودت هم حق نداری خودت را ذلیل کنی! یعنی پهلوی دیگران کاری بکنی، که مردم نگاهشان به شما برگردد. بگویند پس یک آدم ضعیفی است.
یکی از بزرگان نصیحت می کرد و می گفت: منبری که منبر می رود، حق ندارد بگوید یک چیزی شنیده ام، نمی دانم راست است، نمی دانم دروغ است. خوب نمی دانی نگو! با مردم محکم حرف بزن! «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَ‌يْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» (بقره/2) قرآن که حرف می زند، می گوید ببین! این حرفی که من می زنم چکش خور ندارد. حرف محکم! من و من کردن! دل و دل کردن! مردم را به شک وادار کردن… حتی اگر دفاع هم بکنی نباید بگویی.
یک کسی می خواست، صحبت کند راجع به یک کسی، گفت: فلانی آدم خوبی است، این کمال را دارد، این کمال را دارد، این کمال را دارد، این کمال را دارد، و اما اینکه می گویند: فلانی بهایی است، من تحقیق کردم، دروغ بود. اِ فلانی بهایی است؟ یعنی ولو گفت دروغ بود، ولی آبروی طرف خراب شد. گفت: بهایی است من تحقیق کردم دروغ بود، گاهی وقت ها افرادی ناخواسته یک کسی را خراب می کنند.
خدا رحمت کند آیت الله شهید دستغیب را! شیراز خدمت ایشان بودیم. می گفت من وارد جلسه ای شدم، یک کسی می خواست از من تجلیل کند. گفت: آیت الله دستغیب صاحب «گناهان کبیره» تشریف آوردند. به او گفت: من یک کتاب دارم «گناهان کبیره» یک کتاب هم دارم کتاب «قلب سلیم» بگو صاحب «قلب سلیم» آمد. گفت صاحب «گناهان کبیره» آمد. یعنی گاهی وقت ها افرادی هم خراب می کنند. به هر حال انسان حق ندارد چیزی برای خودش، حتی برای اولادش، مادر حق دارد وقتی مهمان دارد بگوید این دختر من، رفوزه شده است، تجدید شده است، این دختر من چنین کرده است؟… حق ندارد. مادر است ولی حق ندارد دخترش را بشکند. پدر حق ندارد پسرش را بشکند. استاد حق ندارد شاگردش را بشکند. هر چیزی که باعث ضربه و شکست به فرد و جامعه بشود، داخلی و خارجی، فردی و بین المللی در اسلام حرام است.
2- جلوگیری از عوامل تحقیر و تمسخر دشمن
یک بار حضرت در جبهه بود، دید دارند به او می خندند. کفار به مسلمانان می خندیدند، حضرت حساس شد که این ها برای چه می خندند؟ دید که پشت سرش یک مشت پیرمرد ریش سفید هستند، کفار می خندند که لشکر اسلام پیرمردها هستند. حضرت فرمود فردا همه ریش هایتان را رنگ بزنید، که دشمن به ریش ما نخندد. این یعنی چه؟ یعنی ما باید پزمان یک طوری باشد که دشمن به ما نخندد. یک شب حضرت در جبهه بود، به آشپز گفت: جند دیگ بار گذاشته ای؟ گفت: یکی! گفت: بیخود! گفت: خوب چه کنم؟ گفت: ده تا دیگ بار بگذار، با فاصله، نه تایش را آب بریز توش، زیرش را روشن کن! یکی از آن هم آبگوشت باشد. گفت: خوب نه تا دیگ آب جوش می خواهیم چه کنیم؟ گفت: دیدبان دشمن دارد ما را می بیند، اگر یک دیگ بار بگذاریم، خواهند گفت: جمعیت مسلمان ها کم است، حمله می کنند به ما! تو ده تا دیگ بار بگذار، یعنی آرایش نظامی ما، باید طوری باشد که دشمن از دیگ خالی ما هم وحشت کند. ولو یک دیگ غذا است. خوب نه تایش آب جوش باشد. ولی چیدن لباسمان،     چیدن مو، فرممان، کلماتمان، هم ظاهرمان، هم باطنمان… حالا اگر در یک کشوری، مسلمانان راه ندادند، به دانشگاه! گفتند چون شما حجاب دارید، نمی گذاریم دانشگاه بیایید. خوب مسلمان ها چه کنند؟ اینجا ممکن است یک وقت مرجعی… حالا من مشخصاً نمی دانم، ولی مرجع اینجا حق دارد اجتهاد کند، که دخترهای دانشجو، دخترهای مسلمان از دانش محروم شوند، فردا می گویند: مسلمان ها بی سواد هستند. ممکن است یک وقتی هم مرجعی تشخیص بدهد که نه! در دانشگاه خارج چادرت را بردار، یا روسری ات را بردار، که درست را بخوانی، منتها در خیابان روسری سر کن. یعنی گاهی وقت ها حجابی هم که واجب است، و واجب مهمی هم هست، ممکن است که اگر یک وقت این حجاب در جمع باعث شکست شود، مجتهد و فقیه حق دارد اجتهاد کند. ممکن است به اینجا برسد، ممکن است بگوید نه خیر! ما باید حجابمان را حفظ کنیم به هر قیمتی که می خواهد باشد. ولو بی سواد باشیم. ممکن است یک کسی بگوید: نه! در آینده مسلمان ها را خواهند گفت بی سواد هستند، این باعث ذلت اسلام است. به هر حال مسأله عزت را می خواهم باز کنم. عزت یعنی نفوذناپذیر! زمینی که سفت است، کلنگ در آن نمی رود، بیل در آن نمی رود، عرب ها می گویند: «ارض عزاز» این زمین عزیز است، یعنی بیل در آن نمی رود.
امام حسین(ع) که فرمود: من عزیز هستم، «هیهات منا الذله» ذلت از من دور است یعنی چه؟ یعنی بدنم سوراخ سوراخ بشود، با یزید بیعت نمی کنم. زیر سم اسب می روم، زیر بار زور نمی روم. حالا!
عوامل عزت چیست؟ و راه های عزت چیست؟ من دیشب یک چیزهایی از قرآن نوشته ام، یک بحث قشنگ قرآنی است. صلواتی بفرستید، و من… {صلوات حضار}
موضوع: عوامل عزت و ذلت!
3- عوامل ذلت بنی اسراییل
به عنوان یک معلم قرآن می گویم. قرآن به بنی اسراییل می گوید: «يَا بَنِي إِسْرَ‌ائِيلَ اذْكُرُ‌وا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ» (بقره/47) ای بنی اسراییل یاد نعمت ها کنید، من شما را بر عامل فضیلت دادم. یعنی این عزت است دیگر! «فَضَّلْتُكُمْ» به شما فضیلت دادم، عزت دادم. بعد از چند تا آیه می گوید: «وَبَاءُوا بِغَضَبٍ» (بقره/61) این ها برگشتند و گرفتار غضب شدند. چرا یک جمعیتی اول فضیلت دارند، بعد گرفتار غضب می شوند؟ بنی اسراییل را در قرآن می گوید: که غلط هایی کرده اند. یک دانشمندانشان یک غلطی کردند. غلطشان چی بود؟ دانشمندانشان «يُحَرِّ‌فُونَ الْكَلِمَ» (نساء/46) کلمات تورات و کتاب آسمانی را تحریف کردند. تجارشان یک غلطی کردند، غلطشان چی بود؟ «وَأَخْذِهِمُ الرِّ‌بَا» (نساء/161) دنبال ربا رفتند. عوام بنی اسراییل یک غلطی کردند، غلطشان ترسو بود. گفتند: «إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» (مائده/24) ما اهل جبهه نیستیم. می ترسیم، می جنگیم. می ترسیم بجنگیم. «ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا» (بقره/61) این کارهایی که کردند، «عَصَوْا» معصیت کردند. یک جمعیتی که عزیز است، گرفتار ذلت می شود. اگر دانشمند، قانون خدا را عوض کند. تاجر به جای تولید به سراغ سود و بهره و ربا برود، مردم هم ترسو بشوند، اهل جبهه نباشند، خدا فضیلتشان را می گیرد و غضب می کند. «وَبَاءُوا بِغَضَبٍ»
خوب! کفران نعمت. قرآن می فرماید:«قَرْ‌يَةً…» شما دقت کنید، کلماتی را که من می خوانم، بعضی هایش را می فهمید. «قَرْ‌يَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِ‌زْقُهَا رَ‌غَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ» می گوید منطقه ای بود، هم آرامش داشت، هم امنیت داشت، هم از نظر اقتصادی وضع مادیشان خوب بود، «رِ‌زْقُهَا رَ‌غَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ» از در و دیوار رزق برای اینها می آمد. خوب چی شد؟ «فَكَفَرَ‌تْ بِأَنْعُمِ اللَّـهِ» این ها کفران نعمت کردند. خدا «فَأَذَاقَهَا اللَّـهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ» (نحل/112) گاهی وقت ها خداوند یک نعمتی را به ما می دهد. قدردانی نمی کنیم، از ما می گیرد. روی کره زمین، تمام قوای مسلح کشورها، فرمانده کل قوایشان یک آدم فاسقی است. تکرار می کنم. روی کره زمین هر کجا فرمانده کل قوا هست، یک آدم فاسقی است. خدا منت گذاشت بر ایران، فرمانده کل قوا، امام شد. الان مقام معظم رهبری است. یک مجتهد عادل! یک اسلام شناس عادل! یک فقیه عادل! خوب این عزت است. کفران کنیم، چوب می خوریم. بله ممکن است اگر شاه هم باشد. شما به شاه بگویی بله قربان! الان به ولی فقیه می گویی: بله قربان! شما بله قربان می گویی ولی خیلی بله قربان تا بله قربان فرق دارد. شاه فاسق است، فقیه عادل است. شاه نظر خودش را می گوید، فقیه نظر اسلام را می گوید. هدف شاه این است که آمریکا راضی باشد، هدف فقیه رضای خداست. بله قربان به مجتهد عادلی که نظر اسلام را می گوید برای رضای خدا فرق می کند با بله قربان به فاسقی که نظر شخصی اش را می گوید برای رضای آمریکا.
خدا به ما نعمت داده است. همین نعمت دریا! خیلی از کشورها دریا ندارند. خیلی کشورها جنگل ندارند. خیلی کشورها معدن ندارند. خیلی کشورها همه چیز دارند، استعداد ندارند. خیلی کشورها همه چیز دارند، مکتب حسابی ندارند. رهبرحسابی ندارند. همین که انسان احساس کند که کسی به من می گوید این کار را انجام بده، یا انجام نده که این آدم معتبری است. این خیلی مهم است.
4- تحلیل های نادرست در عزت و ذلت
قرآن بخوانم. قرآن گله می کند و می گوید: بعضی وقت ها مردم می گویند: امسال خدا خوب برای ما آورد، امسال خدا بد برای ما آورد، «کلا» این تحلیل هایت درست نیست، یک سال بگویی: «رَ‌بِّي أَكْرَ‌مَنِ» (فجر/15) خدا به من عزت داده است، اکرام کرده است من را، یک بار سال دیگر بگویی: «رَ‌بِّي أَهَانَنِ» (فجر/16) خدا به من اهانت کرده است. امسال کم گذاشته است.  امسال پرآبی است، امسال کم آبی است، می گوید: «کلا» این تحلیل ها را کنار بگذار. «كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِ‌مُونَ الْيَتِيمَ» (فجر/17) پارسال به تو دادیم، به یتیم ندادی، امسال گرفتیم. چرا جای دیگر می روی؟ مقصر خود تو هستی! «بَلْ لَا تُكْرِ‌مُونَ الْيَتِيمَ»، «وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ» (فجر/18) فقرا باید سیر شوند، اگر داری، «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ» (انسان/8) خودت بده! اگرنداری «وَلَا تَحَاضُّونَ» «حضَّ» با «ح» و «ض»! یعنی اگر هم پول نداری از دیگران بگیر و بده! چون ممکن است آدم خودش پول نداشته باشد، بگوید آقا منطقه ی ما یکی از دانشجویان وضعش خوب نیست. شما در این دانشکده صدها نفر درس می خوانید، بعضی از شماها پدرتان پولدار است، یا دستش به دهانش می رسد، دانشجو هم ممکن است داشته باشید که واقعاً پدرش در مضیقه است. به سختی درس می خواند. خوب شما باید به پدرت بگویی آقاجان شما وضعت خوب است، ما در دانشگاهمان، حالا نه در این دانشگاه، همه ی دانشگاه ها، در دانشجوها، درصدی پدرهایشان وضعشان خوب است، درصدی هم خیلی مشکل دارند و فقیر هستند، یک چند درصدی هم متوسط! آن دانشجویی که پولدار است، خوب پنج میلیون دانشجو تقریباً داریم. آن دانشجویی که پولدار است، پدرش وضعش خوب است، بگوید آقاجان! من در دانشگاه هستم، در خوابگاه هستم، سر کلاس، یک دانشجویی داریم که وضعش کمرنگ است، شما یک مبغلی به من بده من از طریق ریاست دانشگاه یا از طریق نهاد مقام معظم رهبری، این پول را به یک اسمی، به اسم عیدی، به اسم کمک آموزشی، به اسم کتاب، خرید، عیدی، یک طوری کمکی شما به ایشان بکن! اگر دانشجو پدرش پولدار است، بغلش هم دو تا فقیر نشسته اند، بیخیال بیخیال است، فقط درس می خواند، این دانشجو بی خاصیت است. «وَلَا یحض عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ» باید هر دانشجویی که پدرش پولدار است، از پدرش بگیرد، به یک نحو محترمانه به این برساند. تازه پول هم که می دهیم نباید عزت کسی را بشکنیم، بگوییم صدقه! حدیث داریم اگر زکات به کسی بدهی، بگویی این زکات است، غصه می خورد، کارمان به جایی رسید که… کارمان به جایی رسید که باید زکات به ما بدهند. می گوید: نگو زکات است! بگو عیدی است. به اسم عیدی بده ولی در دلت نیت زکات کن! یعنی چه؟ یعنی نگذار طرف شکسته شود.
5- اولیای خدا و احترام به مردم
حدیث داریم پیغمبر بچه ها را هم نمی شکست. اسم بچه را هم که می خواست ببرد، مثلاً نمی گفت: حسین! می گفت: حسین آقا! خوب در آن زمان هم با کنیه صدا می زد. با کنیه صدا می زد. نمی گفت: فاطی! می گفت: فاطمه خانم! حدیث داریم که بچه ها را هم نشکنید. امیرالمؤمنین(ع) با قنبر غلامش رفتند دو تا پیراهن خریدند. یک پیراهن گران، یک پیراهن ارزان! پیراهن گران را داد به قنبر! قنبر گفت: آقا شما داری خطبه می خوانی، مردم به لباس شما نگاه می کنند، من غلام شما هستم، گفت: بله من خطیب هستم و واعظ! مردم به لباس من نگاه می کنند، تو غلامی اما جوان در دلش می خواهد لباس شیک بپوشد. وقتی می بیند جوان های دیگر لباس شیک پوشیده اند، غصه می خورد که چرا من ندارم. پس این لباس شیک را بپوش چون تو جوان هستی. ببینید…
روزی که اواخر عمر امام رضا بود، امام رضا(ع) فرمود که من خیلی دیگر از عمرم باقی نیست. می خواهم با برده ها با هم غذا بخوریم. همه را دعوت کن، بیاییم سر یک سفره! خوب برده ها آمدند. برده ها غذا خوردند و همینطور حرف می زدند. این زهری را هم که به امام نوشاندند، آن زهر داشت امام را کلافه می کرد. خیلی امام داشت زجر می کشید، ولی دید اگر آخ بگوید و اظهار چیز کند، این غذا به دلشان نمی نشیند. خیلی امام رضا(ع) خودش را نگه داشت، سوخت، سوخت، سوخت، سوخت، خودش را نگه داشت، مردم از ماجرای سم خبر نداشتند. حرف زدند و اختلاط کردند و کم کم که رفتند، نفر آخر که رفت و در را بست، امام رضا(ع) افتاد روی زمین و غلتید و غلتید و غلتید… گفتند آقا چه شد؟ گفت: سوختم. گفتند: الان؟ گفت: نه من مدتی است که می سوزم. منتها دیدم اگر آخ بگویم غذا به دهان برده ها نمی چسبد. می خواستم غذایشان را با خیال راحت بخورند. ببینید که چقدر ما مواظب می شویم که کسی شکسته نشود.
امام رضا(ع) مهماندار شد، شام آورد و آخر شب هم رختخوابی آورد که مهمان بخوابد، مهمان رفت که رختخواب را باز کند، امام رضا(ع) فرمود شما رویتان را به دیوار کنید، به مهمان گفت: شما نگاه به رختخواب نکن، رویتان را به دیوار کنید، گفت: باشد. مهمان رفت و رویش را به دیوار کرد و امام رضا(ع) رختخواب را باز کرد و یک نگاهی کرد و گفت: بیا بخواب! ولی مهمان نفهمید که چرا امام رضا(ع) گفت رویش را به دیوار کن، چرا؟ چرایش را نفهمید. صبح که امام رضا(ع) وارد اتاق شد، باز مهمان دوید و رفت و رویش را به دیوار کرد، که امام رضا(ع) رختخواب ها را جمع کند، فرمود: بیا! رختخواب را جمع کن! بیش تر گیج شد. که دیشب رفتیم نگاه کنیم، گفت: رویت آن طرف، صبح رویمان را آن طرف کردیم، می گوید: رویت این طرف! حالا بالاخره رویمان آن طرف یا اینطرف؟ گفت: آقا ببخشید، این قصه شما چی است؟ دیشب گفتی رویت آن طرف، صبحی رویم آن طرف است، می گویی رویت این طرف؟ گفت این رختخواب برای مهمان ها است، دیشب که آوردم در یک لحظه گفتم نکند، مهمان هایی که چند شب پیش اینجا بودند، در رختخواب خوابیدند، رختخواب کثیف شده است، و رختخواب را باز کنی و ببینی رختخواب کثیف است، از رختخواب خوشت نیاید. گفتم: رویت آن طرف باشد، اگر ملافه تمیز است، بیایی و بخوابی… صبح ممکن است که دیشب تو رختخواب را آلوده کرده باشی، آن وقت نگاه من به رختخواب بخورد تو نزد من خجالت بکشی! نخواستم خجالت بکشی، گفتم خودت رختخواب را جمع کنی که اگر هم کثیف شده، چشم من به آن نخورد و تو خجالت نکشی! ببینید ما یک چنین دینی داریم، کجا برویم؟ چه کسی این دین را دارد؟ اصلاً باید افتخار بکنیم.
امام در وصیتنامه اش، می گوید که ما مفتخر هستیم که بند به اهل بیت هستیم. ما افتخار می کنیم که بند به امام صادق(ع) و بند به امام رضا(ع) هستیم. ما افتخار می کنیم که… ما افتخار می کنیم که… حالا من بد عمل می کنم و یک کسی دیگر بد عمل می کند و به قولمان عمل نمی کنیم، درس نمی خوانیم، بد می خوانیم، از زیر کار در می رویم، تخصصی را خوب یاد نمی گیریم، خوب آن ضعف های ما است، والا مکتب خیلی قوی است. عزت!
6- کفران نعمت، عامل ذلت
آیه ی دیگر! قرآن در یک جا می گوید: «جَنَّتَانِ» دو تا باغ! «عَنْ يَمِينٍ وَشِمَالٍ» (سبأ/15) چپ و راست باغ های پرمیوه داشتند. اما «فَأَعْرَ‌ضُوا» ناشکری کردند، «فَأَرْ‌سَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِ‌مِ» (سبأ/16) ما هم سیل فرستادیم. عزیز بودند، کفران کردند، ذلیل شدند. یک قصه دیگر در سوره نون والقلم نقل می کند. می گوید: باغ پرمیوه ای بود، تصمیم گرفتند، هر سال پدر از این میوه ها به فقرا می داد، پدر مرد، بچه ها دیدند، ضرر می کنند، گفتند ما امسال از این میوه ها به کسی نمی دهیم، منتها برای اینکه فقیرها نفهمند، سحر باید برویم میوه ها را بچینیم، تا آفتاب می زند، میوه ها انبار برود. سحر خوابیدند، سر شب خوابیدند، سحر بلند شدند، یواش رفتند، یواش یواش رفتند در باغ، این هایی که می گویم از قرآن است، در باغ را که باز کردند، دیدند،  «فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِ‌يمِ» (قلم/٢٠) «فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ» (قلم/٢١) اصلاً یک تخته خاکستر شده است. گفتند: چرا چنین شد؟ گفت: نیت کردید ندهید، خدا گفت حالا که نیت این است که ندهید، من به خودتان هم نمی دهم. کسی اگر بخل کند و بگوید من نمی دهم، خدا به او نمی دهد. اگر می خواهید خداوند یک نعمتی را به ما بدهد، هر نعمتی که خدا به ما داده است، به مقداری که توان داریم کمک کنیم.
یادم نمی رود یک بنده خدایی روزهای اول انقلاب که ما آمدید در تلویزیون، گفت که این رقمی تلویزیون درست نیست. گفتم: چرا؟ گفت: تند تند آیه و حدیث می خوانی، شما یک حدیث را بخوان توضیح بده، یک آیه را بخوان توضیح بده، حرف هایت کم می آید، خواسته باشی در هر جلسه ای بیست سی تا آیه قرآن بخوانی، کم می آوری. گفتم: هر وقت کم آوردم به مردم می گویم: ای مردم ایران! کم آوردم. تمام شد. فعلاً این وقتی که دست من است، من باید یک چیزی بگویم به اندازه یک استاد دانشگاه چیز یاد بگیرد. یک استاد دانشگاه یک ساعت چقدر می گیرد؟ خوب من نیم ساعت صحبت می کنم، باید نصف یک استاد دانشگاه حرف بزنم که این بلد نباشد و بگوید: خوب ما این را یاد گرفتیم. من خواسته باشم با یک الفاظ بازی کنم، بازی کنم با الفاظ، مرتب لفتش بدهم، لفتش بدهم، گفت: کم خواهی آورد. گفتم: هر وقت کم آوردم، می گویم: مردم تمام شد. به لطف خدا 34 سال است که تمام نشده است. الان هم اگر من سکته کنم، تا 7 سال دیگر صدا و سیما فیلم پخش نشده دارد. یعنی چهل سال حرف! تازه من طلبه هستم، قرآن چیزی نیست که تمام بشود.
به من می گفت: شما هر شب جمعه در تلویزیون بیایی ذلیل می شوی. گاهی بیا که عزیزبشوی! این نصیحت هم درست نیست. هر چه خدا گفته است، درست است، باقی تحلیل ها بعضی هایش درست است، بعضی هایش هم خیلی آبکی است. ما برای عزت زور می زنیم.
یادم نمی رود یک کسی آبادان، از قم! ایشان می آمد تهران می خوابید، که با هواپیما برود آبادان! گفتم به جای اینکه بیایی تهران بخوابی و فردا با هواپیما بروی آبادان، از قم سوار قطار شو صبح آبادانی! هم قطار از قم می رود آبان و هم زودتر می رسی، گفت: ببین! وقتی بگویم من با قطار می آیم، مردم نگاه ضعیف به من می کنند. وقتی بگویند فلانی با هواپیما آمد، می گویند: اوه با هواپیما؟ این عزتش را از هواپیما می خواست. الان بعضی از ما عزتمان به پشم است. اگر الان به ما بگویند این لباس پنبه ای است. پشم است!!! خوب ببخشید پشم است. حالا مثلاً بنده می خواهم افتخار کنم که عبای من از پشم شتر است؟ یعنی چه؟ یعنی خودم ارزش ندارم، عزتم را از پشم شتر می خواهم. عزت باید تو باشد. داریم که خدایا عزت من را از درون قرار بده! با ساختمان آدم عزیز نمی شود. اینقدر ساختمان های شیک ساختند و مردم به ایشان فحش دادند. چون در آن ماندند. قرض کردند، ورشکست شدند، می خواست از آجر و سنگ مرمر عزیز بشود. به بعضی ها گفتند: دکتر! که دکتر نبود. همان باعث سرنگونی اش شد. همان دکتری باعث سرنگونی اش شد. ما داشتیم کسی می گفت: آیت الله هستم، دادگاه ویژه روحانیت او را خواستند. گفتند: این کتاب را بخوان و امتحان بده… مگر مجبوری بگویی آیت الله هستم؟
آدم با لقب عزیز نمی‌شود. با خانه قشنگ عزیز نمی‌شود. با هواپیما عزیز نمی‌شود. طاووس، اگر در چاه هم برود طاووس است. گنجشک سر منار هم بنشیند گنجشک است. با اینکه من کجا نشستم عزت و ذلت نیست.
ما خیلی‌ وقت‌ها در دنیای خیال هستیم. از من دعوت نکردند. برای او کارت فرستادند و به من تلفن کردند. چرا برای من کارت نفرستادند. او را گفتند: فاطمه خانم با دخترهایش، مرا گفتند: زهرا خانم بدون بچه! زهره خانم را عروسی سوار کردند، مرا سوار مینی‌بوس کردند. برای او پپسی بردند، برای من کوکا آوردند. آدم وقتی دستش از دنیا خالی است عزتش را از کجا می‌خواهد. ما الآن کشورهایی داریم به قدری پست هستند که فکر می‌کند اگر پرچم آمریکا را روی کشتی بزند عزیز است. قرآن بخوانم، می‌گوید: عزتت را از آمریکا می‌خواهی؟ «أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّة» (نساء/139) تو عزتت را از آمریکا می‌خواهی؟ «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعا» سه تا «جمیعا» در قرآن است. یکی «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعا»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً‏» (بقره/165)، «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَميعا» (رعد/42) این یعنی چه؟ «جمیعا» یعنی صد در صد، یک درصد هم مربوط به این نیست که شما عکس می‌گیری با مقام معظم رهبری باشد، یا ریاست جمهوری بروی بین دو تا بایستی، بگویی من این عکس را پوستر می‌کنم. عزت به این نیست که کنار چه کسی عکس بگیری. خیلی‌ها نزد بزرگان عکس گرفتند، عزیز هم نیستند. اینطور نیست. ما در دنیای خیال هستیم.
در ازدواج اگر داماد فلانی شوم عزیز هستم. می‌گویند: با فلانی اوه… یعنی به این فامیل که ناز می‌کردی ورشکست شد و الآن هم زندان است. ببینید «جمیعا» را فراموش نکنید. شما جوان هستید، یاد بگیرید. یک درصد عزت دست غیر خدا نیست. اگر به شما بگویند: دکتر هستی، فوق لیسانس هستی، کارشناس هستی، تاجر هستی، زندگیت در فلان محله است، با فلان فامیل ازدواج کردی، عزت دست اینها نیست. اگر عزت دست اینها بود خدا دروغ گفته بود. وقتی می‌گوید: صد در صد دست من است، یعنی یک درصد دست کسی دیگر نیست. «جمیعا» یعنی یک درصد دست کسی دیگر نیست.
کمک کنید، نصفش را من می‌گویم و نصفش را شما بگویید… «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعا»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»، «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَميعا» یعنی یک درصد برای این نیست که شما ناخدا باشی، تیمسار باشی، سرتیپ باشی، اینطور نیست. عزت برای خداست. خدا عزیز است. قرآن عزیز است.
یک کسی در باغش آمد، یک نگاهی کرد و گفت: «ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَدا» (کهف/35) چه باغی است! این باغ دیگر از بین نمی‌رود! اما یک مرتبه آمد دید چنان باغش زیر و رو شده «فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْه‏» (کهف/42) یعنی چنین می‌گویم. «عَلى‏ ما أَنْفَقَ فيها» چقدر پول در این باغ ریختم. پودر شد!
حتی قرآن هم حفظ می‌کنید، نگو: من می‌خواهم در جمهوری اسلامی جزء حافظین قرآن باشم. من امروز برای طلبه‌ها صحبت می‌کردم و گفتم: نگویید می‌خواهم درس بخوانم مرجع تقلید شوم. خط و نشان نکشید. بگویید: می‌خواهم درس بخوانم. چون خدا درس خواندن را دوست دارد. حالا مرجع تقلید شدم، شدم. نشدم، نشدم. درست را بخوان و خوب هم درس بخوان. برای خدا خط و نشان نکش. چون اگر برای خدا خط و نشان کشیدی، من می‌خواهم چنین شوم، به آن درجه نرسیدی، به جای حب خدا کینه خدا را در دلت داری. می‌گویی: چطور شد من و فلانی در یک مدرسه بودیم. چطور او رئیس جمهور شد، ما نشدیم. او رئیس مجلس شد و ما نشدیم. او آیت الله شد، او مرجع شد، … اگر برای خودتان خط و نشان بکشید، شما می‌خواهی خانه من بیایی، بگویی: برویم خانه فلانی، فلان غذا است. وقتی آمدی آن غذا نبود، حالت گرفته می‌شود. بگو: دیدن یک مؤمنی و مسلمانی برویم.
حضرت امیر مهمان بود. آمد خانه یک غذایی خورد و رفت. حضرت زهرا فرمود: آقا، شما امشب مهمان هستی، گفت: می‌دانم مهمان هستم. گرسنه هستم، می‌ترسم چون گرسنه هستم مهمانی بروم که غذا بخورم. می‌خواهم غذا بخورم که مهمانی می‌روم بخاطر دیدن یک مسلمان مهمانی بروم نه برای شکم!
7- ظلم به دیگران، عامل ذلت
قرآن می‌گوید: یکی از چیزهایی که عزت شما را می‌شکند ظلم است. «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّبات‏» (نساء/160) یهودی‌ها ظلم می‌کردند، خدا طیبات را برای آنها حرام کرد و به پیسی افتادند. قارون یک پولداری بود که وقتی راه می‌رفت، اسکورت عجیبی داشت. قرآن می‌گوید: «فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِه‏» (قصص/79)     وقتی از خانه‌اش بیرون می‌آمد، با یک تشکیلاتی بیرون می‌آمد که مردم همه سوت می‌کشیدند… «يا لَيْتَ لَنا» کاش برای من بود… «مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ» خدایا نمی‌شد ما هم مثل قارون باشیم. اینقدر پول که به قارون دادی به ما هم می‌‌دادی؟ او خیلی به پولش افتخار می‌کرد. وقتی به او گفتند: «اَحسَن» به فقرا احسان کن. «وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْك‏» (قصص/77) خدا به تو کمک کرده تو هم به فقرا کمک کن. گفت: خدا به من کمک نکرده است. «إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي‏» (قصص/78) یعنی من یک علمی دارم، فوق تخصص و کارشناس اقتصاد هستم. مخ من باعث شد من پولدار شدم. خدا می‌گوید: خودش و پول‌هایش را در گل فرو بردیم. عزیز بود با پول، ذلیل شد و در گل فرو رفت.
با چشمتان دیدید یا شنیدید چقدر مردم جاوید شاه می‌گفتند، و چقدر مرگ بر شاه می‌گفتند. عزت به این نیست که به آمریکا بند باشیم. اگر آمریکا خیلی عرضه داشت شاه را نگه می‌داشت. یک عمری نوکر شاه بود، آخرش به کجا گرفتار شد. عزت دست آمریکا نیست. عزت دست نفت هم نیست. سعودی نفت دارد، عزیز است. بعضی از سران کشورها به قدری ذلیل هستند که اگر رئیس جمهور آمریکا بگوید: فردا باید اینجا حاضر باشید، ساعت دو و بیست و هفت دقیقه و پانزده ثانیه می‌گویند: چشم! رئیس کشور است اما یک ذره جرأت و جسارت به خودش نمی‌دهد! عین دم سگ هرطور آمریکا بخواهد، تکانش می‌دهد. الآن ایران عزیز است. آمریکا رئیس جمهور کشورهای دیگر را عوض می‌کند. اینجا آمریکا یک معلم دبستان را نمی‌تواند عوض کند. ما عزیز هستیم. این عزت در سایه انقلاب است. خدا را شکر کنید مسؤول امنیت هستید. شما نیروی دریایی هستید. ارزش حفظ امنیت آبی هم بیش از امنیت خاکی است. این از خودم نیست. حدیث است! اگر شما مملکت را امن کردید، هرکس هر عبادتی بکنید، شما در عبادت او شریک هستید. من یک طلبه هستم و در تلویزیون حدیث می‌خوانم. چون مملکت امن است. امن نباشد می‌ترسم از خانه‌ام بیرون بیایم. اگر پنج میلیون دانشجو داریم. اگر دوازده میلیون محصل داریم، اگر چند میلیون کارگر و کشاورز داریم. چون مملکت امن است، اینها کار می‌کنند. اگر ناامن باشد اینها می‌ترسند خانه بیایند. پس اگر شما مسؤول امنیت هستید، این در ثواب همه افرادی که در کشور هستند شریک هستید. قدر خودتان را بدانید. باید طوری باشد که ما نیازی به خارج نداشته باشیم. امنیت هم داریم، فرمانده کل قوا هم داریم. هم خوب درس بخوانیم و مهارتی ببینیم، انشاءالله خدا همه شما را حفظ کند.
روز هفت آذر بر شما مبارک باشد. برای اینکه هدیه‌ای هم به شهدای نیروی دریایی هدیه کنیم سه صلوات بفرستیم و ثوابش را هدیه روح همه شهدا کنیم. (صلوات حضار)

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا