فرهنگ و هنر

گفتگوی اختصاصی با مژده لواسانی محبوب ترین مجری زن

مژده لواسانی این روزها از مشهورترین و محبوب‌ترین مجریان زن تلویزیون است. او را مرتب با برنامه‌های جذاب متفاوت روی آنتن می‌بینیم. دختر جوانی که ویژگی‌های متفاوت و متمایزکننده‌ای از دیگر مجریان تلویزیون دارد. او این شب‌ها با برنامه «بهترین‌شکل‌ممکن» هر شب روی آنتن زنده شبکه دو است. با این مجری توانا و بااستعداد گپ‌وگفت صمیمانه و مفصلی داشتیم که در ادامه می‌توانید بخوانید:

کار سنگینی دارید که هم قدرت بدنی می‌خواهد برای ساعت‌ها درست ایستادن و رفتار بدنی درست‌داشتن و هم در معرض گریم و نورهای شدید قرار دارید. شما برای حفظ سلامت فیزیکی‌تان چه کارهایی انجام می‌دهید؟
نه اینکه بخواهم الان شعار بدهم، اما از بچگی به‌شدت روی ورزش تمرکز داشتم. بچه که بودم ژیمناستیک و شنا کار می‌کردم. الان هم دو سال است ورزش می‌کنم. از یک جایی احساس کردم باید خودم به فکر سلامت و تناسب اندامم باشم؛ چون برایم سخت بود که منظم به باشگاه بروم مربی خصوصی گرفتم تا با او بتوانم برنامه‌ام را تنظیم کنم؛ بنابراین کاملاً حرفه‌ای کار می‌کنم. خیلی جدی هفته‌ای دو، سه روز ورزش می‌کنم و اصلاً ترکش نمی‌کنم؛ البته شنا را هم دنبال می‌کنم. اما توجه و رسیدگی برای حفظ سلامت پوست هم از دغدغه‌های من است. فوم گریم بسیار قوی است و اصلاً نباید از یک ساعتی بیشتر روی پوست باشد. حالا فکر کن من در سال‌های اخیر دائماً و هر شب این گریم‌های سنگین در مقابل دوربین را داشتم و نورهای شدید استودیو را هم به آن اضافه کن. این درحالی‌است که پزشک به من می‌گوید اینها سم است و هر کاری می‌توانی بکن که درمعرض کمترین آسیب باشی؛ برای همین سعی می‌کنم با کمک مشاوره‌های پزشکی به‌شدت از پوستم مراقبت و کمک کنم حالت طبیعی خود را حالا که دارم این پوست بیچاره را اذیت می‌کنم، طی کند. حواسم هست شب که به خانه برمی‌گردم حتماً صورتم را کاملاً پاک و تمیز کنم؛ درضمن از کرم‌های مرطوب‌کننده و آب‌رسان نیز استفاده کنم.

*از روش‌ها و مراقبت‌های سنتی و طبیعی هم استفاده می‌کنید؟
بله. هرازگاهی از ماسک‌های طبیعی ماننده ماسک خیار استفاده می‌کنم؛ یعنی درکل حواسم به پوستم است و بی‌تفاوت با آن برخورد نمی‌کنم. اصولاً با هیچ چیزی در زندگی‌ام این‌طور برخورد نمی‌کنم که «هر چه پیش آید خوش آید».

*برای سلامت روحی‌ات چه می‌کنی؟
به‌شدت برای حفظ سلامت روح و روان و ذهنم به سفر می‌روم؛ یعنی نمی‌توانم پشت هم کار کنم و در فاصله بین کارها حتماً زمانی برای سفر لازم دارم.

*سفر چه برایت دارد؟
آرامش، آرامش زیاد. همه‌جور سفر را تجربه می‌کنم؛ اما سفرهای زیارتی بیشتر به من می‌چسبد؛ چون گاهی در بین شلوغی‌های زندگی احساس می‌کنم باید به جایی بروم تا خالی و سبک بشوم و برگردم. این احساس هیچ جا برای من اتفاق نمی‌افتد، مگر مثلاً مشهد یا کربلا. در اوج مصیبت‌های تهران وقتی می‌خواهم دل بکنم و بروم، فقط یک بلیت مشهد می‌گیرم و واقعاً این کار زندگی من را نگه داشته است. یک جاهایی به نقطه‌ای می‌رسم که می‌گویم الان دیگر باید به کربلا بروم. می‌روم و برمی‌گردم و واقعاً به من انرژی می‌دهد. این انرژی که می‌گویم حرف نیست؛ واقعیت است. اینکه تو در فضایی قرار می‌گیری که تمامش انرژی مثبت، دعا و فکر خوب است این آرامت می‌کند و انرژی مثبت می‌دهد. گاهی از زندگی شلوغ تهران فرار می‌کنم. فرار می‌کنم و می‌روم و آرام می‌گیرم و برمی‌گردم. این حس خوشایند غیر از زیارت‌ها درباره شیراز هم برای من اتفاق می‌افتد. شیراز را خیلی دوست دارم؛ ولی وقتی در این احوالات هستم مثلاً شمال یا کیش نمی‌توانم بروم. وقتی شمال یا کیش می‌روم که می‌خواهم بروم گردش و تفریح کنم؛ ولی زمانی‌که برای سلامت روحم احتیاج به یک خلسه معنوی دارم فقط زیارت حرم‌های مختلف به من آرامش می‌دهد.

*برای سلامت روحت دیگر اهل چه کارهایی هستی؟
شعر و شعر و شعر. من از صائب، بیدل، حافظ، مولانا و سعدی تا این طرف منزوی، بهمنی، فاضل، علیرضا بدیع، امید صباغ نو و شاعران جوان‌مان می‌خوانم. دیوانه غزل هستم؛ یعنی اگر کسی بخواهد من را رام خود کند می‌تواند یک غزل شاهکار بخواند. گاهی یک بیت شعر به قدری من را احساساتی می‌کند که گریه می‌کنم.

مژده لواسانی
*پس آدمی احساساتی هستید؟

بزرگ‌ترین ضعف من در زندگی همین است.

*بنابراین بیشتر از دیگران باید مواظب خودتان باشید؛ چون آسیب‌پذیرتر هستید؟
خیلی آدم احساساتی هستم و بسیار از این ویژگی‌ام ضربه دیده‌ام؛ ولی ذاتم است و نمی‌توانم تغییرش بدهم. خیلی زود به آدم‌ها اعتماد می‌کنم و بابت آن بزرگ‌ترین ضربه‌های زندگی‌ام را خورده‌ام؛ اما باز هم نمی‌توانم اینطور نباشم؛ یعنی احساس می‌کنم وقتی یک نفر به من روی خوب خود را نشان می‌دهد حتماً همین است؛ چون خودم اگر با یک نفر بد باشم مقابل آن آدم، پشت سرش و در هر حالتی بدم و بد مطلق هم هستم؛ هر فردی هم که من را می‌شناسد این را می‌داند و اگر با فردی خوب باشم، خوب مطلق هستم؛ ملاحظه‌ای ندارم که بخواهم همه را برای خودم نگه دارم و بگویم بگذار با همه خوب باشم. به نظرم غیر از این عین دورویی است.

*متولد چه ماهی هستید؟
آبان.

*و این ویژگی آبان ماهی‌هاست؟
آبان‌ماهی‌ها به‌شدت حساس، انتقام‌جو و زودرنج هستند.

*مدیران خوبی هم هستند؟
بله، خیلی مدیر و مدبر هستند. خیلی زودرنجم و خیلی زود از اتفاق‌های ناخوشایند و آزاردهنده اذیت می‌شوم؛ ولی نمی‌گذارم اتفاقات من را بشکند. یک بخش به این علت است که به خدا و توکل به او و سپردن خودمان به او باور دارم. باور دارم خیلی وقت‌ها باید رها کنیم و بگذاریم خدا کارش را بکند. در بزرگ‌ترین بحران‌های زندگی‌ام به جایی رسیدم که گفتم خدایا من دیگر بریدم و کم آوردم؛ ولی می‌دانم تو قدرتی داری که کاری برایت نشد، ندارد. معنای توکل هم همین است. توکل به این معنی نیست که بنشینی کنار و بگویی خودش درست می‌شود. توکل یعنی تو تمام تلاشت را می‌کنی و تمام امیدت را هم به خدا می‌بندی. من در زندگی با همین باور پیش می‌روم، تمام تلاشم را می‌کنم و تمام امیدم را هم به خدا می‌بندم و همه چیز درست می‌شود. خیلی وقت‌ها هم دست به دامن اهل‌بیت می‌شوم. یادم است یک‌بار در یکی از همین بحران‌ها به حرم حضرت‌عباس(ع) رفتم و گفتم می‌گویند شما باب‌الحوائج هستید و می‌گویند همه گره‌ها به دست شما باز می‌شود، من آمدم این ماجرا را به شما بسپارم و گره‌اش بازشود و برگردم؛ یعنی مطمئن بودم که این اتفاق می‌افتد؛ چون هربار که یقین داشتم با توکل مشکلم حل می‌شود، حل شده است؛ بنابراین هیچ کجا نشکستم و خورد نشدم: نه اینکه تحت اتفاقات تلخ قرار نگرفته باشم. فشار و ضربه در زندگی من هم مثل تمام آدم‌ها بوده و هست؛ ولی خدا را شکر همیشه سر پا ایستاده‌ام.

فکر می‌کنی همه اینها سلامت روحی‌ات را تضمین می‌کند؟
بله. این لطف خدا باعث شده است که بخش مهمی از روح و روان من همیشه آرام باشد.

*خانم لواسانی از بچگی‌تان برایمان بگویید؟ چطور پای شما به این زندگی فعلی‌ باز شد؟
من از سه‌سالگی وارد رادیو شدم. سه‌سال‌ونیمم بود که خیلی اتفاقی مهمان برنامه «سلام کوچولو» شدم. این برنامه آن زمان هم مثل امروز برنامه کودک رادیو بود. این برنامه نسل‌هایی از اجرا را تربیت کرده است. مثل خانم ژاله صادقیان که در چهارسالگی وارد این برنامه شدند. من خیلی اتفاقی مهمان این برنامه شدم؛ مثل بچه‌هایی که الان مهمان مثلاً برنامه عموپورنگ یا دیگر برنامه‌های کودکان می‌شوند. شعر، حدیث و قرآن خواندم و خانم وکیلی، مجری و تهیه‌کننده برنامه، خیلی خوشش آمد؛ چون خیلی بلبل‌زبانی کردم. خانم وکیلی پسندید و به این ترتیب من که رفته بودم مهمان بشوم تبدیل به میزبان شدم و در رادیو ماندگار شدم. من خردسالی، کودکی، نوجوانی و اوایل جوانی‌ام کاملاً به رادیو گره خورده است. راهروهای رادیو، پشت میکروفن استودیوها، آدم‌هایی که با آنان بزرگ شدم و… همه‌وهمه تصاویر کودکی و نوجوانی من هستند. همه اولین‌های زندگی‌ام را در رادیو تجربه کردم: اولین ترس، اولین شوق، اولین شکست، اولین پیروزی، اولین سردبیری و… همه در رادیو برای من اتفاق افتاد؛ برای همین رادیو برای من نوستالژی عجیبی است. رادیو گذشته من است. خوشحالم این گذشته را دارم؛ به‌خاطر اینکه آدم‌ها وقتی گذشته‌ای دارند که می‌توانند به آن افتخار بکنند، حتماً حال و آینده موجه‌تری هم خواهند داشت. آدم‌های بی‌گذشته، آدم‌های بی‌اصالتی هستند. بسیار خوشحال و شکرگزارم که گذشته من در رادیو شکل گرفت. رادیو برای من مثل خانه پدری است و چنین حسی به آن دارم. تو ازدواج می‌کنی و به جای دیگری می‌روی؛ ولی همیشه به خانه پدری‌ات تعلق داری. عکس‌های خودم در رادیو را که نگاه می‌کنم انگار تمام زندگی‌ام برایم مرور می‌شود.

*سختی‌هایی هم داشت؟
البته این ماجرا از یک بعد خیلی سخت است: اینکه تو از بچگی وارد مناسبات پیچیده کاری آدم‌بزرگ‌ها می‌شوی. آدم‌های بزرگ اینقدر در کار، مناسبات عجیب‌وغریب و پیچیده‌ای دارند، به‌خصوص در عالم هنر، که یک‌دفعه به خودت می‌آیی و می‌بینی که چقدر بزرگ شده‌ای. من قبل هجده‌سالگی احساس کردم جوانی‌ام را کرده‌ام و تمام شد؛ به‌خاطر اینکه بخواهم و نخواهم باید بزرگ می‌شدم. نمی‌گویم این وجه‌اش بد بود، بد نبود و دوست داشتم؛ اما سخت بود؛ ولی این سختی‌ها من را خیلی پخته‌تر کرد. الان که در تلویزیون هستم قدر آن تجربه‌ها را می‌دانم؛ چون خیلی کمکم کردند. وقتی در نوزده، بیست‌سالگی در تلویزیون برنامه اجرا می‌کردم پختگی داشتم که هیچ کس فکر نمی‌کرد این یک دختر بیست‌ساله است که این برنامه را اجرا می‌کند. رادیو من را پخته کرد؛ ولی حقیقت این است که من را دربرابر حوادث پوست‌کلفت نکرد. هنوز هم از خیلی چیزها ناراحت می‌شوم؛ درحالی‌که کسی که به اندازه عمرش در رادیو و تلویزیون سابقه دارد دیگر باید خیلی چیزها برایش عادی شده باشد: خیلی از حسادت‌ها و زیرآب‌زنی‌ها و … . اما من هیچ‌وقت این چیزها برایم عادی نمی‌شود، هیچ وقت. هنوز زجر می‌کشم و سعی می‌کنم همه چیز را آرام کنم؛ ولی خیلی چیزها تحت اختیارم نیست.

مجری محبوب

*از خانواده‌تان بیشتر برایمان بگویید؟
من تک‌فرزند هستم و یک خانواده خیلی کوچک و جمع‌وجور داریم. این خانواده خلاصه شده در من، پدر و مادر. پدر و مادری که همه چیز زندگی‌شان من هستم، همه چیز. پدری دارم که مثلاً سرما می‌خورم و حالم بد می‌شود اصلاً از کار و زندگی می‌افتد. حالی می‌شود که من باید به او آرامش بدهم و بگویم چیزی نیست و نگران نباش. این‌جوری من را دوست دارند. درعین‌حال پدر و مادرم همه تلاش‌شان را کردند که لوس بار نیایم؛ برای همین از بچگی مستقل بار آمدم. یادم است در مقطع دبستان درس می‌خواندم و با راننده سرویس‌مان مشکل داشتم. همه رفتند مادر و پدرشان را آوردند؛ اما من خودم یک‌تنه مشکلم را حل و با مدیر و راننده صحبت کردم. بعد مدیرمان به پدرم می‌گفت: «آقای لواسانی این دختر ماشاالله از الان همه کارهایش را خودش انجام می‌دهد.» به‌یاد ندارم در زندگی‌ام به مشکلی برخورده باشم و به پدرم گفته باشم بابا شما بیایید مشکل من حل کنید؛ درحالی‌که ایشان وکیل هستند و شخصیت اجتماعی و بانفوذی دارند. به‌خاطر ندارم از بچگی تا الان کمکی از پدر و مادرم خواسته باشم. روی پای خودم ایستادم. مشکلاتم را خودم حل کردم و جنگیدم و جنگیدم.

*مادر هم شاغل بودند؟
بله. ایشان هم شاغل بودند و هستند. پدر و مادرم در تربیت من خیلی نقش داشتند؛ ولی هرگز من را لوس نکردند. اینطور نبود که چون تک‌فرزند بودم تمام کارم را پدر و مادر انجام بدهند. به‌یاد دارم هم‌کلاسی‌هایم تا مقطع راهنمایی، صبح مادرهایشان بیدار و آماده‌شان می‌کردند و به مدرسه می‌فرستادند؛ اما من مدلم این بود که خودم بیدار می‌شدم، کارهایم را می‌کردم و به مدرسه می‌رفتم. هنوز هم مادرم می‌گوید من هیچ کدام از سختی‌هایی را که مادرهای دیگر برای بچه‌هایشان کشیدند، نکشیدم. حمایت پدر و مادر را داشتم؛ ولی همیشه روی پای خودم ایستادم.

*درس‌خوان هم بودید؟
خیلی. از این مدل‌ها بودم که اگر معدلم نوزده و نودوپنج می‌شد گریه می‌کردم. این روال تا دبیرستان بود. در دوره دبیرستان به‌شدت درگیر رادیو شدم و از شانزده‌سالگی سردبیری را در رادیو تجربه کردم. هفده سالم بود که فرزاد حسنی استار اجرا بود و برنامه کوله‌پشتی را داشت. من آن زمان سردبیر برنامه بودم و فرزاد حسنی برایم اجرا می‌کرد. شبنم مقدمی و همسرش که آن زمان بهترین‌های تئاتر بودند بازیگران برنامه من بودند. اصلاً رفاقت من با شبنم از همان هفده‌سالگی است که در رادیو سردبیر برنامه‌اش بودم. با آدم‌های بزرگی کار می‌کردم و به‌طبع خودم باید خیلی حواسم جمع می‌بود. برای همین درس و مدرسه برایم کم‌رنگ‌تر شد؛ البته باز هم خوب درس می‌خواندم و دانشگاه خوب و رشته خوب قبول شدم. هیچ وقت هم به تعبیر عامیانه‌اش زیاده‌خوانی نمی‌کردم. خدا را شکر از آنجا که حافظه خوبی داشتم و همیشه قبل امتحان کل کتاب را می‌خواندم و می‌رفتم بیست می‌شدم. الان هم پلاتوهای طولانی را که می‌گویم همه تعجب می‌کنند چطور حفظ می‌شوم و من می‌گویم خدا یک نیمچه حافظه‌ای به من داده است.

* همیشه دختر خوب‌بودن سخت نیست؟
هیچ وقت نقشی برای اینکه دخترخوبه باشم بازی نکردم. من خودم را با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایم بازی کردم؛ برای همین است که وقتی در اینستاگرام پست مذهبی می‌گذارم یک عده ناراحت می‌شوند یا وقتی شعری از فروغ یا شاملو می‌گذارم یک عده ناراحت می‌شوند؛ ولی این همه من است، من که هم بعد ادبی و فرهنگی دارم و هم بعد مذهبی. اما به هر چه که می‌گویم و به اشتراک می‌گذارم اعتقاد دارم. وقتی پستی از حرم امام‌حسین(ع) می‌گذارم تمام احساسم است: خواه به کسی خوش بیاید، خواه خوش نیاید. من خودم را زندگی می‌کنم؛ حال یک‌سری دوست‌دارند و یک‌سری نه. اما یک جاهایی این خوب‌بودن به زعم شما توقع آدم‌ها را از من بالا برده است و انتظار را بر اساس ملاک‌های خودشان بالا برده‌اند؛ یعنی می‌گویند حالا که این مژده لواسانی اینقدر چادری و مؤمن و… است چرا مثلاً با فلانی عکس دارد. من راستش این چیزها را نمی‌فهمم. نمی‌توانم دایره دوستان و معاشرت‌هایم را با ملاک‌های یک‌سری انتخاب کنم که می‌گویند فلانی چرا شالش عقب است؟ این انتخابش است و تا حدودی که به من مربوط است، احترام می‌گذارم. آدم مستبدی نیستم. همان‌طور که دوستان بسیار محجبه دارم، دوستانی هم دارم که اصلاً چادری یا با حجاب سفت و سخت نیستند. هم آنان من را پذیرفته‌اند و گاردی ندارند و هم من آنان را پذیرفته‌ام و گاردی ندارم؛ ولی توقعات زیاد است. گاهی به‌عنوان‌مثال، برایم می‌نویسند چرا شما در فلان جشن سینمایی شرکت کردید. هیچ‌وقت به‌خاطر این چیزها یک قدم از آن چیزی که هستم کوتاه نیامدم. همیشه همان شخصی بودم که به آن اعتقاد داشتم و پای انتخاب‌هایم ایستادم و تاوانش را هم دادم.

*بیشتر آدم مدرنی هستی یا سنتی؟
خیلی دراین‌باره جمع اضداد هستم. به‌همان اندازه که در خیلی مسائل مدرن هستم به‌همان اندازه هم در بسیاری موارد سنتی هستم؛ به‌عنوان‌مثال، اتاق من کاملاً چیدمان سنتی دارد. این علاقه من است. عمارت‌های سنتی و قدیمی را هم بسیار دوست دارم.

*شما جزو معدود زنانی هستید که علاوه‌بر اینکه حجاب سفت و سختی دارید در خارج از ایران هم همه‌جا با همین حجاب و همین چادر هستید. این اعتقاد به چادر در این حد از کجا آمده است؟
یک بخش آن به خانواده من و کودکی‌ام برمی‌گردد. خانواده به‌شدت مذهبی دارم، خانواده‌ای که به‌هیچ‌وجه سنتی نیست و مذهبی ایدئولوژیک، منطقی، درست و روی اصول هستند. من از کودکی عاشقانه با این فضا آشنا شدم. از آنجا هم که خودم دوست داشتم و انتخاب خودم بود این دوست‌داشتن در من بزرگ شد. به همه هم می‌گویم زمانی چادر سر کنید که انتخاب عاشقانه و آگاهانه خودتان باشد. آدم‌ها پای انتخاب‌های‌شان می‌ایستند؛ برای همین اگر چادر انتخاب یک زن باشد باعث نمی‌شود منزوی بشود و برای او دیگر فرش قرمز جشنواره فیلم فجر با حرم امام‌حسین(ع) فرقی نمی‌کند. این انتخاب تو می‌شود و همه جا هم با تو می‌ماند.
یادم است یازده، دوازده سال داشتم که اولین پیشنهاد جدی برای بازی در سریال به من شد. محمد حسن‌زاده، طراح و کارگردان نیم‌رخ بود و سریالی برای خانه فرهنگ نیم‌رخ می‌ساخت. من با چادر رفتم تست بدهم. به من گفت: می‌توانی با این چادر بدوی؟ گفتم: بله. گفت: پس دور این حیاط بدو. دویدم. گفت: خیلی جالبه. چادر تو علی‌السویه نیست. می‌دانی با آن چه‌کار کنی. من، دختربچه یازده‌ساله برگشتم و گفتم: بله، خیلی دوستش دارم. آقای حسن‌زاده گفت: تو به این چادر که روی سرت است افتخار می‌کنی و این مشهود است. من حتی وقتی چهارده‌ساله بودم پدرم خیلی منطقی به من گفت: خودت باید حجابت را انتخاب کنی و من هیچ اجباری به اینکه تو چادر داشته باشی، ندارم. من هم گفتم: هیچ مشکلی با چادر ندارم و خیلی هم دوستش دارم و انتخابم همین است. برای همین نمی‌فهمم آدم‌هایی که به هم می‌گویند چرا پاریس یا آلمان یا دیگر کشورهای غربی با چادر می‌روی، چه منظوری دارند.

*برخوردها در کشورهای دیگر به‌خصوص کشورهای اروپایی و غربی با چادرت به چه شکل بوده است؟
اتفاقاً به‌عنوان کسی که بسیاری از کشورهای اروپایی را با همین چادر رفتم و بارها هم رفتم باید بگویم هیچ مشکلی در هیچ کجای جهان بنده با چادر نداشتم. ممکن است برای آن مردمان عجیب باشد که این چه پوششی است؛ اما احترام می‌گذارند و می‌پذیرند. حتی بسیاری در رم فکر کردند من خواهر روحانی هستم. برای بسیاری توضیح دادم. یک بار در مترو رم دو تا خواهر روحانی کاملاً محجبه من را دیدند و فکر کردند من هم خواهر روحانی هستم و تعجب کردند چرا لباسم با آنان فرق می‌کند و من برایشان توضیح دادم که مسلمان هستم. آنان حضرت‌فاطمه(س) را می‌شناختند و گفتند پس این به ایشان برمی‌گردد. من گفتم: بله همان‌طور که حجاب شما به حضرت‌مریم(س) برمی‌گردد. تنها موردی که برای من مشکل پیش آمد یک بار در فرودگاه برلین بود. آن هم نه به خاطر اینکه چادری بودم. به‌هرحال به‌لحاظ امنیتی با اتفاقاتی که داعش با حملات تروریستی ایجاد کرده آنان بدبین شدند. وارد فرودگاه برلین که شدم، چمدان تحویل دادم و کارت پرواز گرفتم، داشتم به مونیخ می‌رفتم، پلیس آنجا فوری بی‌سیم زد و دو تا مأمور دیگر هم آمدند و سی و پنج بار من را گشتند. نمی‌دانم شاید فکر می‌کردند یک زن چادری هستم و الان می‌خواهم خودم را منفجر کنم. البته اینقدر همیشه و همه جا احترام می‌گذارند که فقط پلیس یا مأمور زن من را می‌گردد؛ ولی مردم هیچ وقت با حجاب من هیچ کجای دنیا مشکل نداشته‌اند.

*مژده لواسانی چه تفریحاتی دارد؟
خیلی با خانواده زمان می‌گذارم. ما حداقل هفته‌ای یکی، دو شب با خانواده بیرون می‌رویم؛ ولی خودم به‌شخصه سینما، فیلم، تئاتر، موسیقی و کتاب مهم‌ترین تفریحاتم هستند. سفر را هم که همیشه دارم. شنا را هم خیلی دوست دارم. گشت‌وگذار و معاشرت با دوستان بخش شیرین تفریحاتم است.

*و در پایان هدف شما برای آینده چیست؟
دوست دارم برنامه‌ای داشته باشم که با فضاهای خودم گره بخورد؛ چون واقعیت این است که سال‌هاست برنامه‌های گفت‌وگومحور داشته‌م و دارم و دیگر هیچ ولعی برای اینکه همیشه باشم، ندارم؛ بنابراین ترجیح می‌دهم یک سال اصلاً کار نکنم و بعد با یک برنامه‌ای بیایم که از جنس خودم باشد. همین‌طور من حقوق خوانده‌ام و به شدت پیگیر هستم که در آزمون وکلا شرکت کنم و آن مسیر را هم ادامه بدهم.

 

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا