حوادث

آخرین برگ خون آلود بازی / از دواج از روی هوس

آخرین برگ خون آلود بازی / از دواج از روی هوس

آخرین برگ خون آلود بازی / از دواج از روی هوس

کسی می گفت برو خانه، حالت تهوع و سر گیجه  ناگهانی به من دست داده بود  اما علتش را نمی دانستم ، دخترم از مدرسه نیامده بود کلید انداختم وارد حیاط شدم نگاهی به گلدان ها انداختم ، خشک، کسی انگار چند هفته بود به آنها آب نداده بود، نخواستم صدای آب همسرم را بیدار کند از آب دادن به گل ها گذشتم به خیالم که همسرم در خانه خواب است ، قصد مزاحمت نداشتم آهسته آهسته وارد اتاق شدم اما حس بدی داشتم و چیزی دیدم که هرگز فکرش را هم نمی کردم ، و قتی چشمم را باز کردم……

طبیعت ، حق خودش را از آدم ها می گیرد

پشت میله های بلند زندان مردی در آستانه قصاص است. مردی که زندگی تلخی داشته و روز ها را سپری می کند تا به پای چوبه دار برود . راهرو زندان را طی کردم و با هماهنگی قبلی به دیدارش رفتم تا از زندگیش بدانم از روزهای گذشته ، در اتاق سرد و بی روح زندان به انتظارش نشستم تا اینکه درب با صدایی دلخراش باز شد و مرد جوان در چند قدمی من ایستاد ، صندلی را جلو کشید و نشست می دانست برای چه آمده ام برای همین بدون مقدمه لبخند تلخی زد و گفت: وقتی من جوان بودم پیرمردی  در دهاتمان زندگی می کرد همیشه می گفت «طبیعت ، حق خودش را از آدم ها می گیرد هر کاری اجری یا تاوانی دارد» و من تاوان خیانت  خودم  به خودم را می دهم.

آخرین برگ خون آلود بازی / از دواج از روی هوس

وی ادامه داد:  من MDF ساز بودم با همسرم و یک دختربچه  9 ساله خوب وخوش زندگی می کردم  و  هیچ مشکلی نداشتم تا اینکه روزی جهت تهیه کابینت به منزل دوست قدیمی  دوران مدرسه و سربازیم رفتم و پس از اندازه گرفتن به واسطه اعتمادی که دوستم ” بابک” به من داشت  گفت ” فرزاد ” جان  هر موقع خواستی  می توانی بیایی و کابینت ها را نصب کنی، من کارم تا پاسی از شب طول می کشد شما را  به خانواده ام معرفی کرده ام خانه ، خانه خودت است  من که حواسم اصلا به حرف های او نبود به جز  اینکه در کار خدا مانده بودم  دوستم بابک با این قیافه و این وضعیت مالی  چطور موفق به ازدواج  با  همسرش که از هر لحاظ هزار سر وگردن از  او بالاتر بود شده.

خلاصه به محض  برگشت به مغازه  تنها چیزی که به مغزم خطور کرد  این بود که بر گردم و دوباره اندازه ها را چک کنم  به خودم آمدم  دیدم جلو در خونه دوستم هستم ، نمی دونم کی زنگ زدم دختر 5 ساله اش در را باز کرد  و من  به این صورت تا نصب  کابینت ها بیش از پنج بار به خانه دوستم رفت آمد کردم  و پس از اینکه  مطمئن شدم مریم همسر بابک  هم به من نظر هایی دارد رابطه مون را شروع کردم.

رابطه خانودگی گرم و خوبی بین هر دو خانواده به وجود آمده بود

به خاطر اینکه دوستم شک به دلش راه ندهد  شبی با خانواده برای شام و چند بار هم به واسطه تفریح  به اتفاق هم  به اطرف  باغ های شهر بیرون رفته بودیم و  رابطه خانودگی گرم و خوبی بین هر دو خانواده به وجود آمده بود، بعد اولین گناه دیگر چیزی به اسم عذاب وجدان  به سراغ من نیامد و چیزی که از همه بیشتر خوشحالم می کرد این بود که  آنقدر خوب فیلم  بازی کرده بودیم  که  از احوالات دوستم بابک و همسرم مشخص بود کمترین شک در خصوص ارتباط  پنهانی ما در میان نبود اما  امان از دل غافل  من که دنیا بی حساب کتاب نیست  و روزی  ورق بازی  بر می گردد.

آخرین برگ خون آلود بازی / از دواج از روی هوس

بعد دو سال ارتباط  روزی که از مغازه به خانه بر می گشتم  و قرار بر برگشتنم  نبود  و  طبق هماهنگی قرار رفتن به خانه دوستمرا داشتم  …، بدون هیچ دلیلی به سوی خانه خودم روان شدم، انگار کسی می گفت برو خانه، حالت تهوع و سر گیجه  ناگهانی به من دست داده بود  اما علتش را نمی دانستم ، دخترم از مدرسه نیامده بود کلید انداختم وارد حیاط شدم نگاهی به گلدان ها انداختم ، خشک، کسی انگار چند هفته است به آنها  آب نداده بود، نخواستم صدای آب همسرم را بیدار کند از آب دادن به گل ها گذشتم به خیالم که همسرم در خانه خوابند و قصد مزاحمت نداشتم آهسته آهسته وارد اتاق شدم اما حس بدی داشتم و چیزی دیدم که هرگز فکرش را هم نمی کردم ، و قتی چشمم را باز کردم خودم را بالای جنازه  همسرم و دوستم بابک که هر کدام را با بیش از 20 ضربه چاقو کشته بودم  دیدم ، وای چه پایان تلخی چه رابطه ننگینی و در نهایت صدای فریادهای من همسایه ها و پلیس را به داخل خانه کشید ، حالا من مانده ام و دنیایی پشیمانی از اینکه چرا راهی را رفتم که پایانش شد خیانت و خیانت بود که خیانت ها را به دنبال خود آورد .

حالا در آستانه قصاص قرار دارم و دو زندگی را نابود کردم از چشمان دخترم و دختر دوستم شرم دارم ولی می دانم این عاقبت تلخ من است .

آخرین برگ خون آلود بازی / از دواج از روی هوس

آخرین برگ خون آلود بازی / از دواج از روی هوس

نویسنده : یلدا توکلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا