به رجینو د لا ماتزا / از روی تنبلی بود که جواب نامهات را نداد فدریکو گارسیا
به رجینو د لا ماتزا / از روی تنبلی بود که جواب نامهات را نداد فدریکو گارسیا
به رجینو د لا ماتزا / از روی تنبلی بود که جواب نامهات را نداد فدریکو گارسیا
از روی تنبلی بود که جواب نامهات را ندادم؛ هیچ دلیل دیگری نداشت؛ پس من دوست رذل و بدجنسی هستم. تازگیها، صبحها، افسرده از خواب بیدار میشوم و پای پیاده به گردش اطراف گرانادای عزیزم میروم، برمیگردم و صبحانه میخورم و بعد مشغول مطالعه میشوم تا اینکه عصر میرسد و مرا غافل گیر میکند. چه کسی عصرها برای دوستش نامه مینویسد …؟ فکر میکنم این بهانه برای هنرمندی چون تو کافی باشد اما مطمئن باش که من با خوشحالی به یاد تو هستم و سه چیز بیمعنی مرا با روح تو همراه میکند. با حالتی نیمه هوشیار میتوانم آن سه چیز را نام ببرم: یک حرف کوچک، چند حلقهی رنگ و رو رفته و چند کاریکاتور از باسیلهای کوخ. زمانی دیگر این موضوع را برایت توضیح خواهم داد. در حال حاضر، موضوع وحشتناکی را کشف کردهام (در این باره به هیچ کس چیزی نگو): ” من هنوز متولد نشدهام”. یک روز، گذشتهام را به دقت بررسی کردم (روی صندلی راحتی پدربزرگم نشسته بودم) و هیچ یک از آن ثانیههای مرده از آنِ من نبود، نه لحظههای عشق، نه لحظههای نفرت و نه لحظههای تنفس، چون آن لحظات را من زندگی نکرده بودم. هزار فدریکو گارسیا لورکا ی دیگر بودند که برای همیشه در اتاق زیر شیروانیِ زمان و در انبار آینده دراز میکشیدند. به هزار فدریکو گارسیا لورکا ی دیگر فکر میکردم که یکی روی سر دیگر وصل شده بود و سخت به هم فشرده شده بودند و انتظار میکشیدند تا از گاز پر شوند و بی هیچ مسیر و هدفی پرواز کنند. لحظهی وحشتناکی بود، مادرم، خانم مرگ، کلید زمان را به من داده بود و من به مدت یک ثانیه همه چیز را میفهمیدم. در زمانی عاریتی زندگی میکنم و آن چه دارم آز آنِ خودم نیست، گمان میکنم دارم متولد میشوم. مطمئناً روحم هنوز باز نشده است. به همین خاطر گاهی فکر میکنم قلبی حلبی دارم. خلاصه کنم، الان غمگینم و از باطن اشتباه خودم خسته شدهام. دوست دارم به سرعت نامهات بدون هیچ شکایتی به دستم برسد؛ فکر نمیکنم کینه توز باشی.
به رجینو د لا ماتزا / از روی تنبلی بود که جواب نامهات را نداد فدریکو گارسیا
با آغوشی بزرگ از عشق
فدریکو
پن: الان آلکالده به من گفت که نامهات به دستش رسیده که در آن از دوستانت خداحافظی کردهای. ناراحت شدم که اسم مرا نبرده بودی. ببخش که برایت نامه ننوشتم اما مطمئن باش در قلبم جا داری. پس به نامهام جواب بده. یک بار دیگر تکرار میکنم. کینه توز نباش. ببین رشته کوهها چگونهاند. همه سرخاند و آدم از روی ایوان، همهی دشت را زیر سایهشان میبیند. زیاد مطالعه کن و زیاد نخواب. برادرم از همین جا مردانه با تو دست میدهد. خداحافظ گیتاریست. به یاد من باش.
به رجینو د لا ماتزا / از روی تنبلی بود که جواب نامهات را نداد فدریکو گارسیا
ترجمه ای از : سینا کمال آبادی