حوادث

«شاهین» جغد زندگی‌ام شد/خانه امنی که سراب بود

«شاهین» جغد زندگی‌ام شد/خانه امنی که سراب بود

«وقتی به منزل شاهین رفتیم، متوجه اعتیاد او به مواد مخدر و رفت و آمد دوستان معتادش شدیم، همان موقع فهمیدیم که منزل جدید نیز برای ما پناهگاه امنی نیست. در خانه او هر روز اوضاع و احوال ما بدتر از قبل می‌شد. اما دیگر راه برگشت نداشتیم و برای اینکه آنجا بمانیم، مجبور بودیم به حرف‌های شاهین گوش کنیم. چیزی نگذشت که شاهین ما را مجبور کرد، برایش مواد جابه‌جا کنیم. بسته مواد را به ما تحویل می‌داد و ما هم از روی اجبار آن را به افراد مورد نظر او تحویل می‌دادیم . کم کم من و دو برادرم هم با تشویق و تحریک او به مصرف مواد روی آوردیم …».

مادرم مجبور شد که با پیرمردی 60 ساله ازدواج کند

دختر جوانی به عنوان یک مجرم دستگیر شده و قرار است مورد بازجویی قرار گیرد؛ وقتی از او می‌خواهم از زندگیش بگوید، اشک چاشنی کلامش می‌شود و می‌گوید: حدود 5 سال پیش پدرم فوت کرد و زندگی ما از هم پاشید. من به‌غیر از خودم سه برادر و یک خواهر هم داشتم و مادرم به‌دلیل آنکه از عهده مخارج زندگی ما بر‌نمی‌آمد، مجبور شد که با پیرمردی 60 ساله ازدواج کند .
ناپدریم از همان ابتدای زندگی، رفتار خوبی با ما نداشت و بارها مارا به بهانه‌های بی‌مورد کتک می‌زد و حتی اگر مادرم هم پادرمیانی می‌کرد، او را هم اذیت می‌کرد. آزار و اذیت‌های ناپدری به حدی بود که من و دو برادرم مجبور به فرار از خانه شدیم و شب‌ها را در پارک و خرابه‌های شهر سپری می‌کردیم و روزها هم ضایعات جمع می‌کردیم تا بتوانیم امورات زندگی و خرجی خود را در بیاوریم.
چند هفته‌ای بدین منوال گذشت تا اینکه یک روز که در حال جمع کردن ضایعات بودیم، با مردی حدودا 40 ساله که او هم مشغول تفکیک ضایعات از زباله‌ها بود آشنا شدیم. شاهین اهل یکی از استان‌های جنوبی بود و در یک منزل قدیمی زندگی می‌کرد، وقتی از زندگی من و دو برادرم مطلع شد گفت: اشکالی ندارد بچه ها من هم یک مرد تنها هستم؛ انگار خداخواسته که من سر راه شما قرار بگیرم، شما می‌توانید از همین امشب بیایید در منزل من و باهم زندگی کنیم.
برادرهای کوچک‌ترم به من نگاه کردند و گفتند: اکبر چکار کنیم پیشنهادش را قبول کنیم؟! من هم که دیدم برادرانم وضع مناسبی ندارند، قبول کردم .
به او گفتم، ما پولی نداریم که برای کرایه به تو بدهیم، در عوض این لطفی که به ما می کنی چه چیزی از ما می‌خواهی؟! او گفت: شما می‌توانید نصف ضایعاتی که جمع می‌کنید را در عوض جا و غذایی که به شما می‌دهم به من بدهید چطور است؟ قبول می‌کنید؟ ما که چاره‌ای جز پذیرش پیشنهاد او نداشتیم، قبول کردیم و از آن شب به منزل شاهین رفتیم.
وقتی به منزل شاهین رفتیم، متوجه اعتیاد او به مواد مخدر و رفت و آمد دوستان معتادش شدیم، همان موقع فهمیدیم که منزل جدید نیز برای ما پناهگاه امنی نیست. در خانه او هر روز اوضاع و احوال ما بدتر از قبل می شد. اما دیگر ما راه برگشت نداشتیم و برای اینکه آنجا بمانیم، مجبور بودیم به حرف‌های شاهین گوش کنیم.
چیزی نگذشت که شاهین ما را مجبور کرد تا برایش مواد جابه جا کنیم و بسته مواد را به ما تحویل می‌داد و ما هم از روی اجبار آن را به افراد مورد نظر او تحویل می‌دادیم.
کم کم من و دو برادرم هم با تشویق و تحریک او به مصرف مواد روی آوردیم .
این وضعیت ادامه داشت تا اینکه یک روز شاهین رو به ما کرد و گفت: پولی برای خرید موادم ندارم، از ضایعات هم چیزی که بتوان با آن مواد خرید در نمی‌آید و این بود که به ما راه و روش سرقت از ماشین‌ها را یاد داد و گفت: از فردا باید بروید و پول مواد من‌را در بیاورید، اگر بدون پول بیایید، شما را در خانه‌ام راه نمی‌دهم و باید این شب‌های سرد را در پارک به سر ببرید.

کم کم سرقت برای ما عادی شد

چاره‌ای نداشتیم، مجبور بودیم به حرفش گوش کنیم، هرچند که در ابتدا برای ما خیلی سخت بود که این کار را انجام و اول کار هم به شدت می ترسیدیم، ولی بعد از انجام چند سرقت از ماشین‌های مدل پایین کم کم برای ما عادی شد. تا اینکه امروز که در حال انجام سرقت از یک خودرو بودیم، صاحب ماشین از صدای دزدگیر آن سر رسید و با داد و فریاد مردم را جمع کرد، ماموران هم آمدند و مارا گرفتند.  سرهنگ جهانگیر کریمی بیان کرد: اعترافات این سه نوجوان باعث شد تا اعضای یک باند خرید و فروش مواد مخدر در یکی از محله‎های حاشیه‌نشین شهر دستگیرشوند .

شهین جغد زندگی من
«شاهین» جغد زندگی‌ام شد/خانه امنی که سراب بود

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا