حوادث

زنی که شوهر خواهرش را به قتل رساند.

زنی که شوهر خواهرش را به قتل رساند.

 رفتارهای مازیار غیرقابل تحمل شده بود، وقتی صدایش را برای مریم بالا می برد، از خانه بیرون می زدم، مبادا با او درگیر شوم. تا یک روز مریم و ناهید خواهر کوچک‌ترم، بچه ها را بیرون برده بودند …..

من قاتل شوهر خواهرم هستم

اینجا راهروی کلانتری است و متهم ردیف اول روی صندلی نشسته بود، تا داخل اتاق شود و از حادثه بگوید. وحید 33ساله، دقایق اول بازجویی به قتل شوهر خواهرش اعتراف کرد،گویی می دانست حرف آخر را باید همان اول بزند و گفت من قاتل شوهر خواهرم هستم.
آهی کشید و گفت سال ها کتک خوردن خواهر بیچاره ام را دیدم، اما دم نزدم، نمی خواستم به دست من سیاه بخت شود؛ همه می گفتند مازیار حقوق بگیر است، مریم باید خیلی هم ممنون باشد که چنین شوهری نصیبش شده، پدرم راننده بود، من هم کمکش می کردم که به خرج و مخارج زندگی برسیم؛ مریم را با جهیزیه آبرومندانه روانه خانه مازیار کردیم.
مثل تمام زندگی های دیگر، اوایل همه چیز خوب و خوش بود، به خاطر شغل مازیار، آنها در یکی از استان‌های همجوار ساکن شده بودند، مسیر کمی طولانی بود، اما چون طاقت دوری هم را نداشتیم، گاهی ما به آنها سر می زدیم و گاهی آنها می آمدند.
هشت ماه از زندگی مشترکشان گذشت، وقتی صدای خفه و گرفته خواهرم را پشت تلفن شنیدم، نگران شدم؛ مجال احوال پرسی نداد، گفت مازیار حالش عادی نیست،بعد از کلی فحاشی، با مشت و لگد به جانم افتاده، الان هم گوشه ای خوابیده، من هم طاقتم تمام شد؛ ماجرا را به پدر و مادرم گفتم خواستم دنبال مریم بروم که او را برگردانم، اما آنها اجازه ندادند، گفتند اول همه زندگی ها همین است، این دعواها برای هر زن و شوهری اتفاق می افتد.

بارها از خواهرم خواستم که طلاق بگیرد

هشت سال از آن روز گذشت، مریم صاحب دو دختر نه ساله و نه ماهه شده بود، مازیار هم به علت اختلالات اعصاب و روان در همان 38 سالگی بازنشسته شده بود.بارها از خواهرم خواستم طلاق بگیرد، اما همیشه می گفت: جنس مازیار را من می‌شناسم، اگر از او جدا شوم، بلایی سرمان می آورد.
دیگر از دعوا و مشاجره خسته شده بود، آمدند یک هفته ای خانه ما باشند؛ صورت کبود مریم و دست‌های نحیف باند پیچی شده اش، مثل بختک روی روانم چمبره زده بود، پدر و مادرم هم برای دیدار اقوام به شهرستان رفته بودند و گویا حالا حالاها قصد بازگشت نداشتند.
رفتارهای مازیار غیرقابل تحمل شده بود، وقتی صدایش را برای مریم بالا می برد، از خانه بیرون می‌زدم، مبادا با او درگیر شوم. تا یک روز مریم و ناهید خواهر کوچک‌ترم، بچه ها را بیرون برده بودند، مازیار هم خانه نبود، مشغول تماشای فیلم بودم که صدای زنگ را شنیدم،در را که باز کردم، مازیار داخل شد، آنقدر الکل مصرف کرده بود که روی پاهایش بند نمی شد، او علاوه بر مشکلات روانی، دائم الخمر هم بود.او را داخل اتاق ناهید هُل دادم، او هم شروع کرد به فحاشی و شکستن وسایل، من هم که دیگر تحملم تمام شده بود، تبری را که گوشه حیاط برای هیزم خرد کردن، تیز کرده بودم، برداشتم و با تمام قدرتم به کله اش کوفتم، به طوری که در خون خود شنا می کرد.
او را لابه لای پتو پیچاندم، لباس های خونینم را هم عوض کردم، جسد مازیار را همانجا گذاشتم و کلید را هم از روی در اتاق برداشتم.
مریم و ناهید و بچه ها که برگشتند، متوجه غیرعادی بودنم شدند، شک نداشتند که اتفاقی افتاده است. ناهید به بهانه خرید دوباره بچه ها را بیرون برد، مریم سراغ مازیار را گرفت، می دانستم پنهان کاری بی‌فایده است، برای همین به او گفتم و او نیز بدون درنگ پلیس را خبر کرد .می دانم کار درستی نکردم و نمی دانم جواب بچه های خواهرم را چه بدهم، اما نمی توانستم ذره ذره آب شدن خواهرم را ببینم .

پایان شوم
زنی که شوهر خواهرش را به قتل رساند.

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا