حوادث

زندگیم به دلیل دعواهای پدر و مادرم نابود شد.

زندگیم به دلیل دعواهای پدر و مادرم نابود شد.

Destruction of life

 

تاثیر بحث و کتک کاری والدین روی زندگی فرزندان چیست؟ به جای دعوا برای فرزندمان آرامش ایجاد کنیم.

 ساعت ها در کوچه و خیابان سرگردان بودم و سرپناهی نداشتم تا این که با رضا آشنا شدم و او گفت حاضراست به من پناه دهد، ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود ولی …..

 مادرم را خیلی زود از دست دادم

زن جوان در حالیکه دستبند به دستانش است گوشه راهرو کلانتری نشسته تا بازجویی شود ، سابقه دار است و به جرم سرقت دستگیر شد، دستهایش می لرزد و پیدا است که معتاد است نزدیکش رفتم و از او خواستم تا از زندگیش بیشتر بگوید ، آه سردی کشید و گفت : از وقتی یادم می آمد پدر و مادرم با هم اختلاف داشتند ، روزی نبود که بحث و کتک کاری نداشته باشند و تو دعواهای آنها یه مشت و لگدی هم نثار من نشه.همه این دعواها و درگیری ها به خاطر بلای خانمانسوز اعتیاد لعنتی بود که تموم زندگی مارو سیاه کرد. ده سالم بود که مادرم دیگر تاب و تحمل ماندن در کنار همچین مرد بی غیرتی که بویی از انسانیت نبرده بود را نداشت و طلاق گرفت من ماندم و پدرم او حتی اجازه نداد درس بخوانم ، تا کلاس چهارم دبستان بیشتر نتوانستم ادامه بدم و خونه نشین شدم.

از خانه فرار کردم

صبح تاشب می بایست اوامر بی چون و چرای پدر را بی کم و کاستی اجرا می کردم ، در غیر اینصورت با کمربند سیاه و کبودم می کرد. همیشه به دنبال روزنه ای برای فرار می گشتم تا اینکه مجبور به فرار شدم ویک روز که پدرم برای خرید مواد بیرون رفته بود ، ساکم را بسته و برای همیشه از آن خانه لعنتی فرار کردم .
ساعت ها در کوچه و خیابان ها سرگردان بودم و سرپناهی نداشتم. تا این که با رضا آشنا شدم و او گفت حاضراست به من پناه دهد. ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود ولی به نرمی و آرامی گفت نترس من نیز مانند تو کسی
را ندارم .
او مرا همراه خود به منزل دایی اش برد ، ماجرای زندگی ام را برایش تعریف کردم . بعد از چند روز به من ابراز علاقه کرد و قول داد خوشبختم کند، خودش هم 18 سال بیشتر نداشت. خود را سپردم به دست تقدیر و امید داشتم که تکیه گاه خوبی برایم باشد، ولی زهی خیال باطل که در لوحه زندگی ام جز سیاهی چیزی دیگری نقش نبسته نبود.
یک فوت نتمه جعلی برای پدرم درست کردیم و رضا مرا به عقد خود درآورد ، فکر می کردم دیگر خوشبختم اما اینطور نبود ، همسرم بیکار بود ، یه روز کار می کرد 10 روز می خوابید، همسرم حتی به دلیل معاشرت با دوستان نا اهل معتاد هم شده بود.هرچقدر برای ترک او تلاش کردم فایده ای نداشت که نداشت، روز به روز در منجلاب مواد فرو می رفت . از غصه داشتم دق می کردم دنبال راهی بودم تا از این فلاکت نجات یابم که همسرم تو عالم خماری پیشنهاد داد برای رهایی از غم و غصه روزگار و زدن به در بی خیالی یک بار مواد مصرف کنم ، می گفت: با یه بار که آدم معتاد نمیشه، اینگونه بود که فریب خوردم،  وقتی شیشه را برای بار اول امتحان کردم انگار از تمامی غم و غصه ها رهایی یافتم و وقتی به خودم که آمدم که در باتلاق اعتیاد غرق شده بودم ، اعتیاد بد دردی است به طوریکه برای تامین مواد دست اگر مجبور بودم دست به سرقت هم می زدم و حالا تبدیل به یک سارق حرفه ای شده ام . چند بار دستگیر شدم ولی باز هم به خاطر مواد دزدی کردم ،انگار  نابودی سهم من از زندگی بود افسوس ای کاش سرنوشتم جور دیگری بود ای کاش ….

نابودی زندگی به دلیل جر وبحث والدین
زندگیم به دلیل بحث و جدل پدر و مادرم نابود شد.(Destruction of life)

یلدا توکلی – دفتر روزنامه نسل فردا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا