حوادث

داستان فریب خوردن دختران و اعتماد به پسرها ادامه دارد!

داستان فریب خوردن دختران و اعتماد به پسرها ادامه دارد!

«از نقشه شوم مهران مطلع شدیم ولی دیگر دیر شده بود. آنها با طنابی که در دست داشتند به طرف ما آمدند، تازه فهمیدیم که …»

دستگیری دو دختر در خیابان

درِ اتاق مشاوره مرکز مشاوره آرامش پلیس اصفهان باز شد، دو دختر که سن و سال زیادی هم نداشتند و توسط گشت پلیس دستگیر شده بودند با سروضعی آشفته وارد شدند، هر دو سرشان پایین بود و مدام گریه می‌کردند و گریه، اجازه حرف زدن را به آنها نمی‌داد، تا اینکه یکی از آنها ماجرای مشکلی که برایشان پیش آمده را این گونه بازگو کرد: من و سمیرا خیلی با هم دوست هستیم و مدام یا او به خانه ما می‌آمد یا من به خانه او می‌رفتم. همیشه با هم درد دل می‌کردیم وازراز‌های هم باخبر بودیم تا اینکه یک ماه پیش به من گفت که با پسری به نام مهران آشناشده است.
او می‌گفت: امروز داشتن یک دوست پسر، دیگر مُد شده و اگر دختری نتواند با پسری دوست شود، عقب‌افتاده و امل به چشم می‌آید، من به او گفتم که اشتباه می‌کند و این کار خطرات و آسیب‌های فراوانی دارد، اما سمیرا نه تنها گوشش به حرف من بدهکار نبود؛ بلکه به من هم اصرار می‌کرد تا با دوستش آشنا شوم ولی من قبول نکردم.چند روز بعد پسرجوانی باگوشی من تماس گرفت و خودش را دوست سمیرا معرفی کرد و می‌خواست با من هم دوست باشد که من گفتم لطفا دور من را خط بکش، چون من اهل این حرف‌ها نیستم ولی مهران آنقدر چرب زبانی کرد که در نهایت من هم خام شدم و دوستی من با او آغاز شد.

بدون اطلاع مادرم با سمیرا و مهران برای گردش بیرون می‌رفتیم

شرط دوستی من با مهران این بود که هرجا می‌رویم سمیرا هم همراهمان باشد، او هم قبول کرد، گاهی اوقات بدون اطلاع مادرم با سمیرا و مهران برای گردش بیرون می‌رفتیم. پدرم به خاطر اعتیادش بیکار شده و در گوشه خانه می‌نشیند و موادش را می‌کشد و هیچ کاری با من ندارد، مادرم هم برای اینکه مخارج زندگی را دربیاورد، به شغل آرایشگری مشغول است و اصلامتوجه کارهای من نبود که کجا می‌روم و با چه کسی ارتباط دارم.
اگر شب‌ها دیر به منزل می‌آمدم، فقط کمی اعتراض می‌کرد ولی من گوش به حرف‌هایش نمی‌دادم. وضعیت همین طور ادامه داشت تا اینکه امروز هم مثل هر روز به مادرم گفتم که به کلاس ورزشی می‌روم و بعد همراه سمیرا سر قرار رفتم، مهران با ماشینش آمد و ما را سوار کرد و به باغی در اطراف شهر برد. وارد باغ که شدیم، مهران و سمیرا آتشی آماده کرده و ناهار را درست کردند، بعد از آماده شدن غدا مشغول خوردن بودیم که در باغ به صدا در آمد، وحشت تمام وجودم را فراگرفت، مهران گفت نترسید حتما برای آبیاری آمده‌اند.

از نقشه شوم مهران مطلع شدیم

چند دقیقه بعد مهران با دو پسر جوان دیگر وارد شد و با خنده‌ای گفت: اینها دوستان من هستند، آنجا بود که از نقشه شوم مهران مطلع شدیم ولی دیگر دیر شده بود. آنها با طنابی که دردست داشتند، به طرف ما آمدند، تازه فهمیدیم که مهران دوست نبود، بلکه خود شیطان بود و ما با دست و پای خودمان وارد تله او شده بودیم، نمی‌دانستیم چه کار باید بکنیم شروع به داد و فریاد کردیم و امیدوار بودیم کسی صدای ما را بشنود و به کمک ما بیاید.خدا خیلی ما را دوست داشت، چون پیرمردی که برای آبیاری باغ آمده بود، وقتی صدای ما را شنید، پلیس را باخبرکرد و بعد خودش وارد باغ شده و با مهران و دوستش درگیر شد، طولی هم نکشید که گشت پلیس وارد محل شده و مارا از دست این سه جوان شیطان صفت نجات دادند.

اعتیاد پدر وسرپرستی مادر

کارشناس مرکز مشاوره آرامش در خصوص این ماجرا گفت: مسلما وقتی یکی از والدین نقش خود را به خوبی ایفا نکند و مسئولیت به گردن یکی از آنها بیفتد، باعث می‌شود که نظارت کمتر شده،  فرزندان آزادی بیشتری داشته و از این آزادی سوء استفاده کنند و در اثر یک غفلت و لغزش با آسیب‌های جبران ناپذیری مواجه شوند.وی افزود: در مورد این پرونده باید گفت مادر به علت اعتیاد پدر، مجبور به کسب در آمد بوده و در عین حال به واسطه شغلش، نظارت و کنترلی بر رفتار فرزندش نداشته است واینکه محله آنها افراد معقولی نداشته، کم کم یک سری رفتارهای ناشایست روی این دختر نوجوان تأثیر گذاشته و از طریق دوست خود که او هم ظاهرا از تربیت مناسبی برخوردار نبوده به راه خلاف کشیده می‌شود.وی افزود: این دختر با وجود اینکه می‌دانسته کارش اشتباه است، اما به دلیل رهایی از تنهایی و تأمین خلأ محبت در خانواده، به تکرار رفت و آمد های نامتعارف خود ادامه می‌دهد تا این اتفاق تلخ برای او پیش می‌آید. کارشناس مرکز مشاوره آرامش گفت: به منظور جلوگیری از بروز این گونه مسائل، توصیه می‌کنیم هریک از پدر و مادر نقش خود را به خوبی ایفاء کرده و پدران رابطه دوستانه‌ای با فرزندان به خصوص فرزندان دختر داشته باشند.

فریب دختران
داستان فریب خوردن دختران و اعتماد به پسرها ادامه دارد!

 

یلدا توکلی – دفتر روزنامه نسل فردا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا